واضح آرشیو وب فارسی:سازمان بسیج سازندگی: این روزها در هر کوچه و محله یزد، خانواده های آبرومند یزدی را می شناسیم که با بیکاری پدر خانواده روبرو شده اند و سفره های پرغصه ای در کنار سفره های افطار پهن می کنند.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی یزد به نقل از یزدبانو، انتشار آمار تکان دهنده تعطیلی افزایش فقر و کاهش سطح رفاه خانواده های کارگری را به ذهن تداعی می کند. با کمی دقت و تأمل در می یابیم که خانواده های زیادی که اکثرا صاحب فرزندان کوچک و بزرگ و حتی در شرف ازدواج نیز بوده اند با بیکری ناگهانی روبرو شده اند. در شرایطی که حقوق های چند صد میلیونی برخی مدیران، قلوب مستضعفین و بیکاران کارخانجات یزد را به درد می آورد؛ به عنوان رسانه که وظیفه سنگین اطلاع رسانی را برعهده داریم پای درد دل خانواده های یزدی نشستیم. * داد زدن سوپری محل به زن بدهکار کمی به اذان مغرب و افطار مانده است و خود را برای رفتن به مسجد محل آماده می کنم تا شاید بتوانم در جمع مردم محل برخی از این خانواده ها را بیابم. از کنار سوپری محل عبور می کنم و صدای بلند صاحب مغازه را که با یک زن در حال مشاجره است من را به داخل مغازه می کشاند.بدون هیچ گونه پرس و جویی جواب خود را می گیرم. زن از بیکاری مردش می گوید و اینکه نتوانسته بدهی خود را به سوپری بپردازد و هنوز درخواست نسیه می کند . نگاهم به کاغذ روبروی دکه می افتد که نوشته : «به علت تورم، نسیه ممنوع حتی شما. بدهکاران تا پایان ماه رمضان بدهی خود را تسویه کنند» همراه با زن که در چشمانش اشک جمع شده است بیرون می آیم.بدون معطلی می پرسم چی شده همسایه؟ و او می گوید : همسرم مدتی است بیکار است و نتوانستیم بدهی مغازه را بدهیم و اینطوری آبروی ما را می برد.بقالی هم بقالی های قدیم.پدر و مادرم مقدار کمی در حد توانشان به ما پول می دهند تا شوهرم دوباره کار پیدا کند و با همین یارانه زنده ایم. *مسجد، سفره افطار و سفره دل مردم خداحافظی می کنم و با شنیدن صدای اذان به سرعت به طرف مسجد می روم. ماه مبارک رمضان است و مسجد بیش از گذشته شاهد حضور مردم به ویژه کودکان است. نماز که تمام می شود از بلندگوی مسجد اعلام می شود که نمازگزاران به صرف افطاری دعوتند. خادمان مسجد در حال تکاپوی سفره پهن کردن و دادن افطاری به مردم هستند. بوی آبگوشت فضای مسجد را پر می کند. یکی از بانوان جعبه خرمایی را به مردم تعارف می کند. درد دل بانویی که کنار من نشسته باز می شود و می گوید : دو تا دختر دم بخت دارم و اگر خانواده های دیگر آرزو دارند برای دخترشان خواستگار بیاید من دعا می کنم که حالا حالاها خواستگار نیاید. وقتی تعجب را در چهره من مشاهده می کند ادامه می دهد: به خدا پول جهیزیه ندارم. خودم قالی می بافم و شوهرم یک جا کارگر ساختمانی بود و دیسک کمر گرفت. بیمه هم نبود. به سختی کار می کنیم.دخترم یک جا فروشندگی می کند و حقوق ناچیزش را خرج خورد و خوراکمان می کنیم. صحبت های خانمی که روبرویم نشسته و در حال صحبت کردن با بغل دستی اش هست نظرم را جلب می کند؛ زیاد او را در کوچه و محله دیده ام و چند کودک خردسال دارد. او صدایش را بلند تر می کند و در حالی که به بقیه افرادی که دور و اطراف سفره نشسته اند نگاه می کند تا آنها نیز صدایش را بشنوند . ادامه می دهد : من نمیدونم این دولت چکار می کند؟ چرا این کارخانه های کاشی تعطیل شده؟ اگر این یارانه نبود تا حالا از گرسنگی مرده بودیم. لااقل در ماه رمضان یک وعده افطاری خود را به مسجد می آییم. بقیه با سکوت به حرفهایش گوش می دهند و انگار قصه جدیدی نیست و این قصه نانموده خیلی از خانواده های باباهای بیکار شده ای است که این روزها نان داغی برای سفره افطار ندارند و خدا از قصه نانموده آنها آگاه است.
چهارشنبه ، ۲۶خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سازمان بسیج سازندگی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]