تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834901498
کوچکترین کارتنخواب شهر، خانوادهدار شد
واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
کوچکترین کارتنخواب شهر، خانوادهدار شد پاییز دو سال پیش در نزدیکی کورههای آجرپزی تهران، حوالی اتوبان آزادگان، جایی که پیش از این پاتوق مصرفکنندگان و فروشندگان مواد مخدر بود، گشت فوریت خدمات اجتماعی شهرداری با یک تماس نگرانکننده، کودک چهار ماههای را از آغوش مادرش میگیرد که بعدها به کوچکترین کارتنخواب شهر معروف میشود.
به گزارش فرهنگ نیوز، این کودک علاوه بر چند جای سوختگی، به علت نداشتن پوشک، با کیسه زباله بسته شده است، پدر در همان لحظه پا به فرار میگذارد و مادر هم به کمپ ترک اعتیاد لویزان منتقل میشود تا پس از دوره ترک به یک خانه نیمهراهی در تهرانسر برود.
کودک همان وقت بلافاصله به بیمارستان منتقل میشود تا اقدامات درمانی به سرعت آغاز شود. خوشبختانه او بهجز اعتیادی که از شیر مادر به او منتقل شده، مبتلا به «ایدز» و «هپاتیت» نیست، «معین» با اسم خودش و البته فامیل مددکاری که او را به بیمارستان انتقال داده، برای یک دوره ۱۰ روزه بستری میشود و پس از این مدت هم به شیرخوارگاه آمنه انتقالش میدهند تا اردیبهشت ماه امسال که تقدیر جدیدی برای «معین» رقم میخورد.
«معین» را همه به خاطر دارند، اما نه برای آن چیزهایی که خیلیها شبیه او شهره میشوند، نه هنرپیشه معروف است و نه از آن بچه پولدارهای مشهور و نه حتی یک سلبریتی اینستاگرامی. معین یک کودک یک سال و هفتماهه است که خیلی زود، درست چند ماه بعد از تولدش با لقب «کوچکترین کارتنخواب شهر» تیتر یک بیشتر رسانههای کشور شده بود، اما نه! شهرت معین بیش از این حرفهاست، مال آن وقتهایی است که به جای پوشک، کیسه زباله سیاه به پایش میبستند و شاید هم آن روزهای سیاهتری که به جرم ناکرده، درد نشئگی و خماری روی حنجره کوچکش هوار شده بود تا صدای نحیفش، تقدیر سرسختش را به لرزه درآورد.
حالا یک سال و چند ماه از همه آن روزهای پرتکرار گذشته است، چند قدم مانده تا درهای آهنی شیرخوارگاه آمنه باز شود، زنی به نام «مرضیه» ایستاده تا با گواهی «پاکی»؛ دستان کوچک معین را در دستان چروکیده و پر گرهای بگذارد که درد روزگار، امان رگهایش را بریده است.
حسی شبیه «تعلیق»، در میانه «بودن» یا «نبودن»، شبیه آدمی که رنگ دلواپسیها به صورتش پاشیده تا حالا نه شبیه هیچکس که شبیه خودش، کمی دورتر از نقشی که پیشترها داشته، در دریای زنانهگیاش غوطهور شود؛ آدمی که ندانسته، میان خوابی که اینبار تعبیرش رؤیا نیست، «نیایش» چند ماهه را به سینهاش چسبانده تا آغوش مادرانهاش، لالایی تلخ «عاشقانههای خماری» را از نو برایش نجوا کند، بیخبر از آنکه کودکی که امروز روی دستانش آرام گرفته، شبیه همان کودکی که یک سال و چند ماه پیش به زور قانون رهایش کرده بود، به دردی پیوند خورده که این روزها بهراحتی «فرزندخواندگی» تفسیر میشود.
اما یک ساعت که نه، دو، سه و چهار ساعت انتظار، دلش را بیشتر از همه وقتها، «غمگین» کرده است... فرقی نمیکند، مادر هم که نباشی، باز هم میتوانی همه این «دلشورههای چند ساعته» را به حسی گره بزنی که تمثالش هیچ کجای این دنیا نیست. مثل بیشتر وقتهای تلخ تنهایی که به ناچار دور خودت میپیچی تا وسوسه هوسآلود (شاید) یک لول تریاک پنهانی به جانت خط نیندازد، درست شبیه مرضیهای که حالا، سر به تو، در کنج قاب اتاق، کز کرده تا التماسهای عجزآلودش، راه در آغوش کشیدن «معینش» را باز کند، اما یک نفر میخواهد به مادری که هنوز نیم بند وجودش به کودکش وصل است، از راز ناتمامی بگوید که آب پاکی را برای همیشه روی دستش میریزد!
... در اتاق که بسته میشود، این مددکار معین است که روبهروی ما مینشیند تا با زبان بیزبانی، از ما بخواهد که برویم! بهانهاش ظاهر مادری است که یک کودک سه ماهه روی دستش خوابیده، اما در دلش غوغایی است که نفسمان را به شماره انداخته، برای همین «مرضیه» که بیرون میرود؛ او هم میرود پی آن داستانی که برای بهانههایش ساخته... نه یکبار که دهها بار با گره پر چینی که بر پیشانیاش افتاده، پاپیچمان میشود تا مرضیه را بیخیال دیدن معین بکنیم، چرا؟ چون به قول او، مرضیه مادری نیست که روی ارادهاش بماند، سند هم دارد، میگوید: «ببین یکی نیاورده، دومی روی دستش است، بچه را ببیند، هوایی میشود، هم خودش را اذیت میکند هم بچه را، اصلاً چطور میخواهید ثابت کنید که او مادرش است...»
حرفهایش نه اینکه دروغ باشد، نه! اما قضاوت قلبی که برای رسیدن به این نقطه از شهر، کیلومترها در تپش بوده، آنچنان که باید ساده نیست! حرفهایمان که به درازا میکشد، این «مرضیه» است که پشت در بیطاقت شده، رنگ و رویش شبیه میتی است که به سوی قبر سرازیرش کردهاند، اما حرفهای ما با مددکار معین همچنان بیسرانجام مانده است تا پنج دقیقه بعد که او با یک پرونده قطور، حرفهایش را جدیتر از قبل تکرار میکند: «این پرونده معینه، ببین نه شناسنامهای هست نه نام و نشان پدر و مادری، باید با برگه ولادت به دادگاه برود، بعد از قاضی نامه بگیرد تا اگر اجازه داد، بچه را ببیند وگرنه قاضی هم زنگ بزند نمیگذارم معین را ببیند، بازهم تأکید میکنم، بگذارید بچه در فهرست فرزندخواندگی بماند، برای هر دویشان بهتر است، بیفتد دست مادرش دوباره میشود همین آش و همین کاسه...»
بعد با حالتی مغبونتر از گذشته میگوید «یک نفر مثل این زن و شوهر (اشاره میکند به زوج میانسالی که از پشت شیشه، اضطرابشان داد میزند) در حسرت بچه میسوزند بعد یکی مثل اینها...»
اسم فهرست فرزندخواندگی را که میآورد، دلم شروع میکند به لرزیدن، اصلاً مگر میشود فرزندی که زمانی اسم زنی به عنوان «مادر» داشته، حالا بدون هیچ حرف و حدیثی به لیستی برود که قانون اولش، «بیسرپرست» بودن است و بعد میفهمیم که میشود، چون هیچ مدرکی برای اثبات «مادری مرضیه» نیست، یعنی اگر بشود هم شاهدی حاضر به شهادت برای برگشت معین به خانه نیست! و اگر هم باشد چه کسی میتواند از یک چادر کهنه بینام و نشان حول و حوش «خلازیر» یک «برگه ولادت» قانونی در بیاورد! آن هم چادری که یک سال و اندی پیش، با دستان زمخت و پینه بسته مردی به نام «پدر» که زمانی گوساله گاوها را بدنیا میآورد زایشگاه «معین» شده بود...
از اتاق که بیرون میزنم، «مرضیه» با حالتی نزار روبهرویم ایستاده است، امیدش را از دست داده تا اگر حرفی شنید بیش از اینکه هست، رنجورتر نشود: «چیه نمیزارن ببینمش...»
- بچه شناسنامه نداره؟
«نه، خب از کجا باید میگرفتم، تو چادر زاییده بودم، بعد چن ماه داشتم مصرف میکردم که شهرداریچیا اومدن به زور بردنش، دیگه ندیدمش تا الان»
- میگن از کجا بفهمن تو مادرشی؟
«وا چه حرفیه، عکسام هست، همه بودن، خبرنگارا، همین خانوم علیزاده(مددکارش) همه میدونن معین مال منه، حالا مگه اومدم ببرمش، فقط میخوام چن دقه ببینم بچمو، چی میشه مگه...»
- بچه رو بعد از زایمان نبردین بیمارستان؟
«نه هیچ دفعه، خونه بهداشتم نرفتم. پیش خودم توهمون چادر زندگی میکرد.»
- کی بهدنیاش آورد؟
«باباش، قبلنا تو گاوداری، مامای گاوا بود، پول نداشتیم خب»
پس از کجا میآوردین مواد مصرف میکردین؟
«گدایی میکردم، اون وقتا کراک میکشیدم. کراکم گرون بود، حامله که شدم، کارتن خواب بودیم بعد که زاییدم، با معین میرفتیم گدایی، مردمم دلشون برامون میسوخت. روزی ۶۰ تا ۱۰۰ تا کاسب بودم، ولی همش میرفت خرج خماری، غذامونم که از رستورانا بود، دیگه شناس شده بودم، هر جا میرفتم، حرف نزده، کیسمو پر میکردن...»
- بیشتر کجاها گدایی میکردی؟
«همون دور و بر خودمون، تو پمپ بنزین خلازیر.»
- معین بچه چندمت میشه؟
«فک کنم پنجم، بقیه شون رو دستم جون دادن.»
- چطوری؟
«تا شیرمو میخوردن، بعد ۵ روز میدیدم نصف بدنشون کبود شده، بعدشم سنکوب میکردن. میگن مال کراک بوده.»
- معین چطور سالم مونده؟
«سر معین هرویین میکشیدم با شیشه، چه میدونم والا بچم سالم سالم بود.»
- به معینم شیرخودتو میدادی؟
«آره شیر خودمو میخورد. اصلاً از وقتی بچم تو شیکمم بود، میکشیدم، وقتی زاییدمش، داد میزدم فال (هرویین) منو بده، اون لامصب و بده، (می خندد) درد داشتم دیگه»
- معین معتاد نشده بود؟
«چرا وقتی بردنش، بچم معتاد بود. شنیدم یه ۱۰ روز تو بیمارستان نگهش داشتن تا ترکش بدن، بعدشم که آوردنش شیرخوارگاه...»
به اینجا که میرسیم، بغض راه گلویش را میبندد، به سختی حرفش به حنجرهاش میرسد...
«نمیشه ببینمش...»
- دلت نمیخواست جلوگیری میکردی؟
«من نفهم بودم، اصلاً هیچی حالیم نبود، الان که فک میکنم میبینم چقدر فرقه بین این بچم و اون بچم! الان نیایش رو میبرم خونه بهداشت، ولی موقع معین مواد میزدم، مخم هنگ بود.»
- اگه بگن لوله هاتو ببند تا دیگه بچهدارنشی، قبول میکنی؟
«خودمو میکشم، من عاشق بچه ام، الان هر ۳ ماه میرم آمپول میزنم تا حامله نشم. ولی دیگه نمییارم. شاید یه وقته دیگه، دست خودمون نبود به خدا، ما جون نداشتیم جلوگیری کنیم که، میدونی اسپرم آدمای معتاد قویه، واسه همینه، گر گر بچه مییاریم.»
- هیچ وقت وسوسه نشدی معین رو بفروشی؟
«اصلاً، همون وقتا یه نفر میخواست چند میلیون بده معین رو بخره، ولی من نذاشتم که، اگه به شوهرم بود، میدادا، ولی من جلوش دراومدم. هر کی میاومد با سنگ میزدمش.»
هنوز حرفش تمام نشده، دستش را میبرد به سمت دکمههای لباسش تا «نیایشی» که حالا نزدیک به ۴ ساعت است روی دستش مانده، سیراب شود... .
«بزار به این بچه شیر بدم، گناه داره، جاااان، عزیزم... ای جانمممممممم، زندگیم، مادر بمیره برات...»
- چطور رفتی سمت مواد؟
«بچه اولم یه دختر بود، اسمش هلیا، نمیدونم چطوری شد که مرد، بعدش شب و روز نداشتم تا شوهر مفنگیم، کراک و کرد تو جونم، میگفت آروم میشی، شدم، اصلاً غم بچم یادم رفت، ولی خب زندگیم کشید به اینجا، خدا رو شکر الان یک سال و ۶ ماهه پاکم، شوهرمم زندونه، بره که برنگرده...»
حرفهایم که با او تمام میشود، دوباره میرود پشت دراتاق، زل میزند به مددکارش که حالا بدجورغرق پرونده دیگری شده، اما تا چمشش به مرضیه میافتد، نگاهش را میدزدد و شروع میکند به غرغر کردنهای همیشگی: «برو خانوم جان، تا صبحم وایسی، نمیشه ببینیش، همین یکی رو بزرگ کن، بیخیال معین شو، اینجوری واسش بهتره... .»
مرضیه که رویش را برمیگرداند، نگاهم میافتد به چهره «غمآلود» مادری که به ناچار باید سرنوشت محتومش را بپذیرد، چراکه برچسب اعتیاد، او را بیدفاعتر ازآن چیزی کرده که بشود تصورش را کرد، هنوز چند قدم از شیرخوارگاه آمنه دور نشدهایم، زنگ تلفن حالمان را که نه جانمان را به لب میآورد... پشت خط یک نفر آشنا میگوید «معین چند ماه است که پدر و مادر جدید پیدا کرده، برایش شناسنامه گرفتهاند و حالا هم حالش خیلی خیلی خوب است»، اما این راز میماند بین من و او تا پای مرضیه که به شهرستان رسید، یک نفر دل و جرأتدار، این راز را پیش او هم فاش کند...
منبع: روزنامه ایران
95/3/12 - 15:11 - 2016-6-1 15:11:49
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]
صفحات پیشنهادی
کوچکترین اشتباه در این جاده جان شما را میگیرد +جزییات و فیلم
کوچکترین اشتباه در این جاده جان شما را میگیرد جزییات و فیلم جادهای در شمال کشور وجود دارد که به جاده مرگ شهرت یافته و تاکنون خون بسیاری از مسافران روی آن جاری شده است به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان چندین سال است که میخواهند رنگ خون را از جاده نور –کارتنخوابی اجباری در اطراف بیمارستانهای دولتی
کارتنخوابی اجباری در اطراف بیمارستانهای دولتیتاریخ انتشار يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵ ۰۸ کارتنخوابی پدیده اجتماعی نو ظهوری نیست اما در حال حاضر این پدیده به صورت «کارتنخوابی اجباری در اطراف بیمارستانهای دولتی» در تهران ظهور پیدا کرده است که قطعاکارتنخوابی در اطراف بیمارستانهای دولتی +عکس
کارتنخوابی پدیده اجتماعی نو ظهوری نیست اما در حال حاضر این پدیده به صورت کارتن خوابی اجباری در اطراف بیمارستان های دولتی در تهران ظهور پیدا کرده است که قطعا بیتدبیری مسئولان در آن دخیل بوده و به کرامت انسانها ضربه میزند بهگزارش جام جم آنلاین سال گذشته بود که مسئولابزرگداشت فتح خرمشهر، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است
رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران بزرگداشت فتح خرمشهر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است ایلنا نماینده ولی فقیه معاون رییس جمهوری و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران گفت بزرگداشت فتح خرمشهر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است و باید استمرار داشته باشد به گزارش ایلنا حجت الاسلام و المسلميراث فرهنگي البرز، قلعه كارتنخوابها شده
ميراث فرهنگي البرز قلعه كارتنخوابها شده آثار تاريخي در دل شهر و جلوي چشم مسئولان مورد تجاوز و تخريب قرار ميگيرند غفلت و انفعال مسئولان ميراث فرهنگي مهمترين دليل تعرض و تخريب آثار تاريخي است کد خبر ۵۹۱۷۱۴ تاریخ انتشار ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷ ۳۲ - 24 May 2016 آثار تاريخي البرز ددر انتخابات شورای شهر، ۵۰۰ هزار رای سفید انداخته شد/ اطلاحطلبان شورای شهر، پشت پرده لابی میکنند؟
در انتخابات شورای شهر ۵۰۰ هزار رای سفید انداخته شد اطلاحطلبان شورای شهر پشت پرده لابی میکنند جامعه > شهری - مهر نوشت رییس فراکسیون اصلاحطلبان شورای شهر تهران گفت نمیخواهیم با انتقادهای پی در پی شهر را به حاشیه ببریم و قصد داریم چرخ تهران بچرخد جلسه فراکسیوآغاز نوسازی کتابخانه های عمومی مازندران از بهشهر، قائمشهر و کلاردشت
آغاز نوسازی کتابخانه های عمومی مازندران از بهشهر قائمشهر و کلاردشت مدیرکل کتابخانه های عمومی مازندران از آغاز موج نوسازی تجهیزات کتابخانه های عمومی استان اعم از میز صندلی قفسه رایانه تجهیزات بخش کودک و وسایل و تجهیزات مورد نیاز کتابداران خبر داد ۱۳۹۵ دوشنبه ۳ خرداد ساعت 14سالروز آزادی خونین شهر، شهر شجاعت و استقامت گرامی باد
سالروز آزادی خونین شهر شهر شجاعت و استقامت گرامی باد سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس 1361 هجری شمسی و روز مقاومت ایثار و پیروزی گرامی باد ۱۳۹۵ دوشنبه ۳ خرداد ساعت 09 15آزادی خرمشهر، سالروز شهادت و رشادت
آزادی خرمشهر سالروز شهادت و رشادت سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر پس از ۳۵ روز اشغال توسط ارتش متجاوز عراق است به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر صدام پس از آنکه قطعنامه 1975 الجزایر را پاره و خود را قوی ترین خاورمیانه معرفی می کند با رویای اشغال سرزمین های ایران به خرمشهر حملهفیلم/ کوچکترین پهپاد دنیا
فیلم کوچکترین پهپاد دنیا متخصصان دانشگاه هاروارد کوچکترین پهپاد دنیا را به اندازه یک حشره ساخته اند دانلود این پهپاد بسیار کوچک به اندازه یک سکه است به گفته مدیر آزمایشگاه روبوتهای هوایی دانشکده امپریال لندن از چنین روبوتهایی می توان برای شناسایی و پیدا کردن افراد&-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها