تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827147229




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از روزهای جهاد و شهادت رزمنده‌ای که نامه و پیکرش هم‌زمان به‌دست خانواده‌اش رسید


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای جهاد و شهادترزمنده‌ای که نامه و پیکرش هم‌زمان به‌دست خانواده‌اش رسید
خبرگزاری فارس: رزمنده‌ای که نامه و پیکرش هم‌زمان به‌دست خانواده‌اش رسید
قربانعلی در همان نخستین حضورش در جبهه پس از گذشت 45 روز به شهادت رسید؛ نامه‌ای را که برای ما نوشته و ارسال کرده بود، با پیکرش به‌دست ما رسید.

به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد. * بهتر است شناسنامه را به او بدهی لطف‌الله مسافر پدر شهید قربانعلی مسافر بیان می‌کند: قربانعلی در سال 1346 به‌دنیا آمد، تا کلاس دوم ابتدایی درس خواند و سپس ترک تحصیل کرد و گفت دوست ندارد که درس بخواند، من که متوجه شدم علاقه‌ای به ادامه تحصیل ندارد، اصرار نکردم ولی در کار کشاورزی به ما کمک می‌کرد.

وقتی انقلاب شد، شب‌ها با دوستانش در روستاهای اطراف نگهبانی می‌داد و روزها در کار کشاورزی به ما کمک می‌کرد ولی هنگام نماز، خود را سریعاً به مسجد می‌رساند. زمانی که بسیج شکل گرفت، قربانعلی به همراه دوستانش عضو بسیج شدند، او علاقه زیادی به امام و روحانیت داشت و همیشه سعی می‌کرد به رهنمودهای امام عمل کند.‏ یک‌بار قصد داشت برای آموزش برود اما مادرش مخالفت کرد و گفت: «تو الان نرو، برادرت سرباز هست و در جبهه حضور دارد، پدرت هم مریض هست.» او در جواب مادرش گفت: «برادرم در جبهه است، چون وظیفه شرعی خودش را انجام می‌دهد، بابا هم وظیفه‌اش است که برود.» با این حرف او ساکت شدیم و چیزی نگفتیم. می‌خواست برای طی دوران آموزشی به منجیل برود، 16 ساله بود و مادرش شناسنامه‌اش را به او نداد، وقتی به من گفت: «مادر شناسنامه ام را نداد.» گفتم: «چرا ندادی او چه شناسنامه داشته باشد و چه نداشته باشد، می‌رود، پس بهتر است شناسنامه را به او بدهی.» 45 روز در منجیل آموزش دید و بعد از آن به مرخصی آمد و پس از چند روز به اتفاق شهیدان تقوی و مالکی از روستای بنفشه‌ده به محور جانوران کردستان اعزام شدند که در همان اولین حضورش در جبهه پس از گذشت 45 روز به شهادت رسید؛ نامه‌ای را که برای ما نوشته و ارسال کرده بود، با پیکرش به‌دست ما رسید.

* من می‌دانم شهید می‌شوم ساره ولی‌پور مادر شهید قربانعلی مسافر نیز می‌گوید: خداوند به ما هفت فرزند داد که قربانعلی چهارمین فرزند خانواده بود. بسیار مهربان، مردم‌دوست و عاشق جبهه، جنگ و شهادت بود، وقتی رفت اسمش را برای حضور در جبهه بنویسد، پدر شهیدان عبدی که عضو شورای محل بود، به او گفت: «اگر به جبهه بروی، ممکن است کشته شوی.»

در جواب آقای عبدی گفت: «من می‌دانم شهید می‌شوم ولی به‌خاطر اسلام، امام و انقلاب باید بروم.» وقتی انقلاب شده بود در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، در روستاها نگهبانی می‌داد، آن موقع ضدانقلاب‌ها بر در و دیوار روستا شعار می‌نوشتند، او وقتی شعارها را می‌دید، با اینکه سواد چندانی نداشت با آنها بحث می‌کرد، سعی می‌کرد در نماز جماعت شرکت کند و در مسیر رفتن به مسجد، خواهران و بچه‌های همسایه را هم با خود همراه می‌کرد. از سن هفت‌سالگی نماز می‌خواند و بعد از آن روزه‌هایش را مرتب می‌گرفت؛ سال 1362 موقع برداشت محصول بود و چون در منطقه خوک بود و محصول را از بین می‌برد، او برای نگهبانی می‌رفت و مسئول نگهبانی مزارع بود. از هیچ‌کاری برای اهالی محل و مردم کوتاهی نمی‌کرد، سرانجام در 28 دی 1362 در مریوان به شهادت رسید، وقتی پیکر او را دیدم، گفتم: «خدایا شکرت، خدایا این قربانی را از ما قبول کن، من او را در راه تو دادم و تو هم پذیرا باش.» * بعد از 7 سال چند تکه از استخوان و پلاکش را برایم آوردند خورشید شیردل مادر شهید قربان شیردل اظهار می‌کند: رجبعلی دومین فرزند ما بود، در سال 47 به‌دنیا آمد و آن موقع همسرم در حمام عمومی محل مشغول به‌کار بود و با این شغل خرج من و پنج فرزندمان را می‌داد.

با سختی و مشقت بچه‌ها را بزرگ کردیم، پسرم تا کلاس اول راهنمایی درس می‌خواند و درسش خیلی خوب بود اما وضع مالی ما تعریفی نداشت، او درس را رها کرد و به ما در کار کشاورزی کمک می‌کرد. زمین کشاورزی که روی آن کار می‌کردیم مال خودمان نبود، از دیگران به‌صورت شراکتی زمین می‌گرفتیم، قربان هر کاری از دستش برمی‌آمد برای‌مان انجام می‌داد، در کار کشاورزی، جمع‌آوری هیزم از جنگل و ... . هرچه از خصوصیات اخلاقی‌اش بگویم کم گفته‌ام، بسیار مودب، مومن، قانع، ساکت و کم‌حرف بود و کارها را بیشتر به‌صورت خودکار بدون آنکه به او بگوییم انجام می‌داد، گاهی اوقات پیش می‌آمد که من سر زمین خودم یا دیگران مشغول کار بودم و نمی‌توانستم غذا درست کنم، او خودش دست به‌کار می‌شد و غذا را درست می‌کرد تا بقیه اهل خانه و من گرسنه نمانیم. همیشه به ما و بستگان سفارش می‌کرد که به حرف‌های امام گوش کنیم و فریب حرف منافقین را نخوریم. قربان سرباز ارتش بود که سه ماه در زاهدان آموزش دید و بعد به سومار رفت، 9 ماه خدمت کرد و در 31 تیر ماه 1367 به شهادت رسید، سال‌ها مفقودالاثر بود که پس از هفت سال شناسایی شد و او را تشییع و در آرامگاه محل به خاک سپردیم. یکی از همرزمانش پس از آزادی از اسارت برای ما تعریف کرد که آتش‌بس شده بود اما دشمن صبح زود، آتش‌بس را زیر پا گذاشت و من او را دیدم که به اسارت عراقی‌ها درآمده بود، من هم اسیر شده بودم اما ما را از هم جدا کردند، دیگر خبر نداشتم که چه اتفاقی برای او افتاده است. من هم به گفته هم‌رزمش فکر می‌کردم که او اسیر شده است و منتظر بازگشت او از اسارت بودم ولی بعد از مدتی چند تکه از استخوان و پلاکش را برای‌مان آوردند؛ من هم به دیده منت قبول کردم و افتخار می‌کنم که مادر شهید هستم و از اینکه فرزندم را در راه خدا دادم به خودم می‌بالم.

امیدوارم در آن دنیا دست ما را بگیرد و شفاعت ما را بکند، در پایان می‌گویم اگر روزی جنگ شود دوست دارم که همه فرزندانم بروند و راه شهدا را ادامه بدهند، از ملت مسلمان ایران می‌خواهم همانند شهدا تابع ولایت فقیه باشند زیرا ما هرچه داریم از امام و شهدا داریم. انتهای پیام/86029/و40

95/01/31 :: 08:44





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن