واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
رمانی که از نوجوانان گمنام میگوید از این نکات که بگذریم، دهقان در این کتاب هم همان نثر سالم و روان آثار دیگرش را دارد که البته اندکی با واژههای محاورهای و شوخیهای خاص فرهنگ جبهه رنگآمیزی شده است.
به گزارش فرهنگ نیوز، به مناسبت روز سوم خرداد، فتح بهیادماندنی خرمشهرِ خونین، یادداشتی میخوانیم از نویسنده و منتقد گرامی آقای مجید اسطیری، نویسندۀ کتاب تخران، بر آخرین اثر احمد دهقان، بچه های کارون.
خواندن رمان دفاع مقدس وقتی که برای گروه سنی نوجوان نوشته شده باشد، لطف دیگری دارد. چرا که آن همه بحث دربارهء ادبیات جنگ و ضدجنگ و دفاع مقدس و الزاماتشان و حاشیههای فراوانشان، در حیطهء ادبیات نوجوان تقریباً مطرح نیست و نویسندها عموماً توافقی نانوشته دارند بر سر مسائلی که باید گرامی داشته شوند و مسائلی که نباید چندان به آنها پرداخته شوند.
«بچههای کارون» احمد دهقان هم یکی از همین آثار خواندنی است.
ماجرای داستان در روزهای قبل از عملیات بیت المقدس در یک پایگاه کوچک کنار رود کارون میگذرد. شخصیت اصلی داستان را مسامحتاً باید «عبدل»، جوان رزمندهء بومی که کار شناسایی منطقه را انجام میدهد، دانست. و «ناصر» راوی داستان نوجوانی است که به همراه و به تحریک مادرش به جبهه آمده است. قید مسامحتاً را به این دلیل آوردم که به عنوان شخصیت اول، شخصیت عبدل حجم زیادی از اثر را به خودش اختصاص نداده؛ این مسئله دو دلیل دارد: اولاً عبدل نیروی اطلاعات عملیات است و باید کمحرف باشد و حتی باید نقشش در میان جمع کمرنگ باشد که همینگونه هم هست، ثانیاٌ نویسنده با انتخاب یک راوی بیخبر از ماجرای عملیات بیت المقدس، بخشی از کارش را به ترسیم و توصیف احوالات رزمندگان نوجوان، مناسبات برادرانه و سرخوشانهشان با یکدیگر، اوضاع آبادان و در نهایت تصویر خرمشهر پس از آزادی، اختصاص داده است. اینگونه است که این رمان در واقع در دو محور اصلی پیش میرود که هر دو محور از دغدغههای ذهنی راوی نوجوان سرچشمه میگیرد. محور اول شخصیت رازگونه و در عین حال دوستداشتنی عبدل است و محور دوم بازیگوشیها، مخاطرات و روابط راوی با دیگر رزمندهها و فرماندهها و البته مادرش.
این دو محور در یک مقطع با هم به سختی گره میخورند و مهمترین فراز رمان را به وجود میآورند. عبدل مثل یک غریبهء رنجور و خسته و در عین حال دوستداشتنی از راه میرسد. ناصر با تعجب میبیند که فرمانده این جوان لاغر و نحیف را حسابی تحویل میگیرد. ناصر بو میبرد که این جوان باید نقش مهمی داشته باشد. یکی دو روز بعد عبدل در مقابل نگاه متحیر ناصر از معبر باریک زیر پل نیمهویران خرمشهر مخفیانه به طرف خط دشمن میرود و فرمانده به ناصر تأکید میکند که هیچکس نباید از آنچه او دیده است بویی ببرد. چیزی حدود یک هفته میگذرد تا عبدل خسته و ازپاافتاده از خط دشمن برگردد. و این بار قرار است هنگام عبور از معبر باریک زیر پل ناصر هم عبدل را همراهی کند. این قسمتها قطعاً نقطه اوج رمان هستند.
در محور دیگر روابط ناصر با شخصیتهای اطرافش را میبینیم. رابطهاش با «رسول سوتی» و «غلام شوش» که هر سه با هم اعزام شدهاند و در اولین روز رسیدن به منطقه قرار گذاشتهاند که همیشه با هم باشند و «گروه رزمندگان شرور» را راه انداختهاند. این گروه یک مخفیگاه برای خودش دارد که آنجا بساط عیش و نوش با کمپوتها و کنسروهایی که با ناخنک زدن به انبار فراهم آمده، مهیا است. هر کجا پای رسول سوتی و غلام شوش به داستان باز میشود، فضای اثر سبک و شیرین و طنازانه و پر از جر و بحثهای نوجوانانه خندهدار میشود. این حال و هوا، سنگینی ماجرای عبدل و سکوتش را کمتر میکند.
تنها دو نفر از بستگان نزدیک ناصر در منطقه حضور دارند؛ مادر و دایی. از جمله بهترین بخشهای رمان بخشهای مربوط به ملاقاتهای جسته گریخته و شتابزدهء ناصر با مادرش است. چیزی که احمد دهقان در این رابطه ترسیم کرده است، خیلی چشمگیر و قابل توجه است. مشخص است که نویسنده به معضل جدی تربیتهای امروزی توجه دارد و میخواهد تصویری از نوع تربیت مستقل و صحیح دوران جنگ را به جامعه (مخصوصا جامعهء مادرانی که برای نوجوانانشان کتاب میخرند) یادآوری کند. نکته خاص در رابطهء ناصر و مادرش این است که ناصر به تحریک و تحریض مادرش درس و مشق را رها کرده و به منطقه آمده و مادر فقط در یک اشارهء کوتاه درس و مشق را به ناصر یادآوری میکند. دیگر این که مادر هم با او به منطقه آمده و در اورژانس نزدیک به خط مشغول به کار است و روپوش سفیدش همیشه آغشته به خون مجروحان است. از همه جالبتر، رابطهء بسیار دوستانهء ناصر و مادرش است که او را «مامی» صدا میکند و اگر خجالت نمیکشید، دوست داشت جلوی همه بلند بلند او را مامی صدا کند. ترسیم این ارتباط ناب و صمیمانه برای نسل امروز که توانایی انتقال جرئت تجربه کردن به فرزندان را ندارند، بسیار ارزشمند است.
من فکر میکنم «سفر به گرای 270 درجه» احمد دهقان را بشود «وداع با اسلحه» ادبیات ایران دانست. این مقایسه یا تشبیه ناظر به سبک روایت است و جنبهء معنایی را در نظر ندارم. احمد دهقان نویسندهای است که به تجربهء زیستی خیلی بها میدهد و معمولاً چندان ورودی به ساحتهای درونی و روانی شخصیتها و موقعیتها نمیکند. «دشتبان» هم تا حدود زیادی مؤید همین ادعاست و از همه بیشتر در همین اثر میبینیم که نویسنده چندان خودش را وارد درگیریهای ذهنی و عوالم درونی آدمها نمیکند. بخشی از این مسئله البته به نوشتن برای نوجوان برمیگردد و این که نوجوان احتمالاً از این فلسفهبافیها و رمانتیکبازیها چندان خوشش نیاید. اما عمدهاش را میتوان سبک روایت نویسنده دانست. در این رمان حتی صحنهء اوج که همان همکاری ناصر با عبدل و فرمانده و سروان فروزان است هم نسبتاً به شتاب روایت میشود. این فصل آن قدر نفسگیر بود که میشد حجمی دو برابر را اشغال کند و هر دقیقهاش به اندازهء ساعتی طول بکشد و لحظههایش کش بیاید.
اگر این نوع خاص روایت را بگذاریم در کنار بستر جذابی که نویسنده از آدمهای جالب و عجیب و روابطشان با راوی ساخته است ( و خود را متعهد میداند که مفصلاً به آن بپردازد ) به علاوهء بستر زمانی ماجرا که آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس است، متوجه مشکلی میشویم که اگرچه چندان بزرگ نیست، اما ناگزیر در اثر وجود دارد و همان کمرنگ شدن روایت عبدل است. چیزی که باز هم نقش و تأثیر عبدل را کمرنگتر میکند، محرمانه بودن فعالیت شناسایی اوست که به سبب آن مجبور به کمحرفی است. فکر میکنم هر نوجوانی این داستان را بخواند، خواهد گفت که داستان عبدل را خوانده است و با این وجود سهم عبدل کمتر از نصف حجم کتاب است.
از این نکات که بگذریم، دهقان در این کتاب هم همان نثر سالم و روان آثار دیگرش را دارد که البته اندکی با واژههای محاورهای و شوخیهای خاص فرهنگ جبهه رنگآمیزی شده است.
اهتمام این نویسنده خوب کشورمان به نوشتن دربارهء نوجوانان گمنامی که در جنگ کارهای بزرگی کردند را باید ستود.
منبع: مشرق
95/3/3 - 15:32 - 2016-5-23 15:32:14
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]