واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سهشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۷
دردناکترین و هراسانگیزترین نکته در اندیشه فلسفی خیام، مسئله مرگ و نیستی است و او برای رهایی از تفکر درباره مسئله دردناک مرگ، شاد زیستن در لحظه و غنیمت شمردن فرصت را پیشنهاد میکند. به گزارش خبرنگار ایسنا - منطقه اصفهان، علیاکبر امینی و پیام علینژاد در مقالهای با عنوان «اندیشههای فلسفی خیام» به بررسی عمده مسائل فلسفی از نگاه این شاعر و متفکر نامی پرداختهاند. عمر خیام در 28 اردیبهشت 427 خورشیدی به دنیا آمد و در 12 آذر 510 خورشیدی هنگامی که در حال خواندن کتابی از ابنسینا بود چشم از جهان بست. او بر آن بوده که با طرح پرسشهای فلسفی و بنیادین، گوهر حقیقت را به مردمان نشان دهد و در پی کشف حقایق هستی دچار حیرت و شک میشود. او برای رهایی از تفکر درباره مسئله دردناک مرگ و فناپذیری، شاد زیستن در لحظه و غنیمت شمردن فرصت را پیشنهاد میکند. دردناکترین و هراسانگیزترین نکته در اندیشه فلسفی خیام، مسئله مرگ و نیستی است که ناپایداری عمر و جهان را منعکس میکند. این جاودانه نبودن، چنان به روح عریان خیام زخم میزند که تنها راه چاره و رهایی را در بیتوجهی به آن میبیند تا دمی بیاساید و در لحظه، شاد بزید. او در مرگاندیشی خود، بر نیست شدن زیباییهای طبیعت افسوس میخورد. خیام به همراه حیرت خویش، با شجاعتی بینظیر درد فناپذیری آدمی را روایت کرده است، همواره جاودانگی را ستوده اما رسیدن به آن را در نشئه کالبد هستی، امری عبث دانسته و برای رهایی و علاج این اندوه سترگ، راهی جز اغتنام از فرصت و غم را در پناه خوش زیستن و اندوه را در کناری نهادن نیافته است و همزمان سرنوشت محتوم و سرگشتگی و عجز بشر را فراچشم آورده و با تأکیدهای پیاپی آن را در قلمرو ذهن نهادینه کرده است. اندیشه فلسفی او در زمینه مرگ، همواره میان بودن و نبودن است؛ بودنی ملموس و محسوس و رفتنی قطعی و گریزناپذیر در سریان بوده است. توجه به مرگ در رباعیات خیام، به گونههایی چند بروز یافته است: 1-توجه به مرگ تنها به عنوان یک هشدار آن قصر که جمشید در او جام گرفت/ آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ 2 نوعی اعتراض به مرگ: ترکیب پیالهای که در هم پیوست/ بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سر و پای نازنین از سر و دست/ بر مهر ِ که پیوست و به کین که شکست 3 توجه به مرگ و ناتوانی در برابر آن از جرم گل سیاه تا اوج زحل/ کردم همه مشکلات گیتی را حل بگشادم بندهای مشکل به حیل/ هر بند گشاده شد به جز بند عجل 4- مرگ و بیخبری از پس آن افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد/ وز دست اجل بسی جگرها خون شد کس نامد از آن جهان که پرسم از وی/ کاحوال مسافران دنیا چون شد 5-و سرانجام به طنز گرفتن مرگ: من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت/ از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت/ این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت پینوشت: این مقاله در فصلنامه اطلاعات سیاسی-اقتصادی، زمستان 94 به چاپ رسیده است. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]