واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: کلوچه فروش اهوازی حامی پرندگان (+عکس)
کلوچه فروش پرنده دوست می گوید: با راه اندازی ایستگاه تغذیه و استراحت فقط غذاخوردن پرندگان هدفم نیست، سعی میکنم بااینکار به شهروندان بگویم به پرندهها و لانه هايشان احترام بگذارند.
به گزارش مهر، ای کاش می شد پرندگان خبر میخواندند. یک خبر خوب برای پرندگان که به یکدیگر اطلاع بدهند و از این فرصتی که برایشان پیش آمده استفاده کنند. «ایستگاه استراحت و تغذیه برای پرندگان در شوش راه اندازی شد»، چگونه می شود به پرندگان اطلاع داد که بیایند و در این ایستگاه، خوراکی های خوب بخورند و َپر بکشند به هر جا که دوست دارند. این موضوع، دغدغه رضا شده است. رضا حیوری کلوچه فروش شوشی که اتفاقا دوست نداشت نام و نشانی از او آورده شود مدتی است با نصب چند تابلوی هشدار روبه روی مغازه اش، محلی برای استراحت پرندگان تشکیل داده. رضا میگوید قصه پرندگان شهرش پر از غصه است.
مغازه کلوچه فروشی رضا دقیقا در خیابان اصلی شهر شوش قرار دارد. یك درخت بالا بلند با سرِ پر پشتی از شاخ و برگ، روبروی مغازه رضا ایستاده و گاهی از ارتفاع دومتری اش، ردِ جوی آبی را دید می زند كه آهسته و پیوسته از كنارش می گذرد. كلوچه فروشی رضا در آن حوالی تنها نیست؛ در دو سوی راست و چپش كسانی شیرینی و سبزی می فروشند. پرندگانی كه كنار یك تابلوی هشدار فرود می آیند و چند لحظه ای به زمین نوك می زنند و خرده های كلوچه رضا را برمی چینند و دوباره راهشان را تا فراز آسمان می كشند و می روند، چنان حس كنجكاوی ام را با خود همپا كرد كه به سراغ رضا رفتم و با او به گفتگو نشستم.
ایده ایستگاه استراحت پرندگان چطور سراغت آمد؟
رضا کمی مکث می کند؛ کلماتش را پیش از بر زبان آوردن مزمزه می کند و میگوید: آخر وقت یك روز كاری یعنی حدود ساعت یک ظهر و قبل از پایین کشیدن کرکره مغازه، مقداری کنجد و کلوچه خورد شده جلوی درِ مغازه میماند. عصرها که برای شروع شیفت عصر دوباره به مغازه برمی گشتم، متوجه می شدم اثری از کنجد و خرده ریزه های کلوچه نیست و جلوی در مغازه كاملا تمیز شده است. همیشه فکر میکردم کار همسایه کناری ام باشد و به این فکر بودم که روزی از او بابت این کارش تشکر کنم؛ اما انگار داستان چیز دیگری بود.
یعنی کار همسایه نبود؟
نه. یک روز طبق معمول کرکره مغازه را پایین کشیدم و هنوز از آنجا زیاد دور نشده بودم كه صدای گنجشک ها و کبوترها به گوشم رسید. پرنده ها بالای درخت کنار مغازه ام منتظر بودند درِ مغازه را ببندم و از آنجا بروم تا با خیال راحت باقی مانده کلوچه ها و کنجدها را بخورند. از آن روز تصمیم گرفتم کاری کنم که پرنده ها راحت تر باشند و باقی مانده کلوچه ها را راحتر بخورند. چون روبه روی مغازه ام دقیقا جایی که ماشین ها پارک می کردند هم مقداری کنجد ریخته می شد و باید کاری می کردم که دیگر ماشینی آنجا پارک نکند و پرندگان بتوانند با آسوده خیالی به خوردن خرده كلوچه ها و كنجد ها برسند.
با گذاشتن این تابلوی هشدار، رانندگان رعایت می کنند و دیگر ماشینی روبروی مغازه ات پارک نمی کند؟
تا حدودی رعایت می کنند. به جوشکار محله مان سفارش دادم تابلوی هشدار را دقیقا شبیه به تابلوهای هشدار راهنمایی و رانندگی برایم بسازد. در تابلوی هشدار، عکس یک پرنده کشیدم که برای رانندگان سوال برانگیز باشد. حاشیه های تابلو را نیز نوار قرمز چسباندم. تا حالا هم مشکلی برای این ایستگاه پیش نیامده است.
تنها هدفت سیر شدن پرندگان است؟
فقط غذا خوردن پرندگان هدفم نیست. شما تصور کنید کسی خانه تان را خراب کند. چه حسی به شما دست می دهد؟! من سعی می کنم با این کار به شهروندان بگویم به پرنده ها و لانه هایشان احترام بگذارند و به حریم آن ها تعدی نکنند. از وقتی سن و سالی نداشتم و كودك بودم تا همین حالا بسیاری افراد را دیده ام که پرندگانی را خانه خراب كرده اند. احترام به پرنده احترام به شخصیت خودمان است.
من حتی با شکار پرندگان هم خیلی مخالفم. کمتر از ۱۰ سال پیش را که تصور می کنم در بعد از ظهرهای همین فصل، چنان صدای گنجشک ها از درختان بیرون می زد که گوش همه به آن ها عادت داشت. حالا هیچ صدایی از گنجشک ها شنیده نمی شود. حتی برخی در همین خیابان درختهای مقابل مغازه شان را قطع اند بخاطر اینکه خیال می كردند نمای مغازه به هم خورده است. من تنها احساس تاسف می كنم برای چنین وضعیتی.
چند مدت است این کار را میکنید؟ آیا کسی از این کار شما ایده گرفته است؟
حدود شش ماه است که این کار را می کنم اما هدفم این نیست همه مردم در مقابل مغازه هایشان این کار را بکنند. هدف، پیامی است که هر شهروندی ممکن است از این کار بگیرد و همین که این پیام به آن ها منتقل شود برای من كافی است. بدون شک هر کسی که پیام را دریافت کرد ممكن است بعدها به نحوی دیگر از پرندگان حمایت كند. اما احساس می کنم کسی دیگر پرندگان را دوست ندارد.
چقدر بدبینی...
می دانی؟ همیشه می گویند؛ رضا تو خیلی بدبینی. من هم جوابشان را می دهم كه من بدبین نیستم جهان ما بد است. به نظرم بدبینی تنها راه نجات محیط زیست ماست. انسان خوشبین انگیزه ای برای دخالت در رفع مصائب پیرامونش ندارد.. واقعیت انقدر افتضاح است که تلاش می کنم در چارچوب تواناییام تغییرش دهم.
غصهی ناتمام
گفت وگویم با رضا تمام می شود، به او دست می دهم و او در پايان مي گوید: تو هم مراقب پرندگان باش. در جوابش به اين جمله تكيه مي كنم: خوش بحال شهری که ناامیدی چون تو دارد و همواره درس امید می دهد.
شاید همه یادشان باشد کمتر از 10 سال پیش آنقدر به صدای گنجشکهای روی درختان عادت کرده بودیم که دیگر آنها را نمیشنیدیم و برایمان عادی شده بود؛ درست مثل صدای کولرهای شهرهایمان. اما حالا بعد از یک دهه، دیگر هیچ گنجشکی روی درختی نمیخواند. از همان دوران كودكي در پايان هر قصهاي به گوشمان ميخوانند: "قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید." اما قصه پرندگان شهر ما طور دیگری تمام میشود. آنها به خانه شان می رسند اما اثری از آن نمی بینند..
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۹ - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - 15 May 2016
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]