تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821252343




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فرار ماجراجويانه راننده تاكسي از دست سارقان مسلح


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: فرار ماجراجويانه راننده تاكسي از دست سارقان مسلح
راننده تاكسي كه در غيبت يك ساعته پليس موفق به نجات از دست سارقان مسلح شد، حادثه را شرح داد.
راننده تاكسي كه در غيبت يك ساعته پليس موفق به نجات از دست سارقان مسلح شد، حادثه را شرح داد.
مرد 49 ساله در شرح ماجرا به خبرنگار ما گفت: من راننده تاكسي در شهرستان حسن‌آباد هستم. هر روز ساعت 6 صبح براي كسب روزي حلال خانه‌ام را ترك مي‌كنم. صبح روز دوازدهم ارديبهشت مثل هر روز مشغول مسافركشي بودم. بعد از پياده كردن مسافران در يكي از محله‌هاي شهر، چهار پسر جوان كه بين 18 تا 25 سال سن داشتند، دست تكان دادند و گفتند دربست. توقف كردم. يكي از آنها نزديك شد و گفت كاركنان شركتي حوالي شهر هستند و خواست آنها را دربستي به شركت برسانم. بعد از توافق بر سر كرايه، يكي از آنها در صندلي جلو و سه نفر ديگر در صندلي عقب سوار شدند. يادم است كه ساعت 7 صبح بود كه حركت كردم. آنها در طول مسير چيزي نمي‌گفتند و مردي كه در صندلي جلو نشسته بود، مسير را مي‌گفت تا اينكه وارد جاده‌اي فرعي شديم. مشخص بود كه آدرس محل را به درستي مي‌دانند.
هنوز مسافت زيادي از جاده فرعي را نگذشته بوديم كه خواستند توقف كنم. توقف كردم و هر چهار نفر پياده شدند. يكي از آنها به طرفم آمد. فكر كردم مي‌خواهد كرايه را حساب كند، اما از زير لباسش اسلحه كمري كشيد. گلنگدن را كشيد و اسلحه را به طرفم گرفت و خواست پياده شوم. من هم از ترس پياده شدم. خودش پشت فرمان نشست. سه نفر ديگر هم به سرعت سوار شدند. يكي از آنها در صندلي جلو و دو نفر ديگر در صندلي عقب نشستند و راننده حركت كرد. كمي جلوتر دور زد و به طرفم آمد.
 مردي كه در صندلي شاگرد نشسته بود، دستش را به طرفم دراز كرد و گفت جيب‌هايت را خالي كن. من هم 30 هزار توماني را كه كاسبي كرده بودم، به او دادم. البته پول بيشتري داشتم، اما به او ندادم. آن مرد 2 هزار تومان را به طرفم گرفت و گفت بيا. اين را بگير تا پياده به خانه‌ات نروي! پول را نگرفتم.
گفتم نيازي ندارم. پياده مي‌روم. راننده دور زد. نمي‌دانستند كه فكري در سرم دارم كه همه‌شان را پياده روانه مي‌كنم. حدود 200 متر كه دور شدند، ريموت را از جيبم بيرون آوردم و تاكسي را خاموش كردم. تاكسي توقف كرد. با گوشي با 110 تماس گرفتم. ترسيدم كه سارقان به سراغم بيايند. 110 جوابگو نبود. به طرف كارخانه‌هايي كه آن حوالي بودند، دويدم. در چند كارخانه را زدم، كسي در را باز نكرد. با 110 تماس گرفتم، اما جوابگو نبود. در يكي از كارخانه‌ها باز بود. وارد شدم. ماجرا را به نگهبان كه مردي افغان بود، توضيح دادم. نتوانست كمكي به من بكند؛ چراكه كسي هنوز سر كار نيامده بود. با 110 تماس گرفتم، اما جوابگو نبود. شتابان خودم را به سر خيابان اصلي رساندم. تاكسي همان جا پارك شده بود. دست بلند كردم براي كاميوني كه در حال عبور بود. خدا پدر راننده را بيامرزد كه توقف كرد. ماجرا را برايش توضيح دادم. پياده شد. چماقي به دستم داد و خودش چاقو برداشت. گفتم كه سارقان مسلح هستند و احتمال دارد شليك كنند.
 گفت هر كس را كه ديدي تأمل نكن، ضربه بزن. با ترس به طرف تاكسي رفتيم. در همان حال، با 110 تماس گرفتم، اما جوابگو نبود. وقتي رسيديم كسي داخل تاكسي نبود. سوييچ روي خودرو بود. فقط يك گوشي تلفن همراه خراب از داخل ماشينم سرقت شده بود. با 110 تماس گرفتم كه اپراتور بالاخره جواب داد. ماجرا را در همان وضعيت ترس برايش توضيح دادم. گفت كه بايد منتظر بمانيم. همراه راننده كاميون با ترس و اضطراب اطراف را بررسي كرديم. احتمال دادم كه سارقان پشت تپه‌ها كمين كرده باشند. راننده گفت كه بايد برود. از او تشكر كردم و به راهش ادامه داد.
لحظاتي بعد و در حالي كه يك ساعت از اولين تماسم با 110 گذشته بود، خودروي پليس از راه رسيد. از مأمور پليس گلايه كردم. عذرخواهي كرد و گفت سه دقيقه قبل گزارش به او رسيده و خودش را رسانده است. ماجرا را توضيح دادم. خواست سوار ماشين پليس شوم تا در محل گشت بزنيم و شايد بتوانيم دزدان را گرفتار كنيم. سوار شدم و گشت زديم، اما از سارقان خبري نبود. دوباره سراغ تاكسي رفتيم. سوار شدم و راهي كلانتري 176 حسن آباد شدم. شكايتي تنظيم كردم و دنبال كارم رفتم. نمي‌خواهم دنبال شكايتم را بگيرم. دير آمدن پليس داشت به قيمت جانم تمام مي‌شد. 



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن