واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش حاشیهای از هشتمین نشستِ مراکز توزیع محصولات فرهنگی «خوشه»جانسختها نمیمیرند؛ آینده از آنِ ماست!
یادِ التماس دعایِ یکی از کتابفروشانِ اصفهانی میافتم که شبِ قبل در گروه تلگرامیِ اردو، با انتشارِ عکسی از جمع کردن قفسهها و تعطیل شدن کتابفروشیاش، عذر تقصیر طلبیده بود برای عدم حضور در اردو و ایضا طالب دعای خیر از همصنفانِ خودش.
خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: زمان: صبح پنجشنبه 26 فروردین مکان: مجتمع فرهنگی یاوران حضرت مهدی(عج) در چند صدمتری جمکران جمع کتابفروشهای جبهه فرهنگی انقلاب، جمع است؛ از همدان تا مشهد؛ از سبزوار تا نجفآباد. از این گوشۀ ایران تا آن گوشه. تمایز لهجهها هم بدجور توی چشم است. اکثریت جمع البته با هم غریبگی ندارند. از شوخیها و روابط معلوم است که رفاقتها از جای دیگر شکل گرفته و محکم شده و حالا در نشست هشتم رسیده به کری خواندنهای دوستانه و فروشگاهی. برنامه قرار بود از ساعت هشت صبح با سخنرانی سعید قاسمی در محل تالار همایشِ مجتمع آغاز شود که به رسم مالوف همۀ برنامهها، یک ساعتی هم تاخیر چاشنی کار میشود. تا حاج سعید بیاید، صندلیهای سالن همایش هم آرام آرام پر میشود. سعیدِ مکرمیِ ترنجستان سروش آرام از لای جمعیت میخزد ردیفهای اول پیِ یکی از مسئولینِ مراسم. بین راه، حامدِ اشرفینسبِ بچههایِ کتابِ سبزوار با لهجۀ مشهدیطورِ خودش، متلکی دوستانه حوالۀ مکرمی میکند در باب بحثهای اخیر و پلمب شدن ترنجستان و الخ. چشمک مکرمی و خندهای که به پهنایِ صورتش مینشیند و ایضا سلام و علیکِ از راهِ دورِشان نشان از صحت فرضیۀ قبلیام میدهد؛ روابط و رفاقتها و برادریها در جای دیگری شکل گرفت و حالا در جمعِ حضوری دارد عیان میشود. *** زمان: همان مکان: همان خواندن قرآن که تمام میشود، حسامِ سالکیِ «خانهای کنار ابرها» میآید پشت میکروفون. مجریست گویا و ادارۀ جلسه را بر عهده دارد. مرکز و موسسهای فرهنگی دارند در یزد. خصوصی هم اداره میشود. از تربیت نیروی انسانی و کلاسهای مختلف گرفته تا چاپ و انتشار کتاب و ساخت فیلم حتی! همین «خانهای کنار ابرها»شان هم که یکی دو سال قبل روی پرده رفت، چند صد میلیونی خرج برداشته بود که توسط همان موسسۀ مزبور در یزد تامین شد. چند ماهی یک پایش تهران بود و یک پایش یزد برای هماهنگی برای اکران فیلم و جلب حمایت از مراکز عریض و طویل فرهنگی که آخرالامر هم به گمانم به جایی نرسید. بعضی از آن مسنولانی که پیششان میرفت حالا شاید دیگر عوض شده باشند اما سالکی و موسسهاش هنوز هستند و دارند کار خودشان را میکنند. قاسمی که پشت تریبون میآید، بسماللهی میگوید و بعد هم با همان لحنِ منحصر به فرد خودش یک راست میرود سر اصل مطلب: «خب ما اینجا تویِ اصل جنس طرف هستیم و دیگه مقدمهچینی نمیکنم!» با حرارت شروع میکند و بعد هم میزند به آموزش و پرورش و دانشگاه و قس علی هذا! آخرِ کاری هم در میآید که خودتان میدانید که از شیخ زکزاکیِ شمال افریقا تا یمن، خاکریزی به طول 10 هزار کیلومتر، خالیست و تنهایِ تنهایید ولی شما ماندنی هستند و آینده هم مال شماست! (سخنان سعید قاسمی را اینجا بخوانید) توصیۀ آخرش هم عجیب به دل مینشیند آن هم وقتی بدانی که دارد به جماعتی فرهنگی به طور اعم و کتابفروش به طور اخص توصیه میکُندَش: «از اربعین و این رویداد عظیم هم غافل نشوید! یک هفته ده روز در سال را وقت بگذارید برای خودتان و بروید زیارت مولا! مدد بخواهید و خودتان را وصل کنید تا برای یک سال شارژ شوید و با انرژی و انگیزه برگردید سر کارهایتان!» قاسمی که جمع را ترک کند، عادلِ پیغامیِ دانشگاهِ امام صادق(ع) میآید تا از اقتصاد بگوید و پیوندش با فرهنگ و شیوههای کسب و کار در فرهنگ و پول در آوردنِ فرهنگی!
*** زمان: ظهرِ همان روز مکان: همان بعد از عادلِ پیغامیِ دانشگاه امام صادق(ع) هم یک دکتر و متخصص مدیریت بازرگانی را آوردهاند که حرف بزند و از تجربیات و پژوهشهایش بگوید و تکنیکهای بازاریابی و توسعۀ فروشگاهی و الخ! صحبتهایش چنگی به دل نمیزند برای منی که کرکرۀ عقل اقتصادیام همیشه پایین بوده و از حساب و کتابِ سود سالانۀ قسطِ و وام بانکِ مسکن هم سر در نمیآوردم اما گویا قضیه عکس است برای جماعت فروشگاهدارِ فرهنگی و پخشیِ کتاب که نشستهاند پای بحث. بخش قابل توجهیشان دست به قلم و کاغذ شدهاند و مشغول یادداشتبرداری! من اما با تیم تصویربرداری یکی از برنامههای تلویزیونی مشغول گپ و گفت با جماعت کتابفروش میشویم. آدمها و لهجههای مختلف میآیند پشت دوربین و از تلاشها و شکستها و موافقتها و مخالفتها و سودها و چکهای برگشتخورده و و کجسلیقگیها و الخ میگویند. خلیلیِ انتشاراتِ شهید کاظمیِ نجفآباد را بیرون میکشم و به رغم مخالفتِ شدید اولیه، به زور میکشانمش جلوی دوربین تا از خودش بگوید و موسسهاش و تبلیغ و معرفی کتاب در پارکها و اتوبوسهایِ بینشهریِ نجفآباد – اصفهان و زنگِ کتابی که در مدارس شهر به راه انداخته بودند و هفتاد هشتاد مدرسه و دبیرستانی که پایگاه کتاب زده بودند و حالا اما به لطفِ مخالفتِ فرماندار و دولت جدید درِ همهشان تخته شده. زنگ کتاب هم تعطیل شده تا زمانی که آموزش و پرورش شاید بتواند جایش را پر کند.
بعد از ناهار هم فرصتی میشود تا قرائتیِ «درسهایی از قرآن» که عمر و نامش گره خورده با فرهنگ وفعالیتهای فرهنگی، در همان سالن غذاخوری در جمع حاضر شود و از تجربیاتِ همهٔ این سالهای فرهنگی - تبلیغیاش بگوید و توصیههایی در باب نشر وکتاب و اینکه جماعت مستضعف را غافل نشوند و کنار فعالیت اصلیشان، ورژن ارزان قیمتتر کتاب را در قوارهٔ جیب مستضعفان هم تولید کنند که خیر دنیا وآخرت در داشتنِ هوایِ اینهاست! حالا میشود حدس زد چرا خیلی از اقدامات فرهنگی را یارای رقابت با «درسهایی از قرآن» نیست از نظر بُرد و نفوذ وکمیت وکیفیت مخاطب! فتاملوا یا اولی الفرهنگ!
*** زمان: عصر همان روز، نزدیک اذان مغرب مکان: همان دورِ دوم کارگاه مارکتینگ و بازاریابی تازه تمام شده. پنجرۀ اتاق باز است. مجتمعی در چند صد متریِ مسجد جمکران. نسیمِ خنکِ دمِ غروب از روی زمینهای بارانخوردۀ اطراف بلند میشود و از لای پنجره میآید داخل و چرخی داخل اتاق میزند و میرود بیرون. مشغول مرور یادداشتهایم هستم و تکمیل گزارش. بلندگویِ داخل مجتمع، کتابفروشها را پیج میکند برای بردنشان به قم و زیارت حرم حضرت معصومه(س). دنبال جملات مناسب میگردم برای تمام کردن گزارش. یادِ التماس دعایِ یکی از کتابفروشانِ اصفهانی میافتم که شبِ قبل در گروه تلگرامیِ اردو، با انتشارِ عکسی از جمع کردن قفسهها و تعطیل شدن کتابفروشیاش، عذر تقصیر طلبیده بود برای عدم حضور در اردو و ایضا طالب دعای خیر از همصنفانِ خودش: «نشست دیروز و امروز و فردایِ من برای زوال کتابفروشیام و نشستِ امروز و فردایِ شما برای دوامِ کتابفروشیهایتان! سایهتان بر سرِ کتابفروشیهاتان مستدام و مرا هم از دعای خیر خودتان بینصیب نگذارید! این روزها، عجیب سخت میگذرد!» گزارش از محمدصادق علیزاده انتهای پیام/و
95/01/27 :: 00:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]