واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای جهاد و شهادتمجروح شدن جرقهای برای شهادت/ اول نماز بعد شهادت
وقتی که به اتفاق هم مجروح شدیم، میگفت: «جبرئیل! دیگر احساس میکنم خداوند مرا میخواهد، مقداری خودمان را از نظر ایمان تقویت کنیم، به خدا نزدیکتر میشویم، این یک جرقه است، پس خدا ما را انتخاب کرد.»
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات دوران دفاع مقدس و روایتهایی که از زبان همرزمان و خانوادههای شهدا ثبت و ضبط میشود، بهعنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای فرهنگ حماسه و مقاومت است. خبرگزاری فارس در استان لالهها و 10 هزار و 400 شهید مازندران که در طول سالهای دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه 25 کربلا و چند تیپ دیگر حماسهآفرینی کردند، برای پاسداشت دلاورمردیهای علویتباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را بهعنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» بهطور روزانه تقدیم به مخاطبان گرامی میکند تا این گلواژهها در عصر یخزدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دلها زنده کنند. * گوی سبقت را از همگان ربوده بود
یحیی ساداتنژاد از دوستان شهید محمدرضا عامری بیان میکند: شهید محمدرضا عامری از جمله نوجوانان بااستعدادی بود که در دوران دانشآموزی گوی سبقت را از همگان ربوده بود و در تمامی پایههای تحصیلی با جهد و کوشش وافری که در تحصیل علم داشت، همیشه از شاگردان ممتاز کلاس بود. شهید عامری با وجود اهتمام به علم و دانش نسبت به مسائل اجتماعی زمان خود بیتفاوت نبود و در بیشتر صحنههای اجتماعی نظیر شرکت در راهپیمایی، نمازهای جمعه و جماعت و بسیج حضور مستمر داشت. ایشان در طول دوران دفاع مقدس صحنه را نیز خالی نگذاشته و با حضور چندباره خود این امر را به اثبات رساند؛ چندین سال قبل از شهادت با او رفاقتی در حد یک برادر داشتهام و بیشتر اوقات در کنار هم بودیم، از حساسیتهای او نسبت به مسائل روز به طور کامل آشنایی داشتم. شهید عامری در کنار جهاد فرهنگی و تلاش و کوشش در این عرصه، هیچگاه از صحنههای جنگ و جهاد غافل نبود، بهویژه از وقتی که برادر بزرگوارش سردار علیحسین عامری به شهادت رسید، برای حضور در مناطق جنگی و رسیدن به برادرش سر از پا نمیشناخت تا جایی که در گفتوگوهایی که باهم داشتیم، همیشه بر این مسئله اصرار داشت که من تا به شهادت و به خیل شهدا نپیوندم از شرکت در جنگ در حساسترین لحظات هم باشد، دست برنمیدارم. نمونه بارز این روحیه جهادی محمدرضا وقتی بود که در ایام امتحانات به من گفت من میخواهم فردا برای اعزام به جبهه ثبتنام کنم؛ با تعجب گفتم الان که وقت امتحان است، امتحان را بده بعد برو ثبتنام کن؛ هر چه اصرار کردم قبول نکرد که در همین مرحله به خیل شهدا و برادر عزیزش پیوست. روزی شهید محمدرضا به من گفت برادر شهیدم به خواب من آمد و گفت امشب پیش قبر من بیا من میخواهم به دیدار تو بیایم من هم براساس دوستی و رابطهای که با او داشتم قبول کردم و رفتیم. پس از چند ساعت انتظار دیدم اشکهایش سرازیر شد و با بغض گفت: اینطور که فهمیدم منظور برادرم دیدار در اینجا نبود، بلکه باید به جبهه و به طریق دیگری به دیدارش بروم. یکی از ویژگی شهید محمدرضا عامری احترام گذاشتن به پدر و مادر بود و همیشه بهترین روش را برای ابراز محبت به پدر و مادر، نرمگویی و خوشزبانی با آنها میدانست و میگفت که پدر و مادر سمبل نیکی و احسان به فرزند هستند و از جان خود برای پرورش فرزندان مایه میگذارند و همیشه تندی به پدر و مادر را نهی میکرد و میگفت حتی صدای ما نباید از صدای آنها بلندتر باشد. ایشان در طول انقلاب تا موقع شهادت همیشه در خدمت انقلاب و خط امام بود؛ به امام عشق میورزید و علاقه شدید به روحانیون داشت که هیچ موقع از این عشق و علاقهاش ذرهای شد. به گزارش فارس، شهید محمدرضا عامری فرزند رمضان و زهرا در 25 آذر ماه 1347 در بهشهر بهدنیا آمد و بهعنوان نیروی پیاده لشکر ویژه 25 کربلا در 10 تیر ماه 1365 در عملیات کربلای یک در منطقه مهران بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. * دیگر برای شهادت پذیرفته شدم جبرئیل حیدریان از دوستان شهید محمداسماعیل اجاقی میگوید: شهید محمداسماعیل اجاقی با سن کمی که داشت، خیلی باشهامت بود و از نظر معنوی بسیار قوی بود، آنقدر جسور و باایمان بود که دشمن در نظرش خیلی خیلی کوچک جلوه میکرد. به من میگفت: جبرئیل من شهید میشوم، من به این مهم باور دارم اگر شما به شهادت رسیدید مرا شفاعت کنید و اگر من به شهادت رسیدم شما را شفاعت میکنم. محمداسماعیل با این سن کم، فکر بلندی داشت، کلامش خیلی کوبنده بود، حرفِ همراه با عمل را همیشه از ایشان میدیدیم، میگفت نماز اول وقت خیلی انسان را نجات میدهد و شهادت را نزدیک میکند، به زبان عامیانه میگفت اول نماز دوم شهید، همیشه و در هر موقعیتی حرف از شهادت و شهید شدن را به میان میآورد. اواخر محمداسماعیل اصلاً مال دنیا نبود ولی واقعاً من همیشه میگفتم اسماعیل میرود و به شهادت میرسد و ایشان هم دائماً میگفت من باید شهید شوم و علیجان را پدر شهید کنم. آنقدر باعاطفه بود که صمیمیت در چهرهاش موج میزد، با همه خوب بود، نمیگذاشت کینه و کدورتی بهوجود بیاید. وقتی که به اتفاق هم مجروح شدیم، میگفت: «جبرئیل! دیگر احساس میکنم خداوند مرا میخواهد، مقداری خودمان را از نظر ایمان تقویت کنیم، به خدا نزدیکتر میشویم، این یک جرقه است، پس خدا ما را انتخاب کرد.» وقتی مجروح شده بود، همیشه شکرگزار بود، میگفت: دیگر برای شهادت پذیرفته شدم، میدانم به شهادت میرسم؛ بالاخره به آرزوی دیرینهاش رسید و به دیدار معبودش شتافت. به گزارش فارس، شهید محمداسماعیل اجاقی فرزند علیجان و حبیبه در 4 شهریور ماه 1348 در شهرستان بهشهر گام به عالم هستی نهاد و بهعنوان نیروی پیاه از لشکر ویژه 25 کربلا در رسته تخصصی ادوات در منطقه کردستان در 17 اردیبهشت ماه 1366 بر اثر اصابت ترکش توپ و خمپاره جام شهادت را سرکشید. * با آرامش خاطر بهسوی جبههها شتافت احمد خالقی میگوید: شهید مهدی اللهوردی آخرین فرزند خانواده، کمککار پدر و مادر پیرش در امر معاش بود، هنگامی که جنگ تحمیلی دشمن شروع شد در ادای تکلیف شرعی خود که آیا در کنار پدر و مادر پیر خود بماند و یا حضور در عرصه نبرد حق علیه باطل را انتخاب کند، این امر فکر ایشان را به خود مشغول کرده بود که به ناچار دست به قلم برد و با دفتر ولی امر زمان خود امام خمینی (ره) مکاتبه کرد. پس از دریافت جواب خود با این عنوان که «رفتن به جبهه واجب کفائی است، ولی در صورت نیاز جبهه به نیرو رضایت پدر و مادر شرط نیست.» با آرامش خاطر بهسوی جبههها شتافت که پس از چند مرحله در راستای عملی کردن دستور امام خود مبنی بر شکستن حصر آبادان، در عملیات ثامنالائمه (ع) شرکت کرد و در منطقه عملیاتی دارخوین به همراه شهیدان هاشمینسب، افشاری، رضایی به آرزوی خود که چیزی جز شهادت نبود، رسید. به گزارش فارس، شهید مهدی اللهوردی فرزند عباس و ربابه در 5 بهمن ماه 1340 در بهشهر بهدنیا آمد و بهعنوان نیروی پیاده از لشکر ویژه 25 کربلا در 5 مهر ماه 1360 در عملیات ثامنالأئمه (ع) ـ شکست حصر آبادان ـ بر اثر اصابت ترکش به بدن، جام شهادت را سرکشید. انتهای پیام/86029/ب40
95/01/24 :: 11:07
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]