واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دختر آفتاب مهتاب نديده
مادر براي تعريف از حجب و حيا و نجابت دخترانش به دوست و آشنا و فاميل، پُز ميداد كه: «دخترامو آفتاب، مهتاب نديده، اگر تنهايي تا اون سر دنيام برن آب تو دلم تكون نميخوره.»
نویسنده : مريم كمالينژاد
مادر براي تعريف از حجب و حيا و نجابت دخترانش به دوست و آشنا و فاميل، پُز ميداد كه: «دخترامو آفتاب، مهتاب نديده، اگر تنهايي تا اون سر دنيام برن آب تو دلم تكون نميخوره.» و فاميل و دوست و آشنا هم با لبخند، آفرين، صد البته و گاهي حسادت همراهي و تصديقش ميكردند. يكي از آن دختران آفتاب مهتاب نديده، منم كه بعد از سه سال پشت در دانشگاه ماندن و كنكور دادن يك رشته دهن پُركن قبول شده بودم و راهي دانشگاهي ميشدم كه فاصله زيادي با خانه و خانوادهام داشت. دختر آفتاب مهتاب نديده مادرم، واقعاً آفتاب مهتاب نديده بود. بيتجربه، بدون هيچ مهارت ارتباطي و اجتماعي قابل قبولي كه بتواند با آن گليم رابطههاي ساده دانشگاهياش را از آب بيرون بكشد. داستان وقتي به اوج ميرسيد كه قرار بود با يك دانشجوي پسر چند كلمه ساده حرف بزنم. مهم نبود يك سلام ساده است يا درخواست يك خودكار يا جواب يك سؤال علمي، در هر صورت من به لكنت ميافتادم، گونههايم سرخ ميشد و آنقدر دست و پايم را گُم ميكردم كه ترجيح ميدادم هميشه مثل يك سايه يا روح در دانشگاه تردد كنم تا كمتر ديده شوم و كمتر مخاطب كسي قرار بگيرم. روح بودن در دانشگاه اصلاً ساده نيست، دردسرهاي خاص خودش را دارد. روح بودن به معناي ديده نشدن نيست، به معناي دست و پا چلفتي و تنبل و بيمايه ديده شدن است. وقتي سميرا، تنها دوستم برايم تعريف كرد كه بچههاي كلاس يك گروه در تلگرام زدهاند، دلم غنج رفت براي بودن در جمعشان، او تعريف ميكرد كه ديشب چه گفتهاند و چقدر خوش گذشته و من بيشتر حسرت ميكشيدم. سميرا گفت از مدير گروه كه پسر پرجنب و جوش كلاسمان بود ميخواهد كه مرا هم به گروهشان اضافه كند. اول مخالفت كردم، سميرا گفت: «خب تو ساكت باش.»
گروه واقعاً مفرح بود. حسابي سرم را گرم ميكرد. كسي كاري به كارم نداشت، ضمن اينكه حرف زدن در گروه تلگرام خيلي راحتتر از حرف زدن سر كلاس و دانشگاه بود. گاهي جوكي، مطلبي، حرفي از جايي كپي ميكردم و معمولاً كسي هم پيدا ميشد كه يك پيام خصوصي بفرستد و باب حرف زدن را باز كند، همينها شد شروع رابطههاي دنبالهدار مجازي... و من بيتجربه سادهدلي بودم كه ميخواستم سري توي سرها درآورم. دو سالي از آن روزهاي اول ميگذرد، من آن دختر آفتاب مهتاب نديده گذشته نيستم و با خودم فكر ميكنم كاش اين بيتجربگي اجتماعي را آنقدر در نگاهم ستايش و تقديس نكرده بودند و به جايش كمي از راه درست و ارتباط صحيح ميگفتند كه من آنقدر مسير را اشتباه نروم، آنقدر مجبور به آزمايش و خطا نشوم و آخرش خطاكار... امروز تلگرامم را از روي موبايلم پاك كردم...
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]