واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۰
یک دانشجوی دکترا از تجربه حضور در کتابخانه ملی نوشته و از برخی مسائل انتقاد کرده است. در این یادداشت ارسالی به ایسنا آمده است: سردرگمیهای ما و کتابخانه ملی سکانس اول تابلویش گرچه کوچک اما در اتوبان حقانی خودنمایی میکند. برای تحقیقات تز دکترایم به ایران آمدهام و شنیدهام که کتابخانه ملی ایران بهشت محققان است. با وارد شدن به بلوار کتابخانه ساختمان بزرگ و آجریاش را میبینم که مثل کشتی نوح آرام و پرابهت بر خاک نشسته است و گویی مسافران علم و دانش یعنی ما محققان و دانشجویان را به ورود دعوت میکند. با خوشحالی وارد میشوم و بعد از تقریبا دو ساعت طی کردن مراحل اداری با کارت عضویتم، مغرور خارج میشوم. من هم حالا عضوی از خاندان بزرگ کتابخانه ملی ایران هستم. سکانس دوم امروز اولین روز ورودم به کتابخانه به عنوان عضو است. به سراغ کامپوترهای سالن میروم تا تحقیقاتم را شروع کنم؛ کامپیوترهایی در یک طرف سالن برای دختران و در طرف دیگر برای پسران وجود دارند. به طرف کامپیوتری میروم و با استفاده از دفترچه راهنما شروع به کار میکنم، اما کامپیوترم انگار نمیخواهد یاریام کند. بعد از چند دقیقه تلاش بیجواب، مستاصل به دختر کناردستیام که آرام در برابر کامپیوترش ایستاده و کاری نمیکند نگاه میکنم. - سیستم قطع شده است. - - خب پس باید چه کار کنیم؟ - - صبر... (میخندد)...باید منتظر شد تا درست شود. همه منتظریم. بدون کامپیوتر و درخواست کتابها نمیتوانیم کتاب یا هر چیز دیگری بگیریم، پس مثل روحی آواره در سالن بزرگ کتابخانه پرسه میزنم و با خودم فکر میکنم از بدشانسی من است. بعد از ساعتی انتظار و بیخبری، سیستم درست میشود. درخواست دیدن پایاننامهای را میدهم و چندی بعد شروع به کار میکنم. روز اول کاریام در کتابخانه تمام میشود و پایاننامه را تحویل میدهم و میروم. سکانس سوم فردا بازمیگردم ولی از پایاننامهای که رویش کار میکردم خبری نیست. انگار اصلا هیچوقت وجود خارجی نداشته! در کامپیوترها چرا، همچنان موجود است ولی مسئول بخش میگوید که دیگر وجود ندارد. مستاصل دلیلش را میپرسم که میگوید: - نمیدانم. با رییس بخش صبت کنید. به سمت اتاق رییس بخش میروم. خالی است. وقتی دوباره به سمت مسئول میروم میگوید که حتما برای نماز و ناهار رفتهاند و یکی دو ساعت دیگر برمیگردند. باز هم شانس نداشتهام انگار... دست از سر پایاننامه مفقودالاثر برمیدارم. به سمت قسمت کامپیوتری ته سالن میروم تا با استفاده از سیستم، از دیگر منابع که فقط از روی کامپیوتر کتابخانه قابل دیدن هستند استفاده کنم. حدود ٣٠ کامپیوتر وجود دارند. ده تایشان با کاغذ "خراب است" پوشانده شدهاند! میماند ٢٠ کامپیوتر برای کل اعضای کتابخانه! آنها هم که خب معلوم است، همه اشغال شدهاند. امروز هم روز من نیست انگار. بعد از یک ساعت انتظار از کتابخانه خارج میشوم... سکانس چهارم حالا نزدیک به دو هفته است که به کتابخانه میآیم. دیگر متوجه شدهام که داستان شانس من و روز بد نیست. اینجا، بزرگترین کتابخانه ایران و دریای آرزو های ما دانشجویان و محققان سرابی بیش نیست. روزی نیست که ما با دل خوش به کار بپردازیم. سیستم کامپیوتری اینجا که بدون آن نه مسئولان و نه محققان کاری نمیتوانند بکنند حداقل روزی یک بار قطع میشود! دیگر آن به شانستان بستگی دارد که ده دقیقه باشد یا یک ساعت، یا یک روز... نمیدانیم به کی بگوییم درد دلمان را... اطلاعرسانی در مورد وضعیت وصل شدنشان هم به خوبی همان سیستم است و کامپیوترهای نیمهخراب: نمیدانیم... پیگیرند... انشاءالله وصل میشوند... شاید، وقتی دیگر... دیگر وقتی از دور ساختمان بزرگ کتابخانه به چشمم میخورد یاد کشتی نوح نمیافتم. یاد قایق بادی پناهجویان اهل سوریه میافتم که در آبهای دریا ویلان و سیلان است... با صدها پناهجویی که در روی این قایق بادی با ترس و لرز به اطرافشان نگاه میکنند و در فکرند... آیا با این قایق شکسته به مقصد میرسند؟ لادن موسوی» انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]