واضح آرشیو وب فارسی:خبرداغ: در «خیرآباد» شر به پا شده. سرنوشت دو کودک و نوجوان در روزی نحس دگرگون شده و حالا همه داستان مرگ دلخراش ستایش را شنیده اند. نوجوان همسایه، دختر پنج ساله را به خانه کشانده و پس از کشتن او، جسد دختر را با اسید سوزانده تا سربه نیستش کند اما عاقبت پلیس جسد را روی پشت بام خانه پیدا و متهم را دستگیر کرد.روزنامه وقایع اتفاقیه: در «خیرآباد» شر به پا شده. سرنوشت دو کودک و نوجوان در روزی نحس دگرگون شده و حالا همه داستان مرگ دلخراش ستایش را شنیده اند. نوجوان همسایه، دختر پنج ساله را به خانه کشانده و پس از کشتن او، جسد دختر را با اسید سوزانده تا سربه نیستش کند اما عاقبت پلیس جسد را روی پشت بام خانه پیدا و متهم را دستگیر کرد. از هر رهگذری که بپرسی، خانه «ستایش قریشی» را نشان می دهد. ظهر کوچه خلوت است. خانه، ته یکی از کوچه های بی نام است، منطقه ای در حاشیه جنوب شرق تهران که خیلی از ساکنانش از مهاجران افغانند. همسایه ها دری آهنی را نشان می دهند که برگه اعلامیه فوت روی آن چسبیده و می گویند کسی در این خانه نیست. یک در آن سو تر، خانه پسر را نشان می دهند و حالا شش روز از واقعه می گذرد. ساعتی پیش پلیس و متهم به محل وقوع جرم آمده، صحنه را بازسازی کرده و رفته اند. مادر داغ دیده خانه را تاب نیاورده و پیش اقوام نزدیکش رفته است. شماره تلفن شان در آگهی گم شدنِ ستایش همه جا پخش شده و با خبری شدنِ حادثه، تلفن مدام زنگ می خورد. با اینکه در بسیاری خبرها صحبت از تجاوز و سپس قتل دخترک است اما خانواده دختر تأکید می کنند که «هنوز جواب آزمایش های پزشکی قانونی نیامده و معلوم نیست چه بلایی سر بچه آمده است.» همسایه ها با خانواده ستایش همدردی می کنند. همسایه ها افغانستانی و ایرانی اند و تقاضای رسیدگی به پرونده را دارند. یکی از نزدیکان خانواده می گوید: «تلفن خانواده ستایش هر لحظه زنگ می خورد، آنها هم واقعیت را که اتفاق افتاده بود، گفتند اما دیگر خسته شد ه اند از این همه تماس و دیگر جواب نمی دهند.» تلفن ها خاموشند؛ خانواده ستایش هنوز اشک می ریزند و هنوز بهت زده اند از آنچه که شش روز پیش زندگی دو خانواده را دگرگون کرده و داستان هر روز پر و بال بیشتری می گیرد. «تلفن ها را خاموش کردیم، بعضی زنگ می زدند و حرف های عجیب و غیر واقعی می گفتند اما خیلی از ایرانی ها با ما همدردی می کردند. دیگر چه می خواهیم جز اجرای عدالت؟ نمی خواهیم خون کشته مان پایمال شود.» خواهران به ردیف گرد مادر نشسته اند؛ یک هفته است که رنگ به رخ ندارند. شنبه پیش دختر کوچک شان گم شد. ظهر از خانه بیرون زد و دیگر برنگشت تا دو روز بعد مادر جسم بی جانش را دید. نفیسه، دختر بزرگ خانواده که برادر کوچکش را بغل گرفته، هنوز به خاطر دارد که وقت بیرون رفتن خودش لباس خواهر را پوشاند و موهایش را شانه زد: «پولش را برداشت، پیش مادر مویش را تاب داد و رفت. کار هر روزش بود که این موقع برود کوچه و با دوستاش بازی کند.» بعد از آن هر چه منتظر شدند برنگشت؛ تا غروب آن روز همه جا را گشته بودند اما ستایش آب شده و توی زمین فرو رفته بود. همه خانواده در تلاش پیدا کردن دخترک بودند؛ حتی همسایه ها. شوهر خاله می گوید به کلانتری رفتند و پرونده تشکیل دادند. اعلامیه گم شدن ستایش را به در و دیوار زدند و قول مژدگانی دادند اما باز هم پیدا نشد. باقی داستان همان است که بارها گفته اند، فردای آن روز مردی مدام به پدر ستایش زنگ می زند. شماره نا آشنا که بعد از پیگیری ها معلوم شد، کسی آن سوی خط از باجه تلفن همگانی تماس می گیرد. او می گفت: آقای قریشی نگران نباش، دخترت پیدا می شود. هی زنگ می زد و می گفت بچه ات نیم ساعت دیگه می آید. دوباره یک ساعت بعد زنگ می زد و می پرسید نیامد؟ باز تماس می گرفتند که کوچه شلوغ است، بگذار خلوت شود تا ساعت هشت شب می آوریمش. نفهمیدیم کی بود، هر چی می پرسیدیم می گفت: چه کار داری من کی ام؟ اینها را همه به آگاهی گفتیم. چطور می شود جسدی دو روز و یک شب در خانه ای باشد و اهل خانه خبر نشوند؟ خانه همسایه دو طبقه است، شاید دختر بی جان را طبقه بالا گذاشته و مادرش نفهمیده است؛ چون جسد را پشت بام پیدا کردند.» ساعت 8:00 شب پلیس آمد و جنازه را در خانه همسایه پیدا کرد. خاله ستایش هم مانند همسایه ها فکرش را نمی کرد، نوجوان 17 ساله چنین با سرنوشت خود و ستایش بازی کند. او می گوید: «فقط 17 سال دارد، چه کسی فکرش را می کرد؟ اگر کمک نیروی انتظامی نبود، کاری از دستمان برنمی آمد؛ با یک اعلامیه می ماندیم و دختری گم شده. ما با آرامش ماجرا را پیش بردیم، نخواستیم شلوغ شود. فامیل را آرام کردیم که بعد از این دعوا نشود و کسی پیگیر همسایه نباشد؛ ما همه را متهم نمی کنیم.» اهل خانه می گویند، پسر شاگرد ممتاز مدرسه بود و عکسش را زده بودند و به در و دیوار و زیرش نوشته بودند: دانش آموز نمونه. بعد از واقعه اما پیدا نبود که چه کسی شبانه همه عکس هایش را از دیوارها کنده است. بعد از این اتفاق دو همسایه یکدیگر را ندیدند و خانواده پسر هم دیگر پیدایشان نشد. هیچ کس فکر نمی کرد در همسایگی قتلی اتفاق افتاده و برای پاک کردن جرم، پسری نوجوان دست به دامن اسید شود و سر آخر از دوستش کمک بخواهد و او هم پلیس آگاهی را خبر کند. همسایه ها می گویند: «نمی دانیم خانواده آن پسر خبردار شدند یا نه؟ مادرشان می آمد و با اینها همدردی می کرد که نگران نباشید پیدا می شود. پدرش تهران کار می کند، بابای پسر هم عکس ستایش را گرفته بود که برای پیدا کردنش کمک کند.» حرف همه شان یکی است، همه فامیل داغدار ستایش و هم ولایتی هایشان می گویند: نمی شود با تقدیر جنگید که با قانون طرفند و نه با همسایه. «ما مهاجر هستیم اما چه فرقی می کند، همه انسانیم. شاید این اتفاق برای یک کودک ایرانی می افتاد، ما با هم خصومتی نداشتیم.» بعد از واقعه جز همسایه ها که برای همدردی آمدند، فرماندار ورامین، سفیر افغانستان و چند مسئول استانی هم آمده و گفته اند که کارهای قانونی را پیش می برند. چند وکیل هم اعلام آمادگی کرده اند که پرونده را دست بگیرند. نماینده های انجمن حمایت از حقوق زنان و کودکان مهاجر هم با خانواده ستایش همدردی کرده و برای کمک به آنها اعلام آمادگی کرده اند. برای صفیه، مادر ستایش تنها دو دختر و دو پسر باقی مانده است؛ نفیسه تا سوم راهنمایی خوانده و حالا نامزد کرده است. رحیمه پنجم دبستان است و منیر احمد، کلاس هشتم است. با وجود حضور بچه ها، خانه خالی است. خلوت است و جای ستایش در آن خالی است. «دیگر نمی توانیم در خانه بمانیم، باید خانه را عوض کنیم. آنجا کهمی رویم مدام شلوغ می شود، همسایه ها می آیند و خبرنگارها، از این محله باید رفت.»
دوشنبه ، ۳۰فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرداغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]