واضح آرشیو وب فارسی:ایسکا نیوز: زهره حاجیان- ایسکانیوز: 28سال نبودن ها را با خیال عاشقانه هایی که در تنهایی اش پرسه می زند مرور می کند و اما با همه غم دلتنگی و بغض نبودن ها می بالد به همسر شهید بودنش به اینکه 6 سال از بهترین روزهایش را در کنار مردی زندگی کرده که لحظه به لحظه اش درس اخلاق و زندگی بوده است. گفتگوی ایسکانیوز را با همسر و فرزندان شهید محمد قنبرلو فرمانده محور عملیاتی لشکرمکانیزه 31عاشورا را در سالروز شهادتش بخوانید. پیرانشهر، نخستین پلان زندگی سال 60 بود.به عنوان امدادگر به پیرانشهر اعزام شدم. آنجا بود که شهید قنبرلو را دیدم .دورادور می شناختمش .همشهری بودیم اما هیچ چیز درباره اش نمی دانستم.خیلی نگذشت که به خواستگاری ام آمد. 16 ساله بودم .شرط و شروطی نداشتم .تنها خواسته ام این بود که امدادگر بمانم و از حال و هوای جبهه و جنگ دور نشوم. خیلی ها مخالف بودند بخصوص عمو و دایی ام می گفتند: وقتی داماد می گوید لباس تن من کفن من است یعنی اینکه ماندنی نیست .اما پدرم که خدا حفظش کند که هر چه هم دارم از اوست گفت خودت می دانی .با عمق وجودم ،با ذره ذره وجودم محمد را قبول کردم .12 اردیبهشت ماه 1360 درمراسمی ساده و دوراز هرگونه تجملات و تشریفات با یک جلد قرآن و 12 سکه بهارآزادی به عقد هم درآمدیم. زندگیمان بسیار ساده آغاز شد.اعتقاد داشتیم زندگی که با نام خدا و قران آغاز شده باشد زندگی خوبی خواهد بود. در زندگی من محمد همیشه زنده است 6 سال روزگاری را در کنارش گذراندم تکرار نشدنی .لحظه به لحظه ای که مشق عشق و زندگی بود. محمد تنها برایم همسر و مرد زندگی نبود .پدر بود. مادر بود. استاد بود . از همان اوایل ازدواجمان به من درس شهامت می داد. درس زندگی را از او یاد گرفتم و حالا در همه روزهای نبودنش در همه 28 سالی که از حضور فیزیکی اش محروم بودم با رهنمودهایش بار زندگی را به دوش کشیدم .زندگی من سرشار از حضور معنوی محمد است. در زندگی من محمد همیشه زنده است .در کنارم راه می رود. غذا می خورد .صبح به صبح که از خواب بیدار می شوم اول به او سلام می کنم.شب ها به او شب بخیر می گویم . هر جا که به بن بست می خورم با نشانه هایش راه را به من نشان می دهد. از اینکه به آرزویش که شهادت بود رسید خوشحالم اما به حال خودم غبطه می خورم که چرا سهمم از کنار محمد بودن اینقدر کم بود. از همان ابتدا باروبندیل مان را به دوش گرفتم و هر جا که محمد اعزام شد همراهش رفتم .از جنوب تا غرب .دزفول ،شلمچه هر جا که رفت کمی دورتر در کنارش بودم.طاقت دوری اش را نداشتم .حتی زمانیکه بچه ها به دنیا آمدند هم علیرغم مخالفت های بسیار خانواده هایمان اما هر کجا که اعزام می شد می رفتم. شهدا آسمانی نبودند، آسمانی شدند محمد دیگر زمینی نبود .من اعتقاد دارم البته که شهدا افراد خاصی نبودند و آسمانی نبودند اما به درجه ای از آگاهی رسدند که آسمانی شدند .محمد هم در آن روزها کم طاقت و بهانه گیر شده بود .می گفت من لیاقت شهادت را ندارم .از باکری می گفت، از چگونه سوختن پیکر پاک او ومن می دانستم در دلش غوغاست . بعد از رفتن شهید باکری که از دوستان نزدیک و صمیمی اش بود دیگر حال و هوایش تغییر کرده بود .در عملیات بدر فرماندهی گردان بدر را به عهده می گیرد و تا آخرین لحظه در کنار شهید مهدی باکری می جنگد.می گفت: در عملیات بدر در کنار رودخانه دجله مشغول نبرد با دشمن بعثی بودیم که آقا مهدی مجروح شد و روی زانوهایم شهید شد. با چند نفر پیکرش را به قایقی انتقال دادیم تا به عقب خط بکشیم. اما مزدوران بعثی قایق حامل شهید را مورد هدف قرار داده و پیکر شهید و تعداد دیگری از شهدا و مجروحان به اقیانوس ها پیوست. همیشه تکیه کلامش این بود که بعد از مهدی زنده ماندن ارزش ندارد و باید شهید شد. تا اینکه عملیات کربلای 8 نزدیک شد.دزفول بودیم آخرین بار که به خانه آمد حال و هوای بیقراری اش چند برابر شده بود .حسین بغلم بود .بچه ها را بغل کرد وبوسید.این پا و آن پا می کرد تا چیزی بگوید اما انگار نمی توانست و شاید هم دلش نمی آمد .گفتم محمد جان بگو چرا حرف نمی زنی؟گفت عملیاتی در پیش است .مثل همیشه نصیحت کرد .چند روز بعد همرزمانش که آمدند در خانه فهمیدم به آرزویش رسیده به من گفتند مجروح شده اما حسم به من می گفت که شهید شده با این حال نمی خواستم باور کنم . محمد روز 22 فروردین بر اثر اصابت ترکش از ناحیه پشت سر اصابت به آرزویش که شهادت بو د رسید و در مزار شهدای خوی به خاک سپرده شد. بعد از شهادت محمد در خوی ماندم .تنها پسر خانواده بود و یادگارهایش مایه آرامش خودم و خانواده هایمان بودند .تا بعد از فوت پدر و مادر همسرم که همزمان شد با دانشگاه رفتن بچه ها به تهران آمدم.در سال هایی هم که خوی بودم ادامه تحصیل دادم و لیسانس مددکاری گرفتم. چون محمد درس خواندن را خیلی دوست داشتم خودش هم با یک ماه مطالعه توانست با رتبه 530 در سال 1365 در رشته حسابداری دانشگاه تهران قبول شود همیشه هم می گفت: ما باید به تمامی کوردلان ثابت کنیم که ما می توانیم هم درس بخوانیم و در دانشگاه قبول شویم و هم در جبهه حضور فعال داشته باشیم. مهم عمل به تکلیف شرعی و اطاعت کامل از فرمایشات امام امت است. خدا را شکر هم خودم درس خواندم و هم پسرانم .تمام تلاشم را کردم تا یادگارهای محمد را آنطور که دوست داشت تربیت کنم .خودش البته بیشتر از همه کمکم کرد برای همه ما دست نوشته هایی را گذاشته است که چراغ راهمان است .برای پسرها در اتاقشان قاب کرده ام و به دیوار زده ام .پسرانم قوت قلبم هستند . دلسوزند .اگرچه همیشه با همه تلاشم حس می کنم که جای پدرشان برایشان همیشه خالی بود اما امیدوارم شرمنده فرزندان شهید نشده باشم. علی قنبرلو که لیسانس حقوق قضایی دارد و عکاس خبری است و بارها به عنوان عکاس نمونه حوزه ایثار و شهادت توانسته جوایز معتبر را از آن خود کند و حسن که دکترای علوم سیاسی دارد. کوتاه از شهید محمد قنبرلو سال 1336 در روستای قریس از توابع شهرستان خوی به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و از آن به بعد خود را وقف جبهه ها کرد و در این راه مسئولیت های مختلفی را به عهده گرفت. او حتی در سخت ترین شرایط خوشرو بود. در سال 59 به دلیل درایت، لیاقت و شجاعت او، به عنوان فرمانده عملیات پیرانشهر برگزیده شد و سمت های فرمانده واحد عملیات سپاه خوی،فرمانده واحد عملیات سپاه ارومیه،فرمانده واحد عملیات سپاه میاندوآب وقائم مقام سپاه سلماس را داشت. یادداشت علی قنبرلو عکاس خبری و پسر شهید محمد قنبرلو مادرم ،تنهاترین سردار در جنگ زمانه قرار بر این بود که در مورد پدرم بنویسم ولی من در مورد مادری می نویسم نقش پدر را هم خوب برای من و برادرم دکتر حسین قنبرلو ایفا کرد. همیشه منتظر نگاه و فرصتی بودم تا بتوانم قدر زحمت های قهرمان بزرگ زندگیم یعنی مادرم را که پشتوانه محکمی برایم در تک تک صحنه های پرفراز و نشیب زندگیم است؛به جا آورم. همیشه فکر می کنم باید سر تعظیم فرود بیاورم در مقابل مهر مادری؛صداقت مادری و تک تک واژگانی که زبانم قاصر می ماند در وصف آنها. مادری که رسم و آیین مهر،وفا،پاکدامنی و بزرگواری را به درستی از مکتب حضرت زهرا(س)آموخته است.از مادر طلب حلالیت می کنم برای همه دردها و تنهایی و سختی هایی که برای من و برادرم به جان خرید.مادری که همیشه و در تک تک دقایق زندگی ام احساس می کردم با دعای خیرش نیرویی هست که مرا حفظ می کند وخداوند همیشه همراهم هست و و هوایم را دارد چون دعای مادرم پشت من است.مادری که درسجده و قنوتش هیچ وقت فراموش نمی کند. هر وقت دوستان من در خصوص شجاعت من در حرفه ام می پرسند که علی چطور توانستی فلان عکس را بگیری ،با لبخند می گویم:به لطف دعای مادری هیچ واژگانی نمی تواند زحمات مادرم را بیان کند .به پاس تمام گذشت و ایثار و فداکاری و مهربانیت در حق فرزندانت بوسه میزنم بر چادر پر از افتخار و شرفت که زندگیت را وقف بزرگ کردن ما کردی.امیدوارم مادرم از من وبرادرم راضی باشد. 105105
دوشنبه ، ۲۳فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسکا نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]