واضح آرشیو وب فارسی:چهره نیوز: می گویند بین هنرها رقابتی در جذب مخاطب ایجاد شده است که فرصت جولان به هنرهای اصیل و قدیمی تر را نمی دهد. مثلا تلویزیون آمده و تئاتر را مهار کرده، ماهواره نه به عنوان یک گونه هنری بلکه به عنوان یک رسانه گسترده، رقیب تلویزیون و سینما شده است و ... . شما هم که به نوعی در بسیاری از فعالیت های نمایشی حضور داشته اید، آیا به این تغییر و تحولات معتقدید؟ هرچه بخواهیم درباره چنین مسائلی قضاوت کنیم، کار دشوارتر می شود؛ اما در یک حرکت تاریخی، هرچه قدم به گذشته می گذارید، انگار وضع بهتر بوده است. بخشی از این اتفاق معلول همین همه گیر شدن رسانه های جمعی ا ست که شما می گویید؛ تلویزیون آمده، ماهواره آمده اما قبل از اینها، هم وضع سینما بهتر بود و هم تئاتر. مثلا اگر دو دهه عقب بروید، سینمای ایران را زنده تر می بینید، آدم یک حرکت هایی در آنجا می دید که جلوه داشت، فیلم های خوبی ساخته می شد، تئاتر در وضع بهتری بود؛ اما امروز نه! شرایط به کل عوض شده است که می تواند علت های مختلفی داشته باشد؛ یکی از آنها هم همین است که شما می گویید. البته منظورم از افت، صرفا کمی نیست؛ باورم این است که ما باید درباره کیفیت قضاوت کنیم که قضاوت سختی هم خواهد بود؛ چراکه وقتی حرف کیفیت می شود، علت ها، یکی دو معلول ندارند. هنر ما از دریچه ساخت وساز پیشرفت داشته است، مثلا نسلی از هنرمندان توانا تربیت شده اند، یا به عنوان مثال در حوزه سینما، امکانات اجرایی ترقی کرده اند، اما اینها محصول درستی نمی دهند؛ چرا که محدود شده اند به یک سری سوژه ثابت. ممیزی ها باعث شده است که محتوای آثار از موضوعاتی که دغدغه مردم است، فاصله بگیرد. مخاطب می آید و نمایش را می بیند اما حرف دلش نیست؛ دغدغه اش را اینجا پیدا نمی کند و دلسرد می شود، شما هم محدود می شوید به سوژه هایی که از اما و اگرها و خط قرمزها گذشته اند؛ یک سری سوژه تکراری که از فرط استفاده شدن نخ نما شده اند. هرچه به عقب برگردیم، می بینیم که قبلا دامنه انتخاب بیشتر بود، ولی الان نیست؛ جامعه هم که باید هنر را بشنود و بپذیرد، از آن دور می شود. نسل شما هم به نوعی چنین تجربه ای در حوزه تئاتر داشته است. بسیاری از تئاتری های دهه های 30 و 40 که درواقع هم دوره ای های شما بودند، تئاتر را در شرایطی به مردم عرضه می کردند که خط قرمزهای زیادی وجود داشت. می دانید، نمی توانم بگویم که در دوره ما این چیزها نبود، اما به شکلی که امروز دیده می شود، حس نمی شد. شما به همین نسل نگاه کنید؛ اینها از ساعدی گرفته تا بیضایی و رادی، همگی در انتقاد از وضع موجود ید طولایی داشتند و این موضوع در نمایشنامه هایشان دیده می شود. اما همین نمایشنامه ها روی صحنه می رفت، مگر «چوب به دست های ورزیل»، «آشغال دونی» و «عزاداران بیل» در همین دوره نوشته نشدند و به صحنه نرفتند؟ کجا؟ در تئاتر سنگلچ که آن زمان یک جای پرت افتاده و بیغوله بود. کنترل هم می شدیم اما نه به شکلی سازماندهی شده. آن قدر سرمان به کار خودمان گرم بود که همیشه وزیر فرهنگ وقت اعتراض می کرد به اینکه برای مملکت کار نمی کنید. این طور بود که «تامارزوها»ی نویدی، درست وقتی که گوشت گران شده بود و مردم نسبت به آن ابراز نارضایتی کرده بودند آمد روی صحنه. درست است که جلویش را گرفتند اما سال بعد با همین آقای جوانمرد که کارگردانش بود و من هم در آن بازی می کردم، آوردیمش روی صحنه. آن زمان این فرصت برای نمایشنامه نویس بود که برود و مثل نویدی سوژه اش را از دل دغدغه های خیل کثیر روستاییان بیرون بکشد و نمایش بدهد. یا وقتی که می خواستم «درد دل آمیزیدالله» را بازی کنم باید می رفتم و از دل جمعیت جنوب شهر شخصیت های داستان «محلل» هدایت را بیرون می کشیدم، باید نگاه به جامعه می کردم؛ چه من که بازیگرش بودم، چه جوانمرد که نمایشنامه اش را نوشته بود. اتفاقا همین حضور شما در میان مردم و ارتباط با جامعه است که تئاتر را در آن زمان به یک ژانر هنری مهم تبدیل می کند؛ این نگاه اما متفاوت با نگاه امروز است که هنر را انتزاعی و در بهترین حالت برای مخاطبی اندک می بیند. واقعیت این است که هنر بدون مخاطب وجود ندارد؛ وقتی که شما روی صندلی ها تماشاچی نداشته باشید، نمایشی اتفاق نمی افتد. این حرفم به این معنی نیست که تئاتر سطح خودش را بیاورد پایین و به یک تفنن بدل شود؛ اتفاقا برعکس، تئاتر خوب تئاتری است که مردم را به طرف خود می کشد و با جذابیت های پنهانش سعی می کند با مخاطب ارتباط برقرار کند. اگر این عنصر جذابیت را حذف کنید، تئاتر چه فرقی با سخنرانی دارد؟ چه فرقی می کند با مقاله ای که به قصدی خاص در روزنامه نوشته می شود؟ غرضم این است که باید به مرحله ای رسید که هنر بتواند با خلاقیتی همراه شود که مخاطب گسترده و از همه اقشار داشته باشد، درست شبیه به موقعیتی که حافظ در میان علاقه مندانش دارد که عامی آن را می خواند و عالم هم از خواندن آن لذت می برد. آیا تاریخچه تئاتر در ایران، زمانی را به یاد می آورد که به چنین جایگاهی رسیده باشد؟ چطور به یاد نمی آورد؟ سنگلچ را در نظر بگیرید؛ چطور محله ای بود اینجا وقتی که سال 44 درهایش به روی مردم باز شد؟ خاطرم هست که اینجا برهوت بود، کسی به این منطقه رفت وآمد نمی کرد اما وقتی که سنگلچ شروع به کار کرد، مردم آدرسش را پیدا کردند و کم کم جمعیتی شدند. یک وقت هایی اصلا حتی جا نداشتیم و مجبور بودند رزرو کنند. حالا نه فقط از تهران و دور و بر، که از شهرهای اطراف هم می آمدند؛ از قم مثلا یا از کرج و ورامین. ما برای همین مردم، تئاترهای سنگین هم داشتیم؛ مثل «لانه شغال» که کار من بود و اتفاقا خیلی خوب هم دیده شد. کار تخت حوضی هم اگر در آن اوایل روی صحنه می بردیم، یک برداشت روشنفکرانه داشت؛ مثل «امیرارسلان» و «بنگاه تئاترال». این سنگلچ پر است از خاطره همین تئاترها، «چوب به دست های ورزیل»، «بهترین بابای دنیا»، «خانه بی بزرگ تر»، «دیکته و زاویه»، «افول» و ... . اینها کارهای کمی نبودند در زمان خودشان، چون هنوز هم ازشان حرف زده می شود. هنوز هم جزء خاطره خیلی ها هستند. البته آن دوره، دوره انگیزه هم بوده است؛ انگار هرچه جلوتر آمده ایم، انگیزه ها در هنرمندان برای عبور از مسائل و مشکلاتی که همیشه پیش پایشان بوده کمتر و کمتر شده است؛ گروهی آثارشان را منزوی کرده اند و گروهی خودشان را. آن همه شور و حرارت برای تولید اثر هنری در نسل شما از کجا می آمد؟ بله، با انگیزه موافقم. آن زمان انگیزه زیاد بود، اما کم کم از بین رفت؛ حالا چرا، خودش دلایل زیادی دارد. بالاخره وقتی که خیلی ها فروپاشی ایدئولوژی ها را دیدند، سوی انگیزه هایشان هم خاموش شد؛ اما وقتی که بود، می سوخت و روشنایی می داد. یادم هست که همیشه به ساعدی درمورد دیالوگ هایش می گفتم؛ می گفتم که این قدر سریع از اینها عبور نکن و بگذار پخته شوند. ساعدی درست مثل قصه ها و نمایشنامه هایش، یک روحیه روستایی داشت؛ مردی بسیار نازنین که عصرها می رفتم به دیدنش در خیابان دلگشا. آنجا مطب داشت با دو اتاق؛ یکی برای طبابت و یکی هم برای دیدن دوستانش و استراحت. می نشستیم و حرف می زدیم. می گفت «اصلا برایم مهم نیست که دیالوگ هایم خوب باشند یا بد، می خواهم چیزی که توی دلم مانده را به مردم بگویم»؛ انگیزه ای از این بالاتر؟ مدام در حال نوشتن بود، قصه می نوشت، مقاله می نوشت، مونوگرافی می نوشت، می نوشت، می نوشت و آخر سر هم به مهرجویی از فرانسه پیغام داده بود که بگذارند برگردم ایران و بروم در یک روستا کار طبابت کنم. از بین رفت، درست مثل همه آنهایی که رفتند و از بین رفتند. در دهه های 30 و 40، شما با فعالیت در گروه های تئاتری پیشروی آن زمان، از خود یک چهره تئاتری مهم ساختید و امروز با بازی در سریال شهرزاد، به یک بازیگر کارکشته بدل شده اید. فکر می کنید چرا بعد از انقلاب، دیگر مصرانه تئاتر را پیگیری نکردید تا جایی که شاید مخاطبان نسل امروز شما در سریال شهرزاد ندانند که علی نصیریان که بوده و چه خدماتی به تئاتر و سینمای ایران ارائه داده است؟ برای من، مساله این بود که دیگر به عنوان یک کارگردان تئاتر شرایط کار کردن چندان برایم فراهم نبود؛ نه نمایشنامه خوبی به دستم می رسید و نه به لحاظ جسمی توان انجام این کار سنگین را داشتم. کار تئاتر اصلا شوخی بردار نیست؛ مسائل خودش را دارد، نیاز به زحمت دارد. برای پیدا کردن سالن، گرفتن مجوز، انتخاب بازیگر، انتخاب متن، باید برای همه اینها وقت بگذارید؛ گروه هم می خواهید. بعد از انقلاب دیگر گروهی نداشتم. اما یادتان نرود که برای من بازیگری همیشه مهم بود، چرا که در آن قسمت نمایش است که شما با مخاطب مواجه می شوید، یک ارتباط رودررو و مستقیم، همانی که گفتم ارزش هنر به آن وابسته است؛ ارتباط. وقتی هم به این سال ها نگاه می کنم و بازخورد و جوابی را که از مردم به خاطر فعالیت هایم در سینما، تئاتر یا تلویزیون گرفته ام، می بینم، راضی می شوم. چون جواب آنها جواب بدی نبوده و این واکنش مثبت، اینکه احترامی و سلام و علیکی می بینی، امیدوار کننده است. پس ناراضی نیستم.
یکشنبه ، ۱۵فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: چهره نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]