واضح آرشیو وب فارسی:دادمردان: فرزند با شرمندگی سرش را پایین انداخته و می گوید مادرم تو برکت خانه ام هستی ببخش که در منجلاب گرفتاری هایم غرق شدم و یادم رفت روزی گهواره ام بودی تا آرام باشم هر چه دارم از توست من عصای دستت می شوم، نترس چرا که جوانی من محصول پیری توست و این محصول هیچگاه آفت فراموشی به خود نمی گیرد.به گزارش دادمردان ، عزت وسربلندی من از توست، سالهای جوانیت را به پایم گذاشتی بارها زمین خوردم تا راه رفتن را به من آموختی، چرا این چنین در تنهایی خود غرق شده ای. تمام هستی من ببخش مرا جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم و الان که نوبت جبران زحماتت است مشغول کار وگرفتاری های خود هستم. لرزش دستان پیر زن توانایی نگه داشتن عصا را از او گرفته با حالتی غمناک به فرزندش می گوید دیگر پیر شده ام حتی توانایی در دست گرفتن عصا را ندارم، خرج مریضی ام سنگین شده و بارم به دوش تو افتاده از سویی فراموشی به سراغم آمده می ترسم روزی تو را نشناسم... اشک از چشمانش جاری می شود. فرزند با شرمندگی سرش را پایین انداخته و می گوید مادرم تو برکت خانه ام هستی ببخش که در منجلاب گرفتاری هایم غرق شدم و یادم رفت روزی گهواره ام بودی تا آرام باشم هر چه دارم از توست من عصای دستت می شوم، نترس چرا که جوانی من محصول پیری توست و این محصول هیچگاه آفت فراموشی به خود نمی گیرد. وقتی سن آدمی از پنجاه و شصت می گذرد و به هفتاد سالگی می رسد کم کم متوجه می شود که از نیروهای بدنی خیلی چیزها را از دست داده است ، انسان که پیر می شود بسیاری از قوای بدنی و حتی مغزی او ضعف می یابد . در سالهای آخر پیری ، فقدان و قطع تماسها و روابط اجتماعی یک امر مشکل اجتناب ناپذیر است . در این دوره عمر تماسهای سابق و عادی و معمولی زندگی سالمندان و نیز روابط دوران کار و اشتغال کم کم بریده می شود، افراد خانواده از نزدیک و دور ، دیر به دیر به دیدن آنها می آیند . دوستان و آشنایان تماس و رابطه با ایشان را خیلی کم می کنند . حتی فرزندان و نوه ها ، پدربزرگ و مادربزرگ پیر و فرسوده و معلول خود را در میان مشغله های کاری و تحصیلی خود فراموش می کنند. تا کنون با خود فکر کرده اید روزی که پیر می شوید چه کسی از شما در جا نگهداری خواهد کرد؟ آیا در همان خانه خودتان خواهید ماند در حالیکه فرزندانتان از پسر و دختر یک به یک آنجا را ترک کرده اند و حالا یک زن و شوهر علیل هشتاد نود ساله مانده اید و ممکن است یکی از شما دو نفر فوت کرده باشد و فقط یک نفر تنها باقی مانده است .آیا باز هم به تنهایی در همان خانه به زندگی ادامه خواهید داد ؟ یا بهتر است به آسایشگاه پیران منتقل شوید ؟ فرزندان و نوه های عزیز ! خوب است بدانید آن آسایشگاهها ، جای کسانی است که فرزند و اولاد ونوه و نتیجه ندارند و معلولند و در حکم گدایانند و آخرین سالها و بلکه روزهای عمر و کهولت را می گذرانند و خود آنها و پرستارانشان در انتظار مرگ آنها و خاموش شدن چراغ کم نور و ضعیف حیاتشان هستند و هر صبح کارمندان و پرستاران کشیک نرمک نرمک به بالین آنها می روند تا ببینید شب گذشته آیا آخرین شب عمرشان بوده است یا نه ؟ برای افراد مسن خانه شخصی کهنه و قدیمی ولو اینکه کوچک و محقر و مخروبه هم باشد ، باز در نظر آنها خیلی ارزش دارد . آنها در آن یکی دو اتاق با اثاثیه کهنه و فرش از رنگ و رو رفته و آن ظروف کهنه و قدیمی پنجاه و شصت ساله و بالاخره آن لحاف و تشک و متکاها... یادگارها و خاطرات خوش و تاریخی یک عمر زندگی را مرور می کنند . اما یادتان باشد روزی همه پیر می شویم، چیزی که عوض دارد، گله ندارد! با ما هم همانطور برخورد می شود که ما با والدین پیر خود برخورد می کنیم؟ همه می دانیم که سالمندان عزیزند و چشم و چراغ خانه های ما هستند، همه به این فرهنگ بومی که احترام سالمندان واجب است معتقدیم و باور داریم که وجودشان، مغتنم است و اگر روزی از دستشان بدهیم، جامه می دریم و مجلس ختم می گیریم و روزها و شب ها گریه می کنیم و... اما تا وقتی هستند گویی آنها را نمی بینیم، سالمندان در خانه های ما عزیزند تا وقتی به عنوان مهمان بیایند و بروند و اگر روزی نیازشان را به خودمان ببینیم، دلخور می شویم، تحمل مان کم می شود، از یاد می بریم نیازهایی را که آنها برآورده کرده اند و حالا طلبکار ما هستند و موظفیم بدهی شان را بپردازیم آن هم نه با غیظ که با عشق. انتهای پیام/
چهارشنبه ، ۱۱فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دادمردان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]