محبوبترینها
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1854426355
باز نشر/سه روز زندگی با مرد تنها و سگش/من از اول بوده ام
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایلام: فرج اله صیدمحمدی- سایت خبری ویرا - از سمت خدایی که در همین حوالی است، تصورها و تصویرهای تلخ و شیرین این دیار را کنار هم می زنم تا به یک نقطه از آرامش برسم ،آرامشی را که تاریخ پرفراز ونشیب این دیار کمتر به خود دیده است. اندکی در خود فرو می روم و غلطان در افکار ، بساط دوری از خویشتن پراکنده و راهی خیالهایی می شوم که تخیل نیز بدانها راه نیافته و گاهی نیز غوطه ور در دریایی که نیست، شناکردن را تمرین می کنم. تاریخ هر وقت اسم ایلام را می شنود در امتداد روزها و شب به سکوت سهمگینی فرود می رود و ورق زنان به انتهای خود رسیده و شرمسار چهره در نقاب خاک فرو می کشد. ایلام را همه با جنگل های بلوط پیر منتظر و خزیده به اجبار در دامنه کوه های زاگرس و تنهایی مردمانش می شناشند .بلوط هایی که همواره از ابتدای زندگی انسانی تا کنون پذیرای مردمانی از جنس آب و خاک و آفتاب یعنی سرزمین طلوع آفتاب؛ آلامتو هستند. در اندکی مانده به انتهای زندگی و نرسیده به ایستگاه آخر دنیا، کوههای زنجیر وار و با صورت آراسته به سنگ صبور ، آه رهگذر و درنگ بلوط ها و خدایی که در همین نزدیکی است . از شلوغی ، همهمه و ترافیک تازه به دوران رسیده شهر ایلام به قصد عبور از مرز ایستایی و سکون خارج می شوم و دامان و دامنه کوه را برای آرامش و استراحت و دوری از کدرشدن ناشی از تورق لحظه های بی انتهای روزمره گی بر می گزینم.کاری که بیشترین ساعات تنهایی ام را به خود اختصاص داده است. در صبح زود یکی از روزهای تعطیل، ایلام را با همه شهرش ،خیابانها و پارک ملت و میدان فاتحان میمک و شهروندانش ترک می کنم تا تنفس و زندگی را برای روزهای نفس نفس زدن هفته ذخیره کنم. از چند روز قبل در ورودی شهر ایلام به سمت ارغوان و در دامنه کوه، جوانی پیر را دیده بودم که سبک زندگی ، تنهایی و سگش فکر من را به خود مشغول کرد تا اینکه تصمیم گرفتم چند ساعتی را با وی تنها باشم ،تنهایی ام را با وی شریک شده و از نحوه زندگی ،آرامش و سکوت شبهایش آگاه شوم.ساعاتی که به سه روز منتهی شد. من و یک کوله پشتی سرشار از تهی و کفش های که صدای سنگ ریزه ها را در نیاورند، در امتداد بامداد و فراسوی خورشیدی که "شلم" را به نوپردازی نشسته بود به همان نقطه ای می رسیم که از چندی پیش فکرم را اشغال کرده بود. هوا آنقدر سرد شده که زمستان نیز یخ زده بود. صدای شکستن یخ های بامدادی زیر پاهای یک رهگذر، مرد تنهای ارغوان را از خواب بیدار نکرد اما حسابی صدای سگش را درآورد. ساعتی را در دامنه کوه، مقر تنهایی مرد تنها چشم در چشم درختان ارغوان می شوم و بی وقفه بوی خوش آنها در بهار گذشته را یادآور و رنگ و درنگ آنها را متذکر می شوم. کمی این طرف تر و درست روبروی کلبه ، صدای ماشین آلات راه سازی برای ساختن کنار گذر شرقی ایلام چرت صبح های ارغوان ها را پاره می کرد و صدای تق تق تق تق تق تق متوالی بیل مکانیکی و خورد شدن سنگ ها، سکوت و خلوت کوه را در هم می شکست. از خود رها و گریزان تنهایی ها را همدم شده و تا نفس همیاری می نمود طلوع خورشید مانشت و غروب آفتاب شلم را دلپذیر دیده ام تا ساعاتی چند این طرز زندگی بدون سخن او مرا به شگفتی وا داشت. مرد تنها نرم نرمک از خواب می گریزد اما برادرِمرگ هنوز هم از رخت و لباس و وجنات او گریزان نیست.چهره به چهره با او می شوم و بعد از ساعتی از دیدار یخ آلود، آتشی را از شاخه های خشک شده بلوط تدارک می بیند و دستی به آتش می کشد. آتش هیزم بلوط های زاگرس به جسم و روح او گرما و روح بخشید تا باورش شود یک نفر بیشتر از او در این ساعت از صبح در دامه کوه سبز شده است. صبحش را با ته مانده نان خشکه های شب مانده اش ساخت و بی اعتنا به من، کرکره لانه و کاشانه اش را پایین کشید و بدون اینکه به داشته هایش بیاندیشد دور شد و کمی دورتر تا از رد پاهای من مرز مانایی را درنوردد. به انتظارش می نشینم و در محل سکونت مرد تنها ، سگش را می بینم که تا ورودی شهر وی را همراهی می کند و با اطلاع قبلی و ترس از انسانها بر می گردد تا نگهبان کلبه صاحبش باشد و از همه آنچه که در آن پستوی دهشتنکاک که من از آن بی خبرم با پارس های بی انتهایش مراقبت کند. در بین ایلامیان از سگ به عنوان یک حیوان زبان فهم یاد می کنند و این حیوان را همراه و نگهبان برگزیده اند و نقش سگ در زندگی ها به تاریخ بر می گردد به اعتبار حرفی که گفته اند " نان به سگ باید داد نه به سفله". اما برای من که از روزها قبل سنگ بنای این دیدار را گذاشته و اکنون تنها تر از همیشه شده بودم حس و حال همهٔ ثانیه ها ریخت به هم و شوق یک برقرای ارتباط با مرد تنها با حاشیه ها ریخت به هم تا اینکه انتظارم پس از گذشت چند ساعت به انتها رسید و او را دیدم که با یک قیافه ای بدون قافیه و افتان و خیزان شهر را به قصد کلبه اش ترک می کند. بوی لنت خودروها در دامنه کوه ته نشین شده بود تا اندک اندک صدای پای خسته مردتنها را در چند قدمی خود احساس کردم.قامتش بلند بود اما خمیده و تکیده و کمی جوان تر از صورت پیر و پوست چروک دست و تعداد قدم های لرزانش. نگاهش را به نگاه سگ وفادارش پیوست نمود و لبخند معناداری از یارغارش به نشانه رضایت دریافت کرد و پس از این احساس شادی مشترک نگاهی به من که از ساعتها پیش در آن مکان منتظرش بودم انداخت ولی باز هم چیزی نگفت. ساعتی به همین سردی گذشت تا متوجه شدم آن مرد گوش هایش مقداری از شنیدن فاصله گرفته و همین فاصله باعث شده بود صداها را فقط از فاصله نزدیک و با تن بلند متوجه شود. خیالم تا حدودی آسوده شد از این جهت او می تواند حرف بشنود اما خاطرم هنوز مکدر بود از اینکه او به ندرت لب به سخن می گشاید. انگار او در این دنیا نبود و اما دنیایی در وی خفته بود. شاید خود را به نشنیدن زده بود اما هر چه بود حرف هایی داشت برای نگفتن و یک سری حرف ها بی آوا داشت که فقط سگش متوجه می شد.با وی هم کلام می شوم اما او فقط با چشم هایش پاسخم را می دهد و من ناامید دوباره به سؤالهای متعددی که مرا به آن نقطه از کوه کشانیده بود می رسم و هربار سکوتی سنگینش وجودم را آزار می داد. میل داشتم بدانم او اهل کدام کوچه بی سروسامانی بوده است و حداقل اسمش چیست و یا اینکه چرا تو این سرمای زمستان به این نقطه از دامنه کوه پناه برده است؟یا حداقل چه مدتی است که در آن کلبه زندگی می کند و دهها سؤالی که در کلیت ماندند و پاسخی دریافت نکردند. پس از سؤالهای کلیشه ای، ازمرد تنها با حالت کمی خودمانی تر پرسیدم که کی بدنیا آمدی که او مکرر با اون صدای از ته گلوی کلفتش می گفت: من از اول بوده ام . این حرفش رو که شنیدم پی به درون عجیب و خیلی فلسفی وی بردم.شاید مجموع دیالوگ هایی که من در طول این مدت با وی برقرار کردم اندازه مشق تصمیم کبری نبود ولی شاید سقراطی پشت این حرفها خوابیده بود. از اندوخته اندکی که او از شهر به ارمغان آورده بود مقداری را به سگش می داد و اندکی را نیز خودش می خورد و تقریبا یک لقمه در میان سهم سگش بود و من نیز که از این هم نشینی حیوان و انسان داشت خوشم می آمد کوله پشتی ام را گشوده و مبلغی را خودم و مبلغی را به سگ دادم،مرد تنها نیز بی نصیب نماند. از سبک زندگی اش معلوم نبود که چند وقت است آنجاست و او هیچ وقت نگفت که از کی در ورودی دره ارغوان شهر ایلام زندگی می کند. کلبه مرد تنها خلاصه شده بود در یک متر عرض و حدود دو و نیم متر طول با ارتفاع کمتر از یک متر و پنجاه سانتیمتر که یک موکت مندرس برای خانه اش نقش درب را به عهده داشت.سقف خانه اش پوشیده شده بود از موکت و چادرهای کهنه و یک نایلون ضخیم برای جلوگیری از نفوذ سرما و باران و اطراف کلبه با تخته سنگ های نسبتا بزرگ به عنوان پاشنه آشیل برای محافظت در مقابل بادهای تند دره ارغوان تنیده شده بود. بخشی از وقت او در هنگامه ای که آفتاب در کمر کوه بود و درختان سایه داشتند به جمع کردن هیزم سپری می شد و تقریبا می بایست هر دو روز یک بار برای گرم نگه داشتن کلبه، زنده نگه داشتن زندگی و گرم کردن آب برای شستن لباس و ظروف و قاشق غذاخوری و شستشوی سر و بدن اش به قله کوه می رفت. گرمای کلبه مردتنها بوسیله شوفاژ ، اسپیلت آپارتمان ها یا بخاری و شومینه نبود اما یک پیت را به صورت مشبک سوراخ کرده بود و در آن ذغال گُر گرفته بلوط را که پس از فرآوری در آن ریخته بود سیستم گرمایشی خانه اش بود. مرد تنها وقتی از گرمای روز نا امید می شد یا وقتی که هوا سرد یا بارانی بود و به ناچار می بایست به کلبه اش پناه ببرد پیت را پر از ذغال آخته می کرد و در حالی که هنوز گرمکنش تو جورابش بود و کفش هاش به نشانه اعتذار نوک پایش بود به حالت خمیده تا میانه کلبه وارد می شد و پیت ذغال را در بین خودش و سگش می گذاشت. در پادری کلبه حقیرانه مرد تنها به فاصله کمتر از بیست سانتیمتر سگ صاحب کهف زندگی می کرد و آنقدر به هم نزدیک بودند که علت به معلول. رخت های مرد تنها روی بند طناب پهن شده بود و می شد در لابلای لباس های وی تمیزی و سفیدی و غربت را به وضوح دید. کاسه و بشقاب استیل و ظرف آب را در یکی از بقچه ها گذاشته و در گوشه ای از کلبه آویزان کرده و به شدت تمیز بود.قاشق غذاخوری اش را مثل نسخه پزشکان لای یک نایلون پیچیده بودکه قبل و بعد از غذاخوردن آن را می شست. لباس های تن مرد تنها بی شباهت به لباس شهری ها نبود و به دلیل سرمای زیاد، گرمکن پای وی همیشه توی جوراب بود و او لباس هایی که با آنها به بیرون می رفت را روی گرمکن می پوشید و همواره کلاهی نخی بر سر داشت. روز اول من داشت به شب می رسید که هنوز سگ و مرد تنها با نگاه یک غریبه من را همراهی می کردند و حضور یک بیگانه آزارشان می داد تا اینکه ستاره ها آسمان سرد ارغوان را در آغوش گرفتند و من ارغوان را ، مرد را و سگش را تنها گذاشتم.هرچند تعداد پارس های سگ از صبح تا شب برای من غریبه کاهش محسوسی داشت اما هنوز من را نپذیرفته بودند پس رفتم تا راحت باشند. در مسیر بازگشت به خانه به این نکته می اندیشیدم که مرد تنهای قصه من همان تارزان؛نجیب زاده ی انگلیسی نیست که در کودکی در جنگل های افریقا گم شده است و به وسیله بوزینه ای به نام منگانی پرورش یافته است؟ که خیالی شبانه بیش نبود. هر وقت اسم تنهایی میاد دیگر نیاز نیست دنبال واژه های قلمبه سلبمه باشی .کافیست اطراف را نگاه و چشمانت را ببندی و وقتی دیدی هیچی نیست اون وقت واژه ها هم دردت می شوند. اما من هنوز ماجراجو هستم و سری پر از سؤال دارم و جواب نگرفته از این کوه بر نمی گردم.در یک روز تعطیل بار دیگر مرد تنها و کلبه اش مقصد من بود ."چقدر این روزها هوا سرد است ،هوای خانه، هوای آدم ها، حتی هواشناسی هم پی در پی اعلام توده هوای سرد می کند من هم به گونه ای مسافرم ". من هم مثل همه خوردوهایی که هر روز کنار مرد تنها مسافرشان را به جایی می بردند یک مسافر هستم.من مسافر تنهایی هستم. به مرد تنها می رسم.این بار کمی نگاهش عمیق تر است.صدای پارس سگش کمرنگ تر شده.انگار یک بار همدیگر را دیده ایم .با واژه های سوخته و یخ زده و البته نم گرفته سلامم را با سر وگاهی زبان پاسخ می دهد. میانه اش با سیگار بد نیست و به همراه حلبی جای روغن 18 کیلویی که ذغالش تبدیل به خاکستر شده بود از کلبه اش خارج می شود و این بار آبی به صورت می زند و در انتهای فعل نخواستن قدری از نان و گوجه دیشب را به بدن می زند و دوباره به ورودی شهر می رود و این بار کمی زودتر بر می گردد. ایلامی ها که به جز کوهنوردی و رفتن در دامن طبیعت تفریح دیگری ندارند انگار مرد تنهای کوه نشین را سالهاست که می شناسند.در مسیر رفتن به دره ارغوان و منطقه تفریحی " قلندر" به او خوراکی و پول و البته بعضا سیگار می دهند.روزهای تعطیل از جمله روزهایی است که می شود گفت او سیر می خوابد.برخی از مردم نیز در طول شبانه روز برای او لباس گرم و خوراکی می آورند.دست او برخی اوقات نیز دراز می شود و وی که محل درآمدی ندارد و توان کار کردن نیز از او سلب شده است از مردم درخواست کمک می کند. سگِ این مرد تنها شبیه اس کی پی ،کانگروی معروف استرالیایی نبود اما شباهت زیادی به سگ اصحاب کهف داشت.سگی که انگار برای هدفی در اطراف کلبه پرسه می زند. مرد تنها نه تارزان بود و نه در جنگل متولد شده بود، نه از عشقش فرار کرده بود و نه عشقی داشت ،اما از پدر و مادرش که" میخان و تانجه "(به گفته خودش)نام داشتند به شدت دلخور بود و می گفت من قبلا در بهترین جای ایلام خانه دو طبقه داشته ام که آنها از من گرفته اند . البته مشخص نشد که چرا و به چه دلیل آنها را از دست داده است. به گفته خودش او از دست پدر و مادرش فرار کرده بود و به کوه پناه برده بود.او از یک شکنجه و عذاب سخن می گفت.انگار هر روز او را عذاب داده باشند. او می گفت: من از یک دستگاهی که مثل سنگ شکن باشد هر روز عبور داده شده ام.من قاتل نیستم!.من کسی را نکشته ام!.که به نظر می رسید که تنهایی باعث شده او دچار توهم شود. ترس عجیب توام با تنفر وجود مرد تنها را در برگرفته بود.هم ترس پنهان و آشکار ناشی از تنهایی در شبهای ارغوان و هم ترس حضور آدمها و بخصوص میخان و تانجه او را لختی عذاب می داد.عذابی که او را گرفتار سیگار و دود و سرما کرده بود. مرد تنها در یکی از روستاهای اطراف شهرستان ایلام متولد شده بود.او به اکراه اسم روستایش را می گفت.انگار از همه گذشته اش و حتی زادگاهش فراری بود. در دومین روز زندگی با مرد تنها برای جمع کردن هیزم خشک بلوط که البته در سرمای زمستان کم یاب بود به دل کوه زدیم و در این مسیر حرفهایی می زدیم و حرفهایی نمی شنیدیم. در روز دوم بغض فروخفته ای را در گلوی مرد تنها حس می کردم.دوست داشت حرف بزند .تلاش می کرد.اما انگار قفلی بر گلوی وی زده باشند. دست به سخنش خوب نبود و هر وقت می خواست حرف بزند حسرتی شگرف و اندوهی بی اندازه مسیر نگاهش را از من دور و عوض می کرد. کوه نشینی و اجتماع گریزی بدون بهداشت مناسب و کف امکانات رفاهی آخرین تصویری نبود که از آن مرد کوه نشین در ذهنم مانده است. موبایل نداشت و طبیعتا از فضای مجازی و گروه های تلگرام نیز بی اطلاع بود، کلبه مرد تنها برق نداشت و روشنایی ملجأ او را یک چراغ نفتی که به شکل عجیبی ساخته شده بود، تامین می کرد. شاید مزیت اصلی زندگی کوه نشینی وی همین ها باشد. هم نشینِ بلوط، کوه و سگ هر روز مثل سزیف در اساطیر یونان که خود و سنگش را به دامنه کوه می رساند و رها می کرد، دچار روزمرگی و تکرار شده بود.تکرار گدایی، تکرار سیگار کشیدن و تکرار تنهایی و تکرار تکرار و تکرار.... در جستجوگر کوه به جایی رسیده ام که یک کوله دلشکستگی برایم مانده است. از مرد تنها رازهایی را کشف کرده ام که اجازه بیان به آنها داده نمی شود.او از انسانها دور شده است.او انسان ها را دوست ندارد اما از انسانیت دور نشده است. در سومین و آخرین روز من هم نمی خواستم مرد تنهای قصه را ترک کنم.اما برای من که از سکون و ایستایی گریخته بودم تنهایی و ماندن در دامنه کوه هر چند تجربه متفاوتی بود اما کمی سخت بود.من تنها بودم اما تنهایی را وقتی دوست داشتم که خودم آن را انتخاب کرده باشم نه اینکه تنهایی من را همدم خود قرار داده باشد. شبهای کلبه مرد تنهای دره ارغوان در مجاورت آتشی بلند از شاخه های خشک بلوط های ایستاده و پیر زاگرس خیلی زیبا بود.زوزه گرگها و فریاد شغالها تاریکی شب را بی وقفه در می نوردید. می شد از آن کمربند میانی کوه تلاش انسانها برای ادامه بقاء را دید و حدس زد.مثلا عمو حسن که یک بازنشسته آموزش و پرورش بود و سه فرزند دانشجو دارد و با رانندگی تا پاسی از شب برای کسب درآمد بیشتر و پرداخت اقساط و شهریه دانشگاه تلاش می کرد.کمی آن طرف تر می شد مرد مایه دار ساکن نوروز آباد را دید که پولش از پارو بالا می زند اما همسرش سرطان دارد و باید هر هفته تهران برود برای مداوا و دوا و درمانش.اما کمی آن سوی دوردستها تر در گوشه ای از این شهر خانواده ای تحت پوشش کمیته امداد قابل رؤیت بود که یارانه و حقوق ماهیانه نفری سی چهل هزار تومان مستمری باعث نشده است آنها نمازشان را سر وقت نخوانند و.... شاید این مرد تنها که گذرش به دره ارغوان خورده است و رنگ و درنگ این بهشت کوچک در بهار او را ماندگار کرده است، بخواهد در فصلی دیگر رخت سفر ببندد یا شاید همین جا بماند و هر روز در ورودی شهر دستانش را به سوی مردم دراز کند و برگردد و هیزم جمع کند و در شب آتشی روشن کند و ایلام و شهروندانش را به نظاره بنشیند ،شاید و شاید ... در خود گم می شوم.جستجویم سخت دشوار شده و تضاد و دوگانگی عجیبی درونم را چنگ می کشد.بمانم یا بروم.هیاهوی شهر را پی بگیرم یا سکوت کوه را.نه می شود از این گذشت و نه از آن.اما می دانم در هر دوی آنها خیلی نمی شود بمانم.نه هیاهوی زیاد را دوست دارم و نه سکوت گورستانی را.بلکه آرامش می خواهم که نه در کلبه مرد تنها و ارغوانش بود و نه در شهر شوره زده ایلام.
دوشنبه ، ۹فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایلام]
[مشاهده در: www.asreilam.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]
صفحات پیشنهادی
نگذارید افسردگی بر شما غلبه کند به گزارش لرسو و به نقل از باشگاه خبرنگاران ، امین حق وردی روانشناس عمومی عنوان
افسردگی یکی از بیماری های روحی بوده که در صورت عدم کنترل و پیشگیری از آن باعث ایجاد اختلالاتی در فرد می شود به گزارش لرسو و به نقل از باشگاه خبرنگاران امین حق وردی روانشناس عمومی عنوان کرد افسردگی یکی از بیماری شایع روحی بود که بر اثر عوامل مختلفی روی داده که از جمله آن گرایشاولین باران بهاری در رفسنجان / بارش تا پایان وقت امروز ادامه دارد پربازدیدترین پیامک های شما
به گزارش خانه خشتی در سومین روز از نوروز ۹۵ بارش باران در رفسنجان طراوت بهاری به این شهر بخشید هادی انجم شعاع در گفت و گو با خبرنگار ما اظهار داشت بنا بر پیش بینی سازمان هواشناسی این باران که بصورت پراکنده و منقطع در حال باردیدن است تا پایان وقت امروز ادامه خواهد داشت وی حدا«مرگ بر آمریکا» مردم از اول سال تا امروز کوچک ترین تنازلی نداشته است
امام جمعه مشهد گفت مرگ بر آمریکا شما از اول سال تا امروز که آخر سال است کوچک ترین تنازلی پیدا نکرده است به گزارش شهرآراآنلاین آیت الله سیداحمد علم الهدی ظهر امروز در خطبه های عبادی سیاسی نماز جمعه مشهد که در حرم مطهر رضوی برگزار شد با اشاره به اینکه توصیه رهبر انقلاب به همدعید به معنای بازگشت به فطرت اولی و پاکی از گناه است/خدمت صادقانه، خالصانه و حل مشکلات مردم از نشانه های انقلاب
امام جمعه دندی گفت عید به معنای بازگشت به فطرت اولی و پاکی از گناه است و عید واقعی روزی است که انسان در آن روز مرتکب گناه نشود به گزارش موج رسا حجت الاسلام سید عمران حسینی نسب در خطبه اول نماز جمعه این هفته ضمن دعوت خود و نمازگزاران به رعایت تقوا با اشاره به عید نوروز و دعای«مردان آفتاب» با بازی جوهرچی نوروزی شد/تصاویر
فیلم تلویزیونی مردان آفتاب به تهیه کنندگی بهروز کریمی و کارگردانی داریوش غذبانی روز دوشنبه ۲ فروردین ماه ۹۵ ساعت ۱۶ از شبکه یک سیما پخش خواهد شد مردان آفتاب عنوان فیلم تلویزیونی با موضوع دفاع مقدس است که پیش تر توانسته بود موفق به دریافت تمامی جوایز بخش مسابقه فیلم های اول جشنوابازارها مملو از جمعیت/ اشتیاق مردم در آخرین ساعات خریدهای نوروزی
بازارها مملو از جمعیت اشتیاق مردم در آخرین ساعات خریدهای نوروزی آخرین روزهای اسفند درحال سپری شدن است و همه مردم خود را برای عید نوروز آماده می کنند یکی آجیل و شیرینی به دست یکی پوشاک و کیف و کفش به قول قدیمی ها در بازارها جای سوزن انداختن نیست توزیع مستقیم میوه عید هم تااز «خوشتاریا» و قصر باشکوهش در انزلی چه می دانید؟/روایتی خواندنی از مردی که اولین امتیاز بهره برداری از مخازن
نیکیتین کنسول روس با بیان مثل گیلانی ها خوش تر از خوشتاریا ندارد کسی منزلی در انزلی به مخارج گزافی که برای برپایی این عمارت مجلل صرف شده بود اشاره می کند این مخارج البته در مقایسه با سود فراوانی که از امتیازنامه ی خوشتاریای گرجی برای روسیه ی تزاری حاصل می شداختصاصی پایگاه اططرح نظارتی بازار شب عید در فراهان/ اول فروردین آغاز کشیک نوروزی خبازی ها
رئیس صنعت و معدن فراهان گفت برای نظارت های بازار شب عید 2 تیم مشترک از صنعت و معدن و اتاق اصناف شهرستان بازرسی را از 20 اسفند آغاز کرده اند و تاکنون چند مورد تخلف گزارش شده است به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا علی احمدی رئیس صنعت و معدن فراهان در گفتگو با خبرنگار فراهان ختوضیحات سردار اشتری درباره انفجار امروز در بازار تهران و شناسایی محل زندگی خاوری برای بازگرداندن او
توضیحات سردار اشتری درباره انفجار امروز در بازار تهران و شناسایی محل زندگی خاوری برای بازگرداندن او جامعه > پلیس - فرمانده نیروی انتظامی درباره بازگشت خاوری انفجار در بازار تهران تلفات چهارشنبه سوری و حقوق مرزبانان توضیح داد به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین گفتگوی ویژدید و بازدیدهای نوروزی با حرام مخلوط نشود/ حل مشکلات اقتصادی اولویت مهم دولت باشد
امام جمعه موقت رشت گفت حل مشکلات اقتصادی باید اولویت مهم دولت باشد و این موضوع از طریق اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی و مشارکت مردمی شدنی استبه گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از دیارباران حجت الاسلام احمد عبدالله زاده پاشاکی در خطبه های نماز جمعه شهر رشت اظهار کرد ت-
گوناگون
پربازدیدترینها