واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
داستان خبرنگار فداکار ایرانی در درگیری های بوسنی
شناسهٔ خبر: 3585071 - جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۲:۳۴
مجله مهر > شبکه های اجتماعی
حسین دهباشی، پژوهشگر برجسته تاریخ شفاهی ایران در کانال تلگرامی خود نوشت: مجله مهر: امشب بالاخره | حُکمِ «دادگاهِ جنایتکارانِ یوگسلاویِ سابق» در موردِ «قصّابِ بالکان» اعلام شُد | انکار نمیکُنم که ترجیح میدادم | تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناکترین روشِ مُمکن «زجرکُش» میشُد | تا اینجوری سوسولی و مسخره | محکوم به چهلسال حبس! | نه! | زندان برای امثالِ او اصلا مجازاتِ عادلانهای نیست | موجوداتی بینهایت پست و رذل و کثیف | و به همان تعبیرِ «قرآن» | از جنسِ «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
رییسجمهورِ سابقِ صربسکا | گرچه برایِ خودش کُلّی شاعرپیشه و روانپزشک و روشنفکر بود | و تحصیلکردهء دانشگاهِ مشهورِ کُلمبیا در منتهنِ نیویورک | و شاید اگر جنگِ داخلی در «بوسنیوهرزگوین» رُخ نمیداد | الان در صفحاتِ مجازیاش شونصدهزار فرندِ نادیده و دلخسته داشت | که در پایِ نظراتِ «اولترافمینیستی»اش | جان فدا میکردند.
و البته... | تا قبل از دستورِ او برایِ تجاوزهایِ دستجمعی و کُشتارِ همهء همهء هشتهزار زن و کودکِ تنها و غیرِ مُسلح در «سربرنیتسا» | شهری مُسلماننشین | که کلّیه مردانِ بالایِ چهارده سالاش | با اعتماد به آتشبسِ پیشنهادیِ شورایِ امنیت و قولِ کُلاهآبیهایِ سازمانِملل | از آن بیرون رفته بودند | تا تنها چندساعتِ بعد | خبرِ «بزرگترین و فجیعترین نسلکشی تاریخِ مُعاصرِ اروپا»| به گوششان برسد.
راستی! | حالا شُما یادتان نمیآید | همین آقایِ «احمدِجنّتی» | که الان | خیلیها از ایشان دلخورند و از بابِ همین دلخوری | به انبوهِ شوخیهایِ در مورد ایشان حسابی میخندند و دل خُنک میکُنند | از جُمله نگارنده! (در انتخاباتِ اخیرِ مجلسِ شورایِ اسلامی، ردِ صلاحیّتام فرمودند خُب!) | آنموقعها تا چه حدِ محبوبِ دلِ قحطیزده و محاصرهشدهء بوسنیاییها بود | به جهتِ سفری که به آنجا داشت | و کمکهایِ گرچه ناچیز امّا دلگرمکُنندهای که | از جانبِ مردمِ مظلومنوازِ ما | برایشان بُرد.
و امّا بعد | که اکنون دیگر شاید وقتِ افشاکردنِ «راز»ی باشد! | که صاحبِ این قلم تا امشب | در نهانیترین زاویهء دلِ خود پنهان کرده بود | و نه جایی گفته و نه نوشته!
میدانید؟ | روزهایِ سختی بود | روزهایی خیلی سخت | سختتر از آنکه فکرش را بکُنید | صربها قدم به قدم جلو میآمدند | و با اطمینان از سُکوت و همراهیِ پنهانِ همسایگانِ اروپایی | در هر قدم | جنایتهایی میکردند | که زبان از گفتن و قلم از نوشتناش شرم دارد | در سفر و به همراهِ آقایِ جنّتی | چندنفر خبرنگارِ ایرانی هم آمده | و بعد از رفتنِ او هم | مانده بودند | از جُمله خانُمِ ثقفی، رضا بُرجی، شهید سیّدابراهیمِ اصغرزاده | و یکی دیگر که اسماش را آخر میگویم!
در یکی از همان شبها و روزهایِ سخت | که به گمانم همان وقتی بود | که دُخترکِ زیبارویِ شانزدهسالهء تازه فرار کرده از اردوگاهِ اُسرا | که به قولِ پزشکانِ بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود | خودش را پیشِ چشمِ همه | و جلویِ قرارگاهِ نیروهایِ موسوم به پاسدارِ صُلح آتش زد | آری همان شب | تصمیم گرفته شُد | که یکی از خبرنگارانِ ایرانی دست از جان بشوید | و به بهانهء مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند | و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربیناش بود | او را به درک و هزارنفر انسانِ بیگناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.
آب در دهانِ همه خُشک شُده بود! | و هیچ کس دلاش را نداشت | و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت | و برایِ اینکه دیگران شرمندهء ترسشان نشوند | دلیل آورد که تنها کسی در میانِ جمع است که چهرهای با پوستِ سپید و چشمانِ آبی و مویِ بور و شبیهِ غربیها دارد | و انگلیسی به لهجه و اصطلاحاتِ فاخرِ شرقِ آمریکایی صحبت میکُند | و تازه تحصیلکرده «کُلمبیا» و دانشگاهیِ «رادوان کارادزیچ» است.
آن طرحِ ماجراجویانه و مومنانه و بشردوستانه | البته | و شاید که چه بهتر | هرگز اجرا نشد | و همینکه خبرش به تهران رسیده | و گویا شخصِ آقایِ خامنهای اجازه نداد | لغو و دیگر کسی از آن سُخنی نگفت | تا امشب | که یادِ همهء فداکاریهایِ بیدریغی و بیچشمداشتی که همه ما ایرانیان | یکی کمتر و دیگری بیشتر | برایِ همکیشانِ خود داشتهایم ا اُفتادم | و تنها داوطلبِ آن عملیاتِ محرمانه: «نادرِ طالبزاده»!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]