واضح آرشیو وب فارسی:ورزش جهان: ورزش جهان-نام الهه احمدی را به عنوان یک بانوی ورزشکار و یک قهرمان تیراندازی زیاد شنیده اید اما وقتی قرار باشد الهه احمدی به عنوان یک مادر معرفی شود، ماجرا به طور کلی تغییر می کند. الهه در سخت ترین سال های پشت سر گذاشتن زندگی ورزشی اش، نقش مادری را هم برای پسر کوچکش ایفا کرده هر چند خودش معتقد است مادری را برای پسرش تمام نکرده و این نقش سخت و مهم را در دو سال و نیم تولد فرزندش، به مادر خودش واگذار کرده است. با همه این ها این مادر ورزشکار امیدوار است تا پسرش «باور» در آینده به مادر قهرمانش افتخار کند تا شاید جبرانی برای دوری های این روزها باشد. حس مادرانه در وجود همه دخترهاست حس مادرانه یکی از عجیب ترین حس هایی است که هر زنی می تواند در زندگی اش تجربه کند. به نظر من این حس در وجود همه دختر ها از کودکی وجود دارد و با مادر شدن این حس بالقوه، خودش را نشان می دهد. دخترها وقتی مادر می شوند حس عجیبی را تجربه می کنند. انگار که مادری را از قبل بلد بوده اند و حالا از خواب بیدار شده اند و خیلی عادی نقش مادری شان را ایفا می کنند. به نظر من یکی از عجیب ترین، عمیق ترین و زیباترین حس های دنیا حس مادری است. با تولد فرزند، نگاه آدم به زندگی عوض می شود و نوعی فداکاری و از خودگذشتگی در وجود آدمی زنده می شود. هر چند من خودم را مادر کاملی برای پسرم نمی دانم اما این فداکاری و از خودگذشتگی را به شکل عجیبی در وجود مادر خودم می بینم. او فرزندان خودش را بزرگ کرده و به سرانجام رسانده و حالا که وقت استراحتش فرا رسیده برای نوه اش هم مادری می کند. پسر من در تمام مدتی که در اردو های طولانی مدت هستم در کنار مادرم است و مادری واقعی را مادرم برای او انجام می دهد. با تولد پسرم موفقیت هایم بیشتر شد مادر بودن با همه سختی ها و مسئولیت هایی که دارد بی نهایت شیرین و لذت بخش است. ضمن اینکه با تولد فرزند زندگی برکت و موفقیت به زندگی سرازیر می شود. این را با تمام وجود و اعتقادم می گویم و خدا را شاهد می گیرم که در این باره ذره ای غلو نمی کنم. اوج موفقیت من در زندگی ورزشی ام بعد از تولد پسرم «باور» بود. برای کسی که بخواهد در کنار زندگی عادی اش فعالیت ویژه ای مثل ورزش در رده قهرمانی را انجام دهد، امنیت و آرامش ویژه ای در زندگی نیاز است که من به این امنیت و آرامش با وجود «باور» رسیدم. گاهی در ورزش روزهای سختی را پشت سر می گذارم و به مرزی از ناامیدی می رسم اما وقتی به خانه می آیم و خنده فرزندم را می بینم با تمام وجود سختی ها را فراموش می کنم و برای ادامه راه انرژی عجیبی می گیرم. خانواده و همسرم همیشه لطف زیادی به من دارند و وقتی می بینند از لحاظ روحی ضعیف شده ام برای شاد کردن و روحیه دادنم دست به هر کاری می زنند. با این وجود یک خنده بدون برنامه پسرم حال من را زیر و رو می کند و همان خنده کافی است تا همه غم ها و دغدغه های کاری و ورزشی ام را فراموش کنم و با انرژی همان خنده فردا را بهتر آغاز کنم. اصراری ندارم «باور» ورزشکار شود آینده برای هر آدمی مبهم است و من هم آینده دقیقی برای فرزندم متصور نمی شوم. با این حال در کنار پدرش تلاش می کنیم تا راه درست را به او نشان دهیم و انتخاب را به عهده خودش بگذاریم. من هیچ اصراری به ورزشکار شدن «باور» ندارم و دوست دارم او راهش را خودش انتخاب کند. برای من فقط موفقیت فرزندم مهم است حالا می خواهد این موفقیت در درس باشد یا هنر و ورزش. دغدغه من در مورد فرزندم این است که تلاش کردن را یاد بگیرد و با تلاش به خواسته هایش برسد. او باید یاد بگیرد در این دنیا هیچ چیزی ساده به دست نمی آید و موفقیت فقط تلاش می خواهد و تلاش و تلاش! دلیل اینکه اصراری به ورزشکار شدن پسرم ندارم این است که ورزش بی نهایت سخت است کسی که می خواهد در این عرصه به موفقیت برسد باید از خیلی خوشی هایش بگذرد. خود من سال هاست که با همسر و فرزندم به سفر خانوادگی نرفته ام و در خیلی روزهایی که می توانستم کنارشان باشم نتوانستم آنها را همراهی کنم و همه این ها به دلیل سختی های ورزش است. نام «باور» را انتخاب کردم تا زندگی را باور کنم اسم «باور» را خودم برای پسرم انتخاب کردم. البته این انتخاب با مشورت و همراهی همسرم بود اما همیشه می خواستم اسمی برای فرزندم انتخاب کنم که به زندگی ام جهت وانرژی بدهد. «باور» نامی بود که به زندگی من این انرژی را داد. من با تولد «باور» زندگی را با همه شیرینی ها و قشنگی هایش باور کردم و به باور عمیقی از عشق رسیدم. «باور» در اوج خستگی انرژی عجیبی به من می دهد و با وجود اینکه او در طول روز بیشتر وقت را با پدر و مادرم سپری می کند و بیشتر انرژی اش در طول روز تخلیه می شود اما شب ها سهمی از انرژی اش را برای من می گذارد تا با او بازی کنم و خستگی هایم را فراموش کنم. البته باید این نکته را هم بگویم که «باور» پسر فوق العاده پرانرژی است و از بازی کردن خسته نمی شود. به همین دلیل شب ها تا ساعت ها با من و پدرش بازی می کند و انرژی زیادش را به ما منتقل می کند. خاطره تلخ و شیرین در سال و نیمی که حس شیرین مادرانه را تجربه کرده ام خاطرات زیادی با پسرم دارم اما یکی از تلخ ترین و در عین حال شیرین ترین خاطراتم با او به حدود یک سال پیش برمی گردد که برای بازی های آسیایی اعزام شده بودم. من برای حضور در این مسابقات مدت ها از پسرم دور بودم و حتی مدام به این فکر می کردم که حتما «باور» من را فراموش کرده. با این حال بعد از بازگشتم از مسابقات، پدر و مادرم از روز مدال گرفتن من خاطره ای تعریف کردند که حال من را دگرگون کرد. در لحظه ای که من روی سکو بودم تا مدالم را دریافت کنم تلویزیون روشن بوده و «باور» در حالی که حدودا یک سال داشته برای خودش بازی می کرده اما خیلی اتفاقی به سمت تلویزیون برمی گردد و من را می بیند. پدر و مادرم می گویند او چند لحظه ای که دوربین روی صورت من بوده به تلویزیون خیره می شود و بعد زیر گریه می زند و تا ساعت ها آرام نمی شود. وقتی پدر و مادرم این موضوع را برایم تعریف کردند بغض گلویم را گرفت و تا مدت ها حرف نمی زدم و از اینکه اینقدر طولانی مدت در کنار فرزندم نبودم غصه می خوردم اما در عین حال به این فکر می کردم که با وجود این همه دوری «باور» من را فراموش نکرده و این برایم بی نهایت شیرین بود.
یکشنبه ، ۱فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ورزش جهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]