تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814782059




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حسرت کشیدن یک آه را بر دل دشمن گذاشت / خبر مجروحیتش را شنیدم خدا را شکر کردم


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): جراحات ناشی از مجروحیتها به ویژه مجروحیت عملیات کربلای 5 او را بسیار آزار می داد. پرستاران همیشه او را مثال می زدند که با وجود درد زیاد هرگز آهی نکشید. او می گفت «درد زیادی را تحمل می کنم ولی حسرت کشیدن یک "آه" را بر دل دشمن می گذارم.»مونا معصومی - در مراسم تشییع شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری برای عرض تسلیت به دنبال همسر شهید می گشتم. نگاه ام در میان جمعیت به دنبال خانمی می گشت که بیش از همه بی قرار باشد و گریه می کند. در آن میان مردی که پسربچه ای را بر دوش داشت نظرم را جلب کرد. همه او را بوسیده و تبریک می گفتند. صدای فردی را شنیدم که می گفت "او عباس پسر حاج سعید است". خودم را به صف اول تشییع کنندگان رساندم. خانمی میانسال در صف اول قاب عکس شهید را بر دست داشت و بدون شیون در حالی که سرش را بالا گرفته بود، محکم قدم برمی داشت. با پرس و جو متوجه شدم او همسر شهید سیاح طاهری است. روحیه قوی و صبورش ستودنی بود. به او تبریک و تسلیت گفتم. او در پاسخ به سوال من مبنی بر آمادگیش برای شهادت همسرش، گفت: "همسرم به تکلیفش عمل کرد. فرزندانم را هم برای ادامه راه پدرشان تشویق خواهم کرد." این آشنایی باب یک گفت وگوی صمیمانه ما در منزل شهید شد. در قسمت نخست گفت و گو در خصوص نحوه آشنایی با همسر تا خصوصیات اخلاقی شهید بحث شد. برای مشاهده بخش نخست مصاحبه اینجا کلیک کنید. در ادامه ماحصل گفت وگوی خبرنگار ما با "هدیه قبیشی" همسر شهید مدافع حرم "سعید سیاح طاهری" را می خوانید. *** ** نام دوستان شهیدش را برای فرزندمان انتخاب کرد سال 61 نخستین فرزندمان به دنیا آمد و نام او را محمدحسین گذاشتیم. آن زمان به همراه خواهرم و خواهر همسرم در یک خانه مصادره ای در اهواز زندگی می کردیم. سال 62 مجددا باردار شدم. حال جسمی و روحی مساعدی نداشتم. با استرس های که در آن دوران متحمل شدم باعث شد فرزندمان مرده به دنیا بیاید. یک روز حاج سعید گفت "اگر خداوند فرزند پسری به ما عطا کرد بخاطر علاقه ام به علی اکبر افضل، نام او را "علی اکبر" بگذاریم." با پیشنهادش موافقت کردم. اما به دلیل این که عباس علیزاده، دوست و همرزم حاج سعید به شهادت رسید. پیشنهاد داد اگر فرزندمان پسر شد نام او را "عباس" بگذاریم. این بار مخالفت کردم و گفتم که ما با خانواده شهید علیزاده ارتباط داریم. هر بار که نام عباس را صدا کنیم آنها به یاد فرزندشان می افتند. حاج سعید گفت به همین خاطر می خواهم نامش را عباس بگذاریم تا خاطره اش برایمان زنده بماند. هنگامی که فرزند دوم ما به دنیا آمد، همسرم در ماموریت بود. ولادت فرزندمان مصادف با شب میلاد حضرت عباس (ع) بود. به همین دلیل شرم کردم نام او را عباس نگذارم. زمانی که حاج سعید از ماموریت آمد و پرسید نام پسرمان را چه گذاشته ام. در آن لحظه انتظار داشت بگویم نام او را "علی اکبر" گذاشتم ولی وقتی شنید نامش را "عباس" گذاشتم بسیار خوشحال شد. نام فرزند سوم مان را "علی اکبر" گذاشتیم. ** سوغات جبهه همسرم برای من و بچه ها از جبهه سوغاتی های جالبی می آورد. برایم چتر منور می آورد. سال ها است که از آن چترها به عنوان "جای جوراب" استفاده می کنم. می خواهم آن روزها را به خاطر داشته باشم. برای فرزندانمان هم پوکه های گلوله را می آورد تا با آنها بازی کنند. ** خبر مجروحیتش را شنیدم خدا را شکر کردم یک ماه قبل از عملیات کربلای 5 به مرخصی آمد. پس از آن تنها زمانی که برای ماموریتی به اهواز برگشت تنها نیم ساعت در خانه ماند تا جویای حال شود و با عجله رفت. یک شب قبل از آغاز عملیات کربلای 5 کابوسی دیدم. با ترس از خواب بیدار شدم. به ائمه و معصومین توسل کردم تا همسرم را در هر شرایطی زنده برگرداند. حتی راضی بودم نابینا، شیمیایی، قطع نخاع و ... شود اما در کنارم بماند. برای سلامتیش دعا می خواندم. چند شب بعد خواب دیدم همسرم در میان آب است و یک عراقی که جثه بزرگی داشت و از طرف دیگر یک تمساح بزرگ که دهانش را باز کرده بود، به طرفش می رفتند. من هم از دور سنگ های را برداشته و به سمتشان پرت می کردم تا از حاج سعید دور شوند. روزها را در بی خبری و دلشورگی می گذراندم. دی ماه بود که در راه مدرسه صدای مارش عملیات کربلای 5 را شنیدم. چند روزی از خوابی که دیدم، گذشت. در حال آماده شدن برای رفتن به مدرسه بودم که مادر همسرم با گریه به منزلمان آمد و گفت "سعید مجروح شده است". با شنیدن خبر مجروحیتش نفس عمیقی کشیدم و خدارا شکر کردم. همسرم را به بیمارستان تبریز و پس از آن به تهران منتقل کردند. نزدیک دهه فجر بود و مدرسه مرخصی نمی داد تا همراهش باشم. در بیمارستان تبریز یک پزشک ضدانقلابی به نام خلخالی بود. او عصب شنوایی گوش رزمندگان و حاج سعید را قطع و چشمش را تخلیه کرد. بعدها که متوجه فعالیت این پزشک ضد انقلاب شدند از کشور فرار کرد. دوران نقاهتش حدود 50 روز طول کشید. درمانش را نیمه رها کرد و به تیپ برگشت. در نامه ای برایش نوشتم "درمانت را که نیمه رها کردی. حالا آنجا به درد جنگیدن می خوری؟" ** می گفت "حسرت کشیدن یک آه را بر دل دشمن می گذارم" جراحات ناشی از مجروحیتها به ویژه مجروحیت عملیات کربلای 5 او را بسیار آزار می داد. یادم هست که تعریف می کرد در بیمارستان تبریز، رزمندگان از شدت درد تمام روز را ناله می کردند. پرستاران همیشه او را مثال می زدند که با وجود درد زیاد هرگز آهی نکشید. او می گفت «درد زیادی را تحمل می کنم ولی حسرت کشیدن یک "آه" را بر دل دشمن می گذارم.» حاج سعید شخصیت آرامی داشت ولی هر بار که در سکوت کامل فرو می رفت متوجه می شدم که درد دارد. اما هرگز بخاطر ندارم آه و ناله ای کرده باشد. پیش از مجروحیت در عملیات کربلای 5، مجروحیت های دیگری از جمله قطع شدن انگشتان دست، شیمیایی شدن و موج گرفتی هم داشت. ** معجزه ذکر یک شب دشمن، اهواز را زیر آتش سنگین قرار داده بود. آن مقطع، باردار بودم. با شنیدن صدای انفجارها تمام بدنم می لرزید. از حاج سعید می خواستم تا داخل کمدی پنهان شویم. حاج سعید تمام شب را زیر لب ذکر می گفت. صبح مشاهده کردیم که دیوار بین ما و همسایه تخریب شده بود. خمپاره ها دور تا دور ما رو زده بودند اما به ما که در خانه بودیم هیچ گلوله ای اصابت نکرده بود. ** عروسی در جوار شهدای گمنام/ احیای گردان مقداد بعد از اتمام جنگ مدتی در اهواز بودیم. پس از مدتی حاج سعید به عنوان بازرس نیروی زمینی سپاه به تهران اعزام شد. مدیریت ایمنی و سوانح در نیروی زمینی سپاه بود. از حدود سال 86 تصمیم گرفت که یک محور مرزی در آبادان ایجاد کنند بنابراین قصد داشت گردان مقداد که منحل شده بود را احیا کند. با یک ماشین، یک راننده و یک برگه مجوز راهی آبادان شد. برای احیای گردان از صفر شروع کرد. تمام فکرش گردان مقداد بود، هر بار که از آبادان به دیدن ما می آمد تمام روزش را صرف جمع آوری امکانات برای گردان می کرد. تمام وقتش را صرف کارش می کرد. در طول سه سالی که به آبادان رفته بود، دو فرزندمان ازدواج کرد. پیش زمینه های ازدواج را فراهم کردیم و حاج سعید تنها برای مراسم عقد خود را رساند. خطبه عقد پسرانم توسط مراجع قم خوانده شد. پس از عقد، به همراه خانواده عروسم به قطعه شهدای گمنام رفتیم و مراسم عروسی با یک وعده شام خانوادگی به اتمام رسید. ** پتو هدیه یک زندانی به حاج سعید بازنشستگی او، مصادف با آغاز فعالیت های فرهنگی اش بود. معتقد بود "امروز ما می توانیم فرهنگ ایثار و شهادت را از طریق فیلم و فعالیت های فرهنگی به نسل امروز انتقال دهیم." اواخر بازنشستگی نیز مسابقات کتاب خوانی و جشنواره های دانش آموزی را برگزار کرد. همچنین برای برگزاری مراسم "کشتی صلح" زحمات زیادی را متحمل شد. این ها فعالیت هایی هستند که فرهنگ دفاع مقدس را زنده نگه می دارند. تاثیر مسابقه کتاب خوانی در زندان را در زمان حیات حاج سعید مشاهده کردیم. با وجود این که متولی این امر چند نفر بودند ولی یکی از زندانی ها پتویی را برای حاج سعید بافت. آن پتو را نگه داشته ام. همزمان با انجام فعالیت های فرهنگی، مدیر عتبات عالیات نیز بود. 17 مرتبه به کربلا مشرف شد. سه مرتبه آخر را پیاده رفتیم. ** بررسی رزومه نامزدها قبل از انتخابات حاج سعید مستقیم وارد مسائل انتخاباتی نمی شد اما شرکت در انتخابات را یک تکلیف می دانست. معمولاً از بچه ها کمک می گرفت و رزومه نامزدهای که قصد داشت به آنها رای بدهد را تهیه می کرد. همیشه در موضوعات مختلف چنین نشست هایی در خانه داشتیم. جلسه می گرفتیم عیب و حسن های کار افراد را بررسی می کردیم. حتی بعد از انتخابات هم باز نامزدها را بررسی می کردیم. معمولا در لیست های انتخابیمان تنها چند نامزد متفاوت بود. ** سخنان رهبر معظم انقلاب را ملاک قرار می داد من بیشتر در خانه صحبت می کردم و حاج سعید آنها را تحلیل می کرد. در جریان فتنه 88، سخنان رهبر معظم انقلاب را ملاک قرار می دادند. وقتی به مردم بی گناه غزه حمله کردند، در منزل جوشن صغیر می خواندیم. در جلساتی که خانم ها حضور داشتند نیز توصیه می کردم که برای سلامتی مسلمانان جهان اسلام دعا کنند. پس از مدتی خبر بمباران یمن شوک دیگری بود که بر ما وارد شد. آن زمان در آبادان بودم. ختم قرآن و صلوات می فرستادم. در خصوص حمله به شیعیان نیجریه و شیخ زکزاکی بسیار با حاج سعید بحث می کردیم. زمانی که حادثه منا رخ داد نیز من آنجا بودم. سال جاری، سال سختی برای شیعیان بود. در خصوص رفتار عربستان، حاج سعید بسیار ناراحت بود. ایشان معتقد بود همان طور که آقا فرمایند آنها جنگ های نیابتی می کنند. ** جرقه رفتن به سوریه محرم سال 92 به همراه همسرم در حرم حضرت عباس بودیم. آنجا برای وفات ام البنین یک هفته مراسم می گیرند. ملاباسم کربلایی برای نخستین بار شعر "کلنا عباسک یا زینب" که الان حاج میثم می خواند، خواند. در قالب شعر می گفتند "غیرت ما اجازه نمی دهد که به حرم شما کسی وارد شود یا زینب!" شعر بسیار بر دل من و زائرین نشست. در آنجا جرقه این موضوع به ذهن مان زد که ای کاش جوانان ما برای دفاع از حرم حضرت زینب به سوریه می رفتند. حاج میثم قبل از این که مدافعان حرم شکل بگیرند و راهی سوریه شوند، شعری خواند با مضمون "فدای زینب/ پر از شور و عشقیم/ اگر خدا خواست/ بزودی دمشقیم" هنوز برنامه سوریه و مدافعان حرم نشده بود که ایشان فرهنگ سازی را شروع کرد. زمانی که حاج سعید تصمیم گرفت به سوریه برود، مانع از رفتنش شدند. ولی زمانی که تصمیم به کاری می گرفت با دیدن مشکلات ناامید نمی شد. با اصرار توانست برگه اعزام را بگیرد. زمانی که به من خبر داد، کمی دلگیر شدم. او در تمام دوران زندگی مان در ماموریت بود و حالا پس از چندین سال زندگی مشترک حضورش را کنارم بیشتر می دیدیم. نمی خواستم از من دور شود ولی با این اوضاع، مانع رفتنش نشدم. فرزندانمان بخصوص علی اکبر از اینکه پدرشان به سوریه می رفت بسیار خوشحال بودند. آنها من را دلداری می دادند و می گفتند که ما در کنارت هستیم اجازه بدهید پدر با خیال راحت برود. حاج سعید خواست که برای رفتنش استخاره کنم. این آیه آمد "اجازه داده شده به کسانی که در راه خدا کشته شدند، جهاد کنند." این آیه که آمد سکوت کردم. گفتم وقتی خدا می گوید اجازه دادم من کسی نیستم که بخواهم مانع شوم. کتاب و جزوه مطالعه می کرد و تحقیق می کرد که چه موشک های استفاده کنند که از دشمن بیشترین تلفات را بگیرند.چند ماه بعد، راه برای رفتنش بسته شد. به مشهد مقدس رفتیم. هر روز با اشک از حرم امام رضا (ع) بیرون می آمد.  ** آخرین اعزام بر اثر مجروحیت از سوریه برگشت. پس از مدتی اعلام کرد که مجددا عازم است. گفتم "چرا به این سرعت قبول کردی که راهی شوی؟ ما کلی کار داریم." گفت من همه کارهایت را انجام می دهم و می روم. دارو و مایحتاج خانه را تهیه کرد. تا آخرین لحظات هم می گفت چیزی نیاز نداری، تهیه کنم. گفتم "من به چیزی احتیاج نداریم فقط خدا تو را از من نگیرد." به سرعت حرف را عوض کرد. آخرین بار، 17 روز نگهش داشتم. روزهای آخر بی قرار شده بود و می گفت "ان شاالله در رکاب امام زمان هر دو شهید می شویم." از من درخواست کرد که دعا نکنم که زنده بماند. مرگ در بستر بیماری را دوست نداشت. پسرم از پدرش خواست تا وصیت نامه ای را تنظیم کند ولی حاج سعید به وصیت شفاهی اکتفا کرد. اما خودش را برای شهادت آماده کرده بود. همسرم با گوش، چشم و زانوهای مجروح و بدون توجه به دردهای که داشت به جنگ با تروریست های تکفیری رفت. حاج سعید اهل مصاحبه کردن نبود. قبل از آخرین اعزامش، در تهران و آبادان از سوریه و خاطرات دفاع مقدس انجام داد. ** هدیه حضرت معصومه (س) به مناسبت شهادت حاج سعید نذری کرده بودم که اگر حاجتمان برآورده شد در مراسمات مختلف روضه بگیریم. تصمیم داشتیم شب وفات حضرت معصومه (س) مراسمی در خانه برگزار کنیم. من به خانه پدرم (در شیراز) و همسرم به سوریه رفت. از عروسم خواستم تا برگشت من خریدی انجام ندهد. در شیراز بودم که خبر شهادت حاج سعید را شنیدم. به سختی خودم را به تهران رساندم. سه شنبه حاج سعید را دفن کردیم. روز چهارشنبه در آبادان قرار شد گروهی از جمله خادمین حضرت معصومه (س) به دیدن ما بیایند. ساعت 7 شب خادمین حضرت معصومه با گلدان های مسی بر دست وارد اتاق شدند. پرچم روی ضریح حضرت معطر به عطر حرم بود در قابی گذاشته و با آداب خاصی به سمتمان آمدند. خانه پر از بوی عطر شد. در مراسم ناگهان متوجه شدم که امشب، شب وفات حضرت معصومه (س) است و قصد داشتیم در چنین روزی مراسمی برگزار کنیم. ما فراموش کرده بودیم اما گویا حضرت معصومه فراموش نکرده بود و خودشان تشریف آوردند. قابی که نماد حرم حضرت معصومه (س) است را به ما هدیه دادند.  ** توصیه به نسل امروز روزهای سختی را پشت سر می گذاشتم. زمان فتنه های آخر الزمان است. این فتنه ها یعنی آزمایش ها. سیری که در سال 94 گذشت مشاهده کردیم که شیعیان چقدر مورد آزمایش قرار گرفتند. امروز سپاه کفر در مقابل سپاه اسلام ایستاده است. هر که در سپاه اسلام باشد فردای قیامت شفاعت می شود. شهدای مدافع حرم می توانستند در کنار فرزندانشان از زندگی لذت ببرند اما از تمام مالیات و دلبستگی هایشان گذشتند./ب دفاع پرس


سه شنبه ، ۱۸اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن