تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 30 مرداد 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1811777999




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خوابی که تعبیرش ثروت بود ولی به اسارت ختم شد


واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: داد کشیدم و یکی از بچه ها به نام علیرضا زارع زاده که اهل مهریز یزد بود و تخت کناریم استراخت میکرد پرسید؛ چیزی شده برادر؟پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : خاطره ای از دوست گرامی آزاده گرانقدر جانباز ۷۰ درصد جناب آقای «سید محمد میر علی مرتضایی» فرزند شهید سید علی میر علی مرتضایی سال ۱۳۶۳ بود و حدود ۶ ماه از شهادت پدرم گذشته بود. هنوز تصمیم قطعی برای حضور در جبهه را نداشتم. اواخر فصل گرما بود و یکی از همین شبها خوابی دیدم که؛ در یک محوطه بزرگ چهار ساختمان مستطیلی به حالت موازی رو به روی هم قرار گرفته اند. دیوار ساختمان ها یک متر مانده به سقف و از وسط با رنگ قرمز پوشانده شده بود. من و افرادی که نمی شناختم روی تراس طبقه دوم یکی از همین ساختمانها ایستاده بودیم و به محوطه نگاه می کردیم.دیدم از دیواره ساختمان ها و ستون های کناریمان مارهایی که دهان باز کرده و قصد جانمان را کرده بودند به سمتمان هجوم آوردند. جالب است که مارها تا نصفه بیرون می آمدند ودهان باز می کردند و دوباره به دیوارها فرو می رفتند. همگی ترسیده بودیم و سعی می کردیم که با جاخالی دادن از مار ها وزهرشان فرار کنیم. بین ساختمان ها فضای خالی وجود داشت که دو در سیم خار دار بزگ در انتهایش نوید آزادی می داد. همه ما به چشم به در دوخته بودیم و در انتظار آزادی بودیم. ناگهان دو اژدها بزرگ که نیمی از بدنشان درون محوطه و نیم دیگری بیرون محوطه بودند به سمتمان سرک کشیدند. نمی دانم چه مدت در حال تلاش وتقلا برای رسیدن به درهای زمخت بودیم که بلاخره موفق شدیم و از معرکه جان سالم به بدر بردیم. دوباره در همان عالم خواب زمان می گذرد و من با لباسی آراسته پا به همان محوطه میگذارم در حالی که حدود ۲۰۰ نفر مرا همراهی می کردتد. محوطه آرام بود و آرامش بانگ میزد و من به روایت وقایع گذشته می پرداختم. در همین حین از خواب پریدم. درآن سنین نوجوانی می پنداشتم که مار در خواب یعنی مال و منال و ثروت بادآورده؟ غافل از خواب که برایمان دیده بودند. سرتان درد نیاورم؛ دو هفته خوش بودیم به امید مال و منال و مکنت، بعدش رفته رفته فراموش کردیم. دوماه بعد به بسیج پیوستم و روانه جبهه های نبرد شدیم. در عملیات های مختلفی شرکت کرده و جنگیدم در آخرم مجروح و اسیر شدم. زمانی که برای اولین بار خانه جدید خود را مشاهده کردم، برایم بسیار آشنا بود ولی به دلیل خستگی و شدت جراحاتم به ذهنم نرسید. بعد چندی پایم را قطع کردند و در بیمارستان بستری شدم. محیط اردوگاه برایم آشنا بود، با بهت به اطراف مینگریستم؛ رنگ قرمزدیوارها، ساختمان کشیده و مستطیلی، سیم خاردار ها و… همه و همه برایم تازگی نداشت. یادم آمد از خواب تابستان و مارها و ثروتی عظیم که برایم تاکنون به قیمت از دست دادن یک پا تمام شده بود، خدا به خیر بگذراند با اژدهای بزرگ و ثروت بزرگ تر؟ داد کشیدم و یکی از بچه ها به نام علیرضا زارع زاده که اهل مهریز یزد بود و تخت کناریم استراحت میکرد پرسید؛ چیزی شده برادر؟ و به دنبال آن باقی اسرای مجروح کنجکاو شدند. خوابم را شرح دادم و با خوشحالی و نشاط کامل به این دوستان اسیرم مژده آزادی دادم.


یکشنبه ، ۱۶اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[مشاهده در: www.badriyoon.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن