تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851385683




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دوست داریم شهیدمان گمنام باشد


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): در کوچه مان کسی نمی داند که ما خانواده شهید هستیم، دوست داریم شهیدمان گمنام بماند. می دانیم او هم از این کار راضی است زیرا شان و منزلتش در پیش خداوند محفوظ است.جبرائیل حضرتی پدر شهید عارف حضرتی با نگاهی به عکس پسرش سر صحبت را باز می کند: همیشه گفته و می گویم که اگر فرزندان پاکی دارم بخاطر وجود همسر پاک دامنی است که خدا نصیب من کرده است. با وجود مریضی و مشغله زندگی، شب های جمعه بر مزار فرزندم می روم و آرامش می گیرم و همه مشکلات دنیوی را فراموش می کنم. فرزندم در راه خدا رفت و به آنچه که خداوند تقدیر کرده است، راضی ام. در ادامه ماحصل گفت وگو با خانواده شهید "عارف حضرتی" را می خوانید. پدر شهید می گوید: زمانی که خبر شهادت عارف را شنیدم ناراحت شدم. همسرم جمله ای گفت که آرام گرفتم. گفت: «وقتی خدا عارف را به ما داد خدا را شکر کردیم، حالا هم که خداوند فرزندمان را انتخاب کرده است و به پیش خود برده است، باز هم باید خدا را شکر کنیم.» آن لحظه به خودم آمدم و خدا را شکر کردم. گمنامی در محل در کوچه مان کسی نمی داند که ما خانواده شهید هستیم، دوست دارم شهیدم گمنام بماند زیرا شان و منزلتش نزد خداوند محفوظ است. می دانم که او نیز از این کار راضی است. عارف هرگز لباس بسیج را در محل بر تن نمی کرد و دوست داشت بخاطر اخلاق و رفتارش محبوب باشد نه به خاطر موقعیت و لباسش. هرگز لحظاتی را که او در کنارمان بوده است را فراموش نمی کنیم. عارف همیشه به نشانه احترام سرش را به زیر می انداخت، تبسم می کرد و به حرف هایمان گوش می داد. حلال و حرام، اولویت نخست زندگی مان خدیجه رشیدی مادر شهید حضرتی در ادامه صحبت های همسرش می گوید: من و حاج آقا انقلابی بودیم و فرزندانمان را برای حفظ انقلاب و دفاع از کشور تربیت کردیم. کم سن و سال بود که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) به پیروزی رسید. ۹ سال از عمرش نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. هر بار که برای جبهه ثبت نام می کرد قبول نمی کردند و با ناراحتی به خانه بازمی گشت. ولی ناامید نشده و فعالیت هایش را در پشت جبهه ها انجام می داد. می گفتم پدرت به جبهه می رود تو بمان. می گفت ثواب کار پدرم برای خودش است من می خواهم خودم هم به جبهه بروم و می ترسم سفره ای که باز است جمع شود و جا بمانم. من و پدرش سواد نداریم ولی از اول زندگیمان حلال و حرام را اولویت زندگی مان قرار دادیم. به عنوان مثال اگر میوه ای از باغ همسایه به خانمان می افتاد نمی گذاشتم فرزندانم آن را بخورند می گفتم شاید راضی نباشند. در مجالس مذهبی شرکت می کردم و سخنرانی های آقای کافی را گوش می کردم. احترام به والدین ۷ سال داشت که روزی در حال بازی فوتبال با دوستانش بود که باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و شیشه خانه شکست. صدایش کردم که برود شیشه بُر بیاورد. دوستانش گفتند بعد از بازی برو. قبول نکرد. بازی را رها کرد و کاری که سفارش شده بود را انجام داد. مرگ با عزت یک روز دیر به خانه آمد. کلاس پنجم ابتدایی بود. گفتم کجا بودی؟ گفت رفته بودم مرده شورخانه. گفتم «آنجا چه کار می کردی؟ نترسیدی؟» گفت مامان پیرمردی را دیدم که در بستر به رحمت خدا رفته بود. آن لحظه از خدا خواستم که من اینگونه نمیرم. عمل به احکام اسلام عروسی دختر داییم بود. دیدم روی پله ها نشسته و پاهایش را به نشانه عصبانیت تکان می دهد. گفتم «عارف چرا اینجا نشستی؟» گفت: «مادر اینها چرا این گونه مراسم را برگزار می کنند. این شرع خداوند نیست. آنها حجابشان را به صورت کامل رعایت نکرده اند.» نحوه شهادت ۲۷ خرداد سال ۶۷ از پادگان ابوذر جهت اجرای عملیات بیت المقدس ۷ اعزام شد. پس از عملیات خبری از عارف نداشتیم. پیکرش نیز در بین شهدا نبود. ۵ نفر از دوستانش پس از عملیات به شهر بازگشتند، به سراغ یکی از آن ها رفتم. گفت: "مادرجان فردا بیاید برایتان می گویم." فردا که رفتیم، خانه نبود و پیغام داده بود که روی دیدن و حرف زدن با شما را ندارم. به سراغی یکی از دوستان دیگر عارف رفتم، برایم تعریف کرد: شب قبل از عملیات از ارتفاعی افتاد و پایش ضربه دید. گفتیم بمان و بعد از بهبودی بیا ولی قبول نکرد. گفت: «نمی خواهم از دیگر رزمندگان باز بمانم». او نحوه شهادتش را اینگونه برایم تعریف کرد: در پاتک دشمن، خمپاره ای به کنار عارف اصابت کرد و به شهادت رسید اما نتوانستیم پیکرش را به عقب برگردانیم. برگزاری مراسم، ۲۰ روز پس از شهادت حاج آقا می گفت اول جنازه اش را پیدا و بعد مراسمی برگزار کنیم. ما هنوز هم مطمئن نبودیم که عارف شهید شده است. پس از بیست روز آقای نوری از بیمارستان مستقیماً به منزلمان آمد و برگه شهادت عارف را امضا کرد و به عنوان شهید بی مزار مراسم گرفتیم. مراسم باشکوهی برای عارف برگزار شد. تمام کوچه مملو از عزادار بود. علی و زهرا دو فرزندم دوقلو بودند و تازه به کلاس اول رفته بودند. در مراسم عارف نمی دانستند که برادرشان شهید شده است. آب می آوردند و از مهمانان پذیرایی می کردند. زمانی که اعلامیه را آوردند و عکس برادرشان را دیدند در گوشه ای نشستند و دیگر از جایشان تکان نخوردند و آرام گریه کردند. ۱۱ سال چشم انتظاری هر بار که شهدای گمنام را می آوردند می رفتم و به دنبال گمشده ام می گشتم. هر بار که اعلام می کردند شهدایی را تفحص کرده اند خانه را آب و جارو می کردم و منتظر خبری از بنیاد شهید می شدم. سرانجام پس از ۱۱ سال چشم انتظاری پیکرش در شلمچه و در ۱۵ کیلومتری خاک عراق پیدا شد. او را از وسایل شخصی و پلاکش شناختند. کوچه و اهالی محل سیاه پوش شده بودند سال ۷۸ بود که دیدم درب منزل و کوچه را پارچه سیاه زده اند. صاحب خانه مان فرد متدینی بود گفت به مناسبت ایام فاطمیه کوچه را پارچه سیاه زده ایم. به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) گروهی از شهدا را به عنوان شهدای گمنام آوردند. طبق عادتی که داشتم عکس عارف را برداشتم و به مراسم رفتم. در آنجا حاج آقا گفت که از چشم انتظاری درآمدیم و عارفمان هم بازگشت. باورش برایم سخت بود، خودم را به تابوت ها رساندم. بر روی یکی از تابوت ها نوشته بود شهید عارف حضرتی. با دیدن نامش قلبم آرام گرفت. حالم را در آن لحظه نمی توانم توصیف کنم. دعا می کردم اسیر نباشد باوجود اینکه دوستانش می گفتند عارف شهید شده است اما گاهی وقت ها پیش خودم فکر می کردم که شاید اسیر شده باشد و هرگز از خداوند نخواستم که اسیر شده باشد. هر بار که بخارِ غذا به دستم می خورد، می گفتم نکند عارفم اسیر باشد و عذاب بکشد. در منطقه ۱۹ در خیابان عبدالله آباد نام کوچه مان را به اسم پسرم زدند. هر بار که از آنجا عبور می کنم و نامش را می بینم قوت قلب می گیرم و مطمئن هستم که او نیز از شهادتش خوشحال است. قبل و بعد از شهادتش خواب دیدم مادر شهید گفت: در کردستان بود خواب دیدم که خمپاره ای به منزلمان افتاده و در گرد و غبار عارف را گم کردم و با اضطراب از خواب بیدار شدم. بعد از شهادتش هم خواب دیدم که به درب منزل آمده و دست بر کمر زده و رو به من گفت: «مامان این پرچم ها را برای چی زدید؟ اینها را بردارید تا من را هم ببینند.» نصیحت مادر شهید به جوانان سفارش من به جوانان این است که مواظب دین و حجابشان باشند و راه درست را انتخاب کنند. راه کج به مقصد نمی رسد. فرزندانم بیکار هستند حاج آقا در زمان جنگ مشماهای جبهه و اهواز را تامین می کرد. بعد از شهادت عارف ورشکست شدیم و تمام زندگی مان را فروختیم. همچنین همسرم دچار بیماری قلبی شد و عمل سنگینی داشت. برادرشوهرم و بنیاد شهید کمک کردند و خانه کوچکی خریدیم. در حال حاضر برادرشوهرم فوت کرده و ما هنوز نتوانستیم بدهی این خانه را تسویه کنیم. دو پسر دیگرم هم تحصیل کرده هستند و با وجود متاهل بودن بیکارند. از بنیاد شهید درخواست کردم تا برای کار معرفیشان کنند ولی اقدامی نشد. ما بجز حقوق بنیاد شهید درآمد دیگری نداریم.


پنجشنبه ، ۶اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن