تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را با اعتقاد و دوستى محمد و آل پاكش و با تسليم در ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803724477




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گپ‌وگفت با مصطفی علی‌پور شاگرد اول مازندران شدم/ از دبستان هیچ خاطره خوبی ندارم/ از دوره دبیرستان شعر می‌گفتم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گپ‌وگفت با مصطفی علی‌پور
شاگرد اول مازندران شدم/ از دبستان هیچ خاطره خوبی ندارم/ از دوره دبیرستان شعر می‌گفتم
وقتی دیپلم گرفتم، به من گفتند که شما شاگرد اول استان مازندران شدید و بدون کنکور می­‌توانید به دانشگاه بروید.

خبرگزاری فارس: شاگرد اول مازندران شدم/ از دبستان هیچ خاطره خوبی ندارم/ از دوره دبیرستان شعر می‌گفتم



خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: مصطفی علی پور، شاعر و منتقدی است که کمتر مصاحبه می کند، وقتی با او همکلام می شوی ذره ذره به اطلاعات ادبی خودت اضافه می‌شود. حسین قرایی -پژوهشگر  زبان و ادبیات فارسی – زمانه و زندگی این شاعر معاصر را در قالب کتابی، طی چند ماه آینده منتشر می‌کند. هم‌اینک بخشی از گفت‌وگوهای حسین قرایی با مصطفی علی‌پور توسط خبرگزاری فارس منتشر می‌شود تا علاقه مندان به زبان و ادبیات فارسی دکتر مصطفی علی پور را بهتر بشناسند. -آقای علی پور، شما دقیقا چه سالی به دنیا آمدید؟ -من مطابق شناسنامه هزار و سیصد و چهل. -چندِ چندِ چهل؟ (خنده) - پنجِ ششِ چهل (البته مطابق شناسنامه)، اما ظاهرا این تاریخ، تاریخ دقیقی نیست. -چرا؟ - چون بعدها معلوم می‌شود بچه‌هایی که یکی دو سال از من در مدرسه بزرگ‌تر بودند آن ها هم متولد چهل هستند! فکر می کنم یکی دو سال شناسنامه‌ام را بزرگ تر گرفته‌اند. -متولد تنکابن هستید دیگر؟ -بله - در خود تنکابن متولد شدید؟ - نه در روستایی به نام «چال کُش» یا «گورا» -خیلی مشتاقم از فضای جغرافیایی و محیط روستایی که در آن جا به دنیا آمدید روایت کنید... - یک روستای کوچک و قدیمی است. البته بعدها که دبیرستانی شدم در لغت‌نامه دهخدا در تعریف «چال کش» این موارد را دیدم که پرتقال‌های روستا بسیار معروف است و منطقه‌ای است که درخت‌های پرتقال بسیار بزرگی دارد، مردم روستایی سخت کوشی دارد. اما تفاوت چندانی با روستاهای دیگر مازندران ندارد که من آن را با روستاهای دیگر مقایسه کنم. - پدر چه شغلی داشت؟ - پدرم کشاورز بود و گاه گاهی بنایی و نجاری مختصری هم می‌کرد. -اولین تصویری که هر موقع به دوران کودکی مراجعه می‌کنید در ذهنتان قد می‌کشد چیست و این تصاویر به چه سال‌هایی تعلق دارد؟ -به نظرم سال اول دبستان. هرچند که تصویرهای مبهم و مختصری از کودکی دارم. اما الان و ناگهان اول دبستان به ذهنم رسید. اولین روز دبستان تربیت چال کش به ذهنم آمد. - پس روستای شما مدرسه هم داشته است؟ بله، من در آن جا تا کلاس پنجم درس خواندم، اولین روز مدرسه‌ام یادم هست که کت و شلوار نو به تن من کرده بودند و خیلی خوشحال بودم که لباس نو داشتم و کفش نو داشتم. وقتی که سر کلاس رفتم، گروهی بازرس از اداره آموزش و پرورش تنکابن – که آن موقع شهسوار می‌گفتند – به کلاس ما آمدند و یکی یکی دانش آموزان را صدا می‌کردند و دفترچه حساب پس انداز بانک صادرات به آن‌ها می‌دادند. با وجود این که من فامیلی‌ام «چال کش علی‌پور» بود، قاعدتا من باید نفر چندم می‌بودم تا اسمم را می‌خواندند، ولی یادم هست که به محض این که بازرسان با مدیر و معاون مدرسه سر کلاس آمدند؛ اولین اسمی را که خواندند «مصطفی چال کش علی‌پور» بود و من از سر جایم بلند شدم و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم! دو سه نفر از من خواستند که بیا پسرم و من را به سمت تخته سیاه مدرسه هدایت کردند و در حضور همین آقایان یک دفترچه حساب پس‌انداز بانک صادرات به من داده شد که بعدها وقتی به منزل آمدم صد ریال در آن موجود بود، هنوز هم این دفترچه را دارم. -به یادگار نگه داشته‌اید... - بله! با همان آرم. البته بعدها پدرم مدام ده تومان، پنج تومان به آن اضافه کرد ولی همان ده تومان ماند. آن بانکی که این پول در دفترچه‌اش ثبت شده است دیگر وجود خارجی ندارد! -گفتید که پدر کشاورز و نجار بود... - نجاری به معنای خیلی تخصصی‌اش نه، کارهای نجاری و بنایی عمومی می‌کرد. -به پدر کمک می‌کردید؟ - بله در دوره ابتدایی به خصوص در کلاس های چهارم و پنجم کمک می‌کردم، حتی بعدها که بزرگتر شدم در دوره دبیرستان با ایشان کار می‌کردم و حقوق می‌گرفتم. - از مادر چیزی نگفتید... سلمان هراتی اشاره می‌کند که مادرش «ترانه‌های امیر گُته یا» را زمزمه می‌کرد. مادر حضرت عالی هم از همین ذوق بهره مند بود یا خیر؟ -البته آن چنان که سلمان هراتی در مورد مادرش می‌گوید من واقعا نمی‌دانم آیا دانش شعرهای امیر گُته یا را داشته است که زمزمه کند یا نه این که سلمان به صورت تمثیل از این موضوع استفاده کرده است. اما به هرحال مادران روستایی مازندرانی شبیه هم هستند.(خنده) هم در پوشش، هم در نوع نگاهشان... -جالب است که سلمان، شعری را که برای مادرش می‌گوید این گونه می‌سراید که «بر دامن مادرم اگر گندم می‌پاشیدم/ سبز می‌شد/ از بس گریسته بود » فقر خیلی به او نزدیک است. - یک ویژگی تمام مادران دنیا همین گریستن است. یعنی از زمانی که بچه‌ها به دنیا می آیند همین است. به گمانم این خاصیت مادران ایرانی، شاید در روستاها بیشتر باشد و به خاطر صمیمیت و حفظ و نگهداری بچه‌ها و کنترل بچه‌ها در مادران روستایی شاید بیشتر باشد. -البته سلمان با نگاهی به فقر خودش به مادر نظر می‌کند، رابطه شما با فقر چگونه بود؟ - فکر می‌کنم اگر فقر من بیشتر از «سلمان» نباشد، کمتر از ایشان نیست. همه زندگی روستایی هم نسل ما این گونه بودند. نسل خیلی تضعیف شده‌ای بودیم. از امکانات زیادی بهره مند نبودیم. حتی من فکر می‌کنم «سلمان» یک مقداری شهری‌تر زندگی می‌کرد. روستای سلمان به شهر نزدیک‌تر بود و نسبت به ما وضعیت بهتری داشت. به خاطر می‌آورم تا دوره دبیرستان پول توجیبی‌هایم بسیار ناچیز بود. موهای سرم را حتما کچل می‌کردم، لباس‌های زیادی نمی‌پوشیدم، لباس‌های بزرگترها را برایمان کوتاه می‌کردند و می‌پوشیدم! حتی به دلیل مشکلات مالی یکی – دو سال ترک تحصیل کردم. چون مقطع راهنمایی ایجاد شده بود و پولی بود. من علی‌رغم این که درس را دوست داشتم ترک تحصیل کردم. - خانواده‌تان پر جمعیت بود؟ - نه یک خانواده متوسطی بودیم؛ من و چهار برادر(البته یکی از برادرانم در سن کودکی فوت کرد) در حقیقت سه برادر و دو خواهر هستیم. آن موقع پنج فرزند، خانواده شلوغ به حساب نمی‌آمد. - در دوره‌های دبستان و راهنمایی معلم و یا فردی بود که محرک شما بشود در حوزه ادبیات مشوق‌تان محسوب شود؟ - در دوره دبستان هیچ خاطره خوبی ندارم به ویژه کلاس اول که بچه بسیار ضعیفی بودم و به لحاظ جثه کوچک و از لحاظ شخصیتی آدم قوی‌ای نبودم. در انجام تکالیف درسی کم می‌آوردم و تنبیه می‌شدم. از جمله تنبیهاتی که شدم این بود که معلم چند خودکار لای انگشت‌های من قرار می‌داد و دست‌های نحیفم را فشار می‌داد. عمده معدل در دوره دبستان ده - یازده بود. ولی فکر کنم کلاس پنجم با معدل سیزده قبول شدم. -حتی از درس‌های املا و انشا که بعدها به سوی شاعری و نویسندگی کشیده می‌شوید هم لذت نمی‌بردید؟ - از هیچ درسی لذت نمی‌بردم. در اول دبستان تمرین نوشتن بود و معلم ما را ناگزیر می‌کرد که هرکس اسم خودش را بنویسد. من اسمم «مصطفی» بود و یکی از سخت‌ترین کارها بود. و دفترم را پیش پدرم می بردم و او برایم می‌نوشت وقتی که پدرم می‌نوشت معلم متوجه می‌شد که خودم ننوشتم و من را تنبیه می‌کرد! من هیچ وقت از دوره دبستان خاطرات خوبی نداشتم. فقط سال سوم دبستان، معلم به من می‌گفت دکلمه‌ات خوب است، به همین دلیل من را به کلاس چهارم برد تا متنی را برای آن‌ها دکلمه کنم ولی نتوانستم دکلمه کنم. همه به من خندیدند حتی معلم! اما در دوره راهنمایی این طور نبود، پس از یک سال ترک تحصیل به مدرسه برگشتم... - یعنی پنجم ترک تحصیل کردید؟ -بله! بعد از کلاس پنجم. -پس اول راهنمایی که آمدید درستان بهتر شد؟ -بله. - می‌شود دلیل ترک تحصیلتان را ذکر کنید. بالاخره کنجکاوی‌هایی از این دست جزو ویژگی‌های ماست؟ - مدرسه‌ای در منطقه ما بود که دولتی نبود! -فقط به دلیل عدم امکانات مالی؟ - بله! حدود یک سال کار می کردم. - یعنی کارگری می‌کردید؟ - بله! -دقیقا چه فعالیتی انجام می‌دادید؟ - مثلا پرتقال چینی، می‌کردم. کوچک بودم و قدرتی هم نداشتم که از نردبان بالا بروم و پرتقال را داخل سبد بریزم و از بالا سبد را پایین بیاورم. ناگزیر جعبه‌ها را جابه جا می‌کردم و کارهایی نظیر این را انجام می‌دادم، روزی چهار تومان دستمزد می‌گرفتم. گاهی اوقات اذیت می‌شدم. بچه کوچکی بودم و کارفرماها سرم داد می‌کشیدند! کارهایی به من می‌سپردند که در توان من نبود. -در مقطع راهنمایی هم کسی نبود که «مصطفی علی پور» را به وادی شعر و ادبیات بکشاند؟ -در دوره راهنمایی هم  کسی نبود، هیچ معلمی محرک من نبود اما من خودم متوجه شده بودم که «انگیزه‌ها و انگیزیش‌های ادبی» در من قوی‌تر است. - لاله خودرو بودید... -دقیقا! در کلاس اول و دوم و سوم ادبیات فارسی داشتیم، یک نمایشنامه از «شیللر» نمایشنامه‌نویس آلمانی، در یک از این کتاب‌ها بود، معلم از من خواسته بود که آن را اجرا کنم و من آن را سر کلاس خواندم و اجرا کردم، معلم خوشش آمد و کلاس میخکوب شد و من را نگاه می‌کردند. بزرگترین ترسم از معلم ریاضی بود نه از خود درس ریاضی! و به همین جهت از درس ریاضی خوشم نمی‌آمد، معلمان ریاضی در دوره ما معلم‌های وحشتناکی بودند! بعدها یک معلم حرفه و فن داشتیم که من را به کشاورزی علاقه‌مند کرد تا مدتی فکر می‌کردم که باید بروم «مهندسی کشاورزی» بخوانم. بعدها این حس از سر من افتاد و یک آدمی شدم که به ادبیات علاقه دارد و هنوز هم ادامه دارد. -دبیرستان را در همان «چال کش» گذراندید؟ - نه، راهنمایی را در «لش تو» خواندیم که هنوز هم هست و الان به مناسبت این که شهیدی را در دوره دفاع مقدس آن جا آوردند به آنجا «مجیدیه» می گویند و نام جدید «چال کش» هم به جهت این که شهید عظیمی اهل آن جا بود نام «عظیمیه» به خود گرفت. در منطقه «لش تو» راهنمایی خواندم. دبیرستان را در روستای «لزربن» گذراندم که خودمان افتتاح کرده بودیم. یعنی اولین دانش آموزانی بودیم که به آن جا می‌رفتیم. - از لزربن تا چال کش چقدر فاصله بود؟ - شش هفت کیلومتر می‌شد چون آن مسیر را پیاده می‌رفتم. - تنهایی می‌رفتید و تنها می‌آمدید؟ -بله! -دوست و هم نفسی نداشتید؟ نه! دوست خاصی نداشتم. از روی شالیزارها رد می‌شدم که راه را کوتاه‌تر کرده باشم. و گاهی هم از روی کرت‌های شالیزار ها سُر می‌خوردم و توی جوی می‌افتادم. توی رودخانه و آب می‌افتادم. در زمستان و سرما فرقی نمی‌کرد. و با آن لباس خیس و کیف گل آلود به مدرسه می‌رفتم و گاهی اوقات پیش می‌آمد که من را مرخص می‌کردند و می‌گفتند برگرد خانه! دیپلم را در لزربین گرفتید؟
بله! دیپلم را بعد از انقلاب گرفتم . دبیرستان لزربین، اسمش «دکتر حسین فاطمی» شد و بعدها هم به دبیرستان «شهید آیت» تغییر نام پیدا کرد.
-دکتر سید حسن آیت؟
بله!
در چه رشته‌ای دیپلم گرفتید؟ فرهنگ و ادب.
چه سالی؟
پنجاه و نه- شصت بود.
سال پنجاه و نه، دو سال از انقلاب گذشته است. در این سال‌ها با توجه به مفاهیمی که از شعرهایتان به مشام می‌رسد احساس می‌شود که در فعالیت های انقلابی شرکت داشتید، از این فضا برایمان بگویید.
دوم دبیرستان بودم که انقلاب شد. فضای روستایی حاکم بود، تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌ها مثل سطح شهر تجلی نداشت. به هر حال عادی و معمولی بود. بیشترین چیزی که الان از آن سال‌ها به خاطرم می آید حضور در باغ‌های خودمان(باغ پدربزرگم) و فعالیت‌های کشاورزی بود و ... پدر بزرگتان هم کشاورز بود؟ بله! در کتاب «از گلوی کوچک رود» به ایشان اشاره کردم، او «میراب» بود، و از یک رودخانه بزرگ، آب چند روستا را تامین می‌کرد. ولی پدربزرگم هیچ گاه متوجه نشد که من چنین شعری برایش سروده‌ام. شاعرانی که هم نسل من هستند می‌گویند آن شعر از شعرهای خوبم است اما من در کتاب‌های دیگرم نیاوردم و حذفش کردم! چرا؟ چون فکر می‌کنم نثروارگی زیادی پیدا کرده بود و تحت تاثیر زبان زنده یاد سلمان هراتی بود و من بنا داشتم در «از گلوی کوچک رود» از زبان سلمان هراتی فاصله بگیرم به همین دلیل شعرهایی که در این سطح زبانی سروده بودم را حذف کردم. از فوت پدربزرگ هم خیلی متاثر شده بودید. فکر می‌کنم پدربزرگ و مادربزرگ و عموهای من بیشتر از پدرم در بزرگ شدن و بزرگ کردن و پرورش من بسیار نقش داشتند. آن قدر برایتان مهم بوده که برای ایشان «شعر» هم سرودید. پدر بزرگ و مادربزرگم شاعر بودند، مادربزرگم دوبیتی‌های بسیار زیبایی می گفته است. آن‌ها را ضبط می کرد. استعداد ادبی شگفت انگیزی در قصه سرایی و داستان سرایی داشت. به هر حال ایشان خیلی در تربیت من تاثیر داشتند. جناب علی پور! اصلا «علی‌پور»ها از کجا به «تنکابن» آمدند؟ آن چنان که من تحقیق کردم، پدر بزرگ پدری‌ام از لنگرود بود، از کودکی زندگی‌اش را ترک کرده بود. خودش می‌گفت در یک سرمای بسیار سخت از لنگرود به سمت تنکابن حرکت می‌کند. و در آن روستا اقامت می‌کند. فامیلی «علی پور» از کجا آمده است؟ ظاهرا پدر پدربزرگ من «علی» یا «علی اکبر» بوده است و وقتی که شناسنامه می‌گیرند، «علی پور» از آن جا شکل می گیرد. بعید می‌دانم پدربزرگم فامیلی «علی پور» را با خودش از «لنگرود» آورده باشد. چون آن زمان‌ها خیلی «نام خانوادگی» مرسوم نبود یا به نام کوچک می خواندند یا به نام «پدر». اسم پدر پدبزرگم «خان‌بابا» بود. لذا به پدر بزرگم می گفتند:«محمد خان‌بابا». به هر حال نام خانوادگی خیلی رایج نبود. فکر می­‌کنم از زمانی که پدربزرگم شناسنامه می­‌گیرد به «علی پور» معروف می­‌شود. شما الان معلم هستید، چه زمانی معلم شدید، دیپلم را گرفتید و به دانشسرا رفتید یا اوضاع جور دیگری رقم می­‌خورد؟ وقتی دیپلم گرفتم، به من گفتند که شما شاگرد اول استان مازندران شدید و بدون کنکور می­‌توانید به دانشگاه بروید. از این نفر اول شدن هم روایت کنید، فکر می‌کنم شنیدنی باشد. در دبیرستان نفر اول شدم. یک روز بارانی به سراغ من آمدند که شناسنامه و عکس و یکی-دو تا فرم آوردند و به من گفتند شما جزو دانش آموزان موفق دیپلم در سطح استان مازندران هستید و بدون کنکور وارد دانشگاه خواهید شد و به کنکور نیازی نیست، در همان سرما  و باران به سمت مدرسه حرکت کردم. به دبیرستان رفتم و گفتند شما بدون کنکور به دانشگاه خواهید رفت. ولی بعدها که قرار بود این اتفاق برای من بیافتد «انقلاب فرهنگی» ایجاد شد و دانشگاه تعطیل شد و من به ناگزیر به خدمت سربازی رفتم! به خدمت سربازی رفتید یا خیر؟ به خدمت سربازی رفتم. دقیقا چه سالی سربازشدید؟ نوزده بهمن شصت. کجا افتادید؟ در صفر دوی شاهرود دوره آموزشی را گذراندم و بعد هم باغ شاه سابق در تهران و بعد هم عملیات خرمشهر و آن چنان که کارت ایثار را به من دادند، بیست و سه ماه از بیست و چهارماه را در منطقه بودم. جاهای خوش آب و هوایی مثل شاهرود هم بودید، بی راه نیست از دوره آموزشی تان هم بگویید. زمستان و سرمای شدید بود نه اصلا خوش آب و هوا نبود. آن موقع شعر می‌گفتید؟ بله، از دوره دبیرستان شعر می‌گفتم. معلم‌های ادبیات مرا می شناختند. در دوره دبیرستان یکی- دو معلم داشتم که روی من خیلی تاثیرگذار بودند. اسامی ایشان یادتان هست؟ بله! یکی از این معلم‌ها، معلم زبان و ادبیات فارسی سال چهارم دبیرستان ما بود. معلم عروض و تاریخ ادبیات بود. اسمش «جمشید بیداری» بود که از دوستان نزدیک روستای ما بود، گاهی اوقات به منزلشان می‌رفتم و با هم به مدرسه می‌رفتیم. به نوعی با ایشان دوست بودیم. عروض را ایشان به من یاد داد و من را خیلی به این درس علاقه مند کرد. قصه‌های نویسندگان معاصر را سر کلاس ما می‌خواند. قصه‌ها از کدام نویسندگان بود؟ از کتاب «از این ولایت» علی اشرف درویشیان، یک قصه‌ای به نام «نیاز علی ندارد» خواند که من از آن بسیار لذت بردم. مثلا یک بار کتاب «بعد از ظهر روز آخر» را خواند که از «شهرنوش پارسی پور» بود و آن را به من هدیه کرد. من فکر می‌کنم که آن کتاب خیلی روی ذهن من تاثیر داشت. کتاب «تاریخ ادبیات معاصر ایران  نثر و شعر» محمد حقوقی را هم به من داد. همین کتابی که در سال‌های بعد از انقلاب هم چاپ شد؟ نه! ممکن است دانش کتاب‌ها در این باشد ولی فکر نمی‌کنم این باشد. همان کتابی که نشر قطره منتشر کرد؟ نه آن نیست، کتابی که من از آن صحبت می‌کنم هم به نثر می پردازد و هم به شعر. کتاب بسیار آموزنده و شگفت انگیزی است. کتابی است که تمامی ادبیات معاصر ما را تا آن زمان آورده است. در یک کتاب صدو چند صفحه‌ای در عالی‌ترین حدش خلاصه است. لطافت و نقد زیبایی دارد و هنوز هم این کتاب را دارم. به خیلی از شاعران پرداخته است.

94/11/26 - 09:33





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن