واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خانم دكتر
نویسنده : مريم كمالينژاد
ـ خانم دكتر من چطوره؟
صداي بابا ميخورد توي ديوار جلوي ميزم، برميگردد و مثل ميخ فرو ميرود توي جمجمهام. نه اينكه صداش بد باشد يا من دوستش نداشته باشم. اتفاقاً من عاشق باباييام. اين «خانم دكتر» است كه مثل ميخ فرو ميرود توي سرم.
ـ من كه هنوز دكتر نشدم بابا، تازه من كه رشتهام پزشكي نيست. شما اينطوري ميگيد، همه فكر ميكنند...
بابا نميگذارد حرفم تمام شود. جلو ميآيد و كتاب روي ميز را برميگرداند و با دقت به عنوانش نگاه ميكند. ميگويد:«هركي هر چي ميخواد فكر كنه، تو خانم دكتر مني، باهوش و مستعد.» بابا يك كتابخوان حرفهايست، با اينكه تحصيلات دانشگاهي ندارد، اما عاشق كتاب و كتابخواني و تحقيق و پژوهش است. سالهاست توي مغازهاش يك طبقه را اختصاص داده به كتابها، پشت دخل كه مينشيند كتاب ميخواند. هميشه به من ميگفت:«عطي، درس بخون، كتاب بخون، راكد نمون، برو دانشگاه، هر رشتهاي كه دوست داري، اما هيچ وقت يكجا نمون» و بعد سرش را تكان ميداد و دوباره ياد سالهاي جوانياش ميافتاد و حسرت سالهايي كه ميتوانست دانشگاه برود اما زمينگير جبر دنيا شده بود را ميخورد. از روزي كه دانشگاه قبول شدم، حرف بابا هي توي سرم ميچرخد: «راكد نمون عطي، برو، بخون، بفهم» خوشحال بودم كه مسيرم براي همه اينها هموارتر شده. اما هنوز ترم اول تمام نشده بود كه اميدهايم براي تجربه يك محيط علمي و حرفهاي، يكي يكي خاموش شد. انگار همه بنا را گذاشتهاند بر اينكه فقط زمان را بگذرانند. دانشجو و استاد. همكلاسيها، بهترينها و درسخوانترينهايشان، دغدغه علمي چنداني ندارند، مدرك حرف اول را ميزند.
ـ اين كتاب درسيه؟
ـ نه، بايد يه تحقيق بنويسم، اين كتاب رو بخاطر تحقيق درسيم از كتابخونه گرفتم.
ـ حوصله داريا، كتاب به اين گندهاي بخوني. يه سرچ بزن تو گوگل همه چي درمياد، از چندجا كپي كن، عمراً استادت بفهمه. تازه اگر بخونتش.
«نفهميدم حسين كي آمده توي اتاقم كه متوجهاش نشدم، بابا به او چشم غره ميرود.»
ـ خوش به حالت حسين، من كلي از اين چيزا حرص ميخورم، همه همكلاسيهاي منم مثل تو فكر ميكنند و تحقيق مينويسند.
ـ آخه خدا گوگل رو آفريد.
بابا ميگويد: به حرفش گوش نكن خانم دكتر، تو كار خودتو بكن.
ـ آخه باباجون من، تحقيقي كه استاد نميخونتش، فقط تعداد صفحاتش رو ميشماره بر اساس اون يه نمرهاي ميده، چه فايده كه اين همه براش وقت بگذاره.
ـ استاد نخونه، من كه ياد ميگيرم، ميفهمم.
ـ عجب دل خوشي داري خواهر من، كسي براي فهميدن و يادگرفتن تره هم خرد نميكنه، شما مدرك بگير، كار تمومه.
بابا با دلخوري حسين را نگاه ميكند و ميگويد: مسير بقيه رو رفتن هنر نيست پسر جان.
بابا ميرود توي سرم و مينشيند «مسير بقيهرو رفتن هنر نيست. حرف را میگذارم کنار عطي راكد نمون، برو، بخون، بفهم.»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]