تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در انسان پاره گوشتى است كه اگر آن سالم و درست باشد، ديگر اعضاى بدنش هم با آن سا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833448532




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتگوی شهرآرا با همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی به مناسبت شصتمین سالگردشهادت او فدایی اسلام


واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا: حمیده وحیدی- ۶٠سال از شهادت شهید نواب صفوی می گذرد، کسی که مقام معظم رهبری در خاطراتشان درموردش می گویند: «نواب یک سفر آمد مشهد. برای اولین بار نواب را آنجا شناختیم. فکر می کنم که سال٣١یا٣٢ بود. ما شنیدیم که نواب صفوی و فداییان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از آنان دعوت کرده بودند. یک جاذبه پنهانی مرا به طرف نواب می کشاند و بسیار علاقه مند شدم که نواب را ببینم. خواستم بروم مهدیه، ولی نتوانستم بروم چون مهدیه را بلد نبودم. یک روز خبر دادند که نواب می خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم. ما آن روز مدرسه را آب وجارو و مرتب کردیم. یادم نمی رود که آن روز جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من بود.» به همین دلیل، تصمیم گرفتیم گفتگویی داشته باشیم با نیره سادات احتشام رضوی، همسر انقلابی شهید، که سال ها در کنار ایشان زندگی و مبارزه کرده است. درمورد ویژگی های شهید نواب صفوی بگویید. ایشان روح بزرگی داشت. شعار همیشگی شهیدنواب این آیه شریفه بود که «گمان مدارید کسانی که در راه خدا کشته می شوند می میرند، بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند.» به چیزی هم که می گفت کاملا پایبند بود. شهید نواب صفوی روحی بزرگ آسمانی و دیدگاهی وسیع و جهانی داشت. مسائلی را که در سراسر دنیا واقع می شد می دید و چاره جویی می کرد. یک وقت هست که انسان معضلی را می بیند و درمورد آن فکر می کند، اما یک وقت هم پدیده برطرف کردن آن را ارائه می کند. شهید نواب صفوی تمام معضلات آن روز ایران را مشاهده می کرد و در کنارش راه چاره را بیان می کرد. ایشان یک نابغه به تمام معنا بود. مادر شهید نواب همیشه از نبوغ و کراماتی که در دوران کودکی شهید دیده بودند صحبت می کردند. ﷯ یعنی روح انقلابی شهید نواب صفوی از کودکی در ایشان بود؟ بله، اصلا ایشان از استعداد عجیبی برخوردار بود به طوری که حتی توانسته بود چند کلاس را با هم بخواند. ﷯ پدر شهید نواب صفوی در چه جایگاهی بودند؟ ایشان از قضات دادگستری زمان خودشان بودند و خیلی هم شجاع و نترس بودند، در حدی که یک بار داور وزیر دادگستری آن زمان توهینی کلامی به صدیقه زهرا(س) می کند. پدر شهید نواب چنان سیلی ای بر صورت او می زنند که عینک در صورت او فرو می رود. پدر شهید نواب را زندانی می کنند. یعنی پدر این چنین شجاعتی داشته است که پسر این گونه می شود. مادرشان از روحیه عدالت خواهی شهید نواب این گونه می گفتند: هنوز نواب هفت سالش بیشتر نشده بود که یک روز دیدیم دست او را گرفتند و آوردند و می گویند: تو دروغ می گویی. وقتی تحقیق کردیم، دیدیم کودکی شیشه همسایه را شکسته است، اما شهید نواب صفوی خودش را جلو انداخته که من این کار را کرده ام. همه بچه ها شهادت دادند که کار شهید نواب صفوی نبوده است و دارد دروغ می گوید و وقتی جویای حقیقت قضیه می شوند، می شنوند شهید نواب می گوید: من پدر دارم، اما پسری که شیشه را شکست پدر ندارد. او را رها کنید! پس می بینیم که شخصی مثل شهید نواب صفوی یک باره از جا بلند نشده است، بلکه مبارزه در خونش وجود داشته است. ﷯ شنیده ایم شهید نواب حتی در دوران نوجوانی هم گروهی را برای اعتراض به برخورد رضاخان جمع کرده بودند. بله، ایشان حتی وقتی که ١۴سال داشت گروهی از محصلان هنرستان صنعتی آلمان را علیه مصوبه ای که در مجلس به غلظ ضد مصالح کشور تصویب شده بود جمع می کند. چند دبیرستان با هم متفق می شوند و اولین راهپیمایی نوجوانان در تهران شکل می گیرد و مجلس ملی از حرف خودش برمی گردد. ﷯ از چه سالی شهید نواب در آبادان و شرکت نفت کار می کردند؟ بعد از دبیرستان، ایشان به شرکت نفت رفتند. جالب است که در آن زمان و با آن سن کم، هرروز بعد از پایان کار حدود ۵٠٠نفر کارگر شرکت نفت در اطراف ایشان جمع می شدند و شهید نواب که بسیار باسواد بودند برایشان سخنرانی می کرده است. یک روز یکی از کارگران انگلیسی سیلی محکمی به گوش یکی از کارگران ایرانی می زند. با اعتراض شهید نواب، تمام کارگران اعتصاب می کنند. خب، در آن زمان و شرایط موجود وقتی چنین اتفاقی می افتد، مسلما شرکت فلج می شود. آن وقت شهید نواب صفوی شرط می کند که یا آن کارگر انگلیسی بیاید و بایستد تا متقابلا سیلی به صورتش بخورد یا از کارگر ایرانی عذرخواهی کند. چرا باید یک فرد بیگانه تا این حد در کشور ما جرئت داشته باشد که به ایرانیان توهین کند؟ به همین دلیل، دولت خبردار می شود و درصدد توبیخ و از بین بردن شهیدنواب برمی آید، اما دوستان شهید باخبر می شوند و به او اطلاع می دهند که کارش را ترک کند که جانش در خطر است. ایشان به سمت کربلا می روند و از آنجا شش ماه در نجف می مانند. همیشه هم مادرشان می گفتند: شهید نواب درس خداشناسی دوست داشت، اما من نمی توانستم دوری اش را تحمل کنم. در آنجا یکی از استادانش شهید علامه امینی بودند که «الغدیر» را نوشته اند. شهید نواب هفت سال در نجف درس می خواند. جالب است در یک روز در سه حوزه درس های مختلف می خوانده است تا اینکه جریان کشتن کسروی پیش می آید. ﷯ جریان ترور کسروی چه بود؟ یکی از دوستان شهید نواب کتابی به ایشان می دهد که نویسنده در آن جسارت زیادی به حضرت فاطمه(س) کرده است و پیغمبر(ص) را مسخره کرده است. گویا او حتی قرآن را آتش می زده و جوان های مملکت را دسته دسته به بی دینی سوق می داده است. می گویند شهید نواب بعد از خواندن کتاب، از شدت خشم و عصبانیت نمی خوابد و صبح پیش علامه امینی می رود و می گوید: نظر شما در مورد این فرد چیست؟ علامه امینی هم می گویند: ایشان یک کافر حربی است و بر هر مسلمانی واجب است ایشان را از بین ببرد. از آیت ا... اصفهانی هم کسب تکلیف می کند و اجازه از بین بردن کسروی را می گیرد. بنابراین شهید نواب با حضرت امیر وداع می کند و پیاده به کربلا می رود و با حضرت سیدالشهدا هم وداع می کند و به ایران برمی گردد. وقتی پایش به ایران می رسد، عده زیادی را جمع می کند و می گوید: شما چطور فردی مثل کسروی را تحمل می کنید؟ چرا این فرد از بین نرفته است؟ با تعدادی از مردم پیش کسروی می رود. در آنجا مناظره ای بین هردو شکل می گیرد. شاگردان و مریدان کسروی می بینند هرچه کسروی می گوید، شهید نواب او را محکوم می کند. پس یک عده از آن ها از کسروی دور می شوند. همان جا شهید نواب رو به کسروی می گوید: بیا توبه کن. بیانیه بده که تمام چیزهایی که نوشتی کذب است، وگرنه یا من تو را می کشم که به درک واصل می شوی یا هم اینکه تو من را می کشی که شهید می شوم. در آن زمان دولت طرف کسروی را می گیرد، اما یک عده از مراجع تقلید طرف شهید نواب را می گیرند. بالاخره دو نفر از طرف داران نواب که از لحاظ مالی از تاجران بودند داوطلب ترور نواب صفوی می شوند و به دفتر کسروی می روند و با گفتن «ا...اکبر» کسروی را می کشند. چندسال بعد، به ایران برمی گردند و در شرایط خشک بعد از حزب توده و نابسامانی آن دوره، گروه فداییان اسلام را تشکیل می دهند. ﷯ شما چه سالی با ایشان ازدواج کردید؟ آیا گروه فداییان اسلام را تشکیل داده بودند؟ بله، اواخر سال٢۶ بود. پدرم، سیدعلی نواب احتشام رضوی، از رهبران انقلاب زمان رضاخان بودند که در سال١٣١۴، زمانی که کلاه پهلوی گذاشته شد، در مشهد علیه رضاخان قیام کردند و در مسجد گوهرشاد در بالای منبر خطاب به مردم گفتند: امروز این کلاه اجنبی را بر سر شما می گذارند و فردا پرده عفاف و حجاب را از سر نوامیس شما برمی دارند. به فرمان پدرم در مسجد گوهرشاد ۵هزار کلاه پهلوی پاره شد و برای جلوگیری از بی حجابی، مردم در مسجد گوهرشاد ماندند که به دستور رضاخان پهلوی مردم را در این مسجد به توپ بستند و از چهارطرف به مردم شلیک کردند. چندین هزارنفر کشته و مصدوم شدند و عده ای از مردم را زنده به گور کردند. جنایت رضاخان و پسرش همانند بنی امیه، معاویه و یزید بی نهایت بود. یک نفر باید در مقابل شخصیت هایی که برای جهان اسلام مضرند قیام کند که پدرم در مقابل رضاخان قیام کردند، تیر خوردند، مصدوم شدند، چهارجلسه محکوم به اعدام شدند و در آخر چندسال زندانی و تبعید شدند. سال١٣٢٠ که رضاخان رفت، پدرم از تبعید آزاد شدند و آمدیم تهران. روزنامه «پرچم اسلام» با پدرم مصاحبه کرد و گفت که چنین فردی در سال١٣١۴ علیه رضاخان قیام کرد. شهید نواب صفوی این روزنامه را می خواندند و آرزو داشتند این شخصیت مبارز را ببینند. یک روز بر حسب اتفاق شهید نواب صفوی پدرم را می بینند و با شنیدن نام ایشان، جلو می آیند و به پدرم می گویند: شما همان نواب احتشام رضوی، رهبر انقلاب خراسان، هستید؟ منم، نواب صفوی. ﷯ چطور ازدواج کردید؟ یادم هست پدر پس از سه سال زندان، چهارسال تبعید و چهارسال گوشه نشینی در شهر ساوه، تصمیم گرفتند به تهران بیایند. ما در سال١٣٢۶ به تهران آمدیم و خانه ای اجاره کردیم. یک روز پدر به ما گفتند که قرار است سید بزرگواری به منزل ما بیاید و باید از ایشان پذیرایی و مراقبت کنیم. از لحن پدر اینطور تصور کردیم که حالا با یک مرد مسن روبه رو خواهیم شد، ولی وقتی ایشان آمدند، دیدیم سید جوانی هستند! مرحوم نواب گاهی نزد پدرم می آمدند و به ایشان سرمی زدند. ایشان درباره زندگی آینده ام بسیار نگران بودند و با اینکه خواستگارهای زیادی داشتم، وسواس و دقت زیادی به خرج می دادند و درواقع هیچ یک از آن ها مورد پسندشان نبودند. یک بار که پدر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری بودند، شهید نواب دم در خانه ما آمدند و سراغ ایشان را گرفتند. من هم از پشت در گفتم پدر بیمارستان هستند. شهید نواب سریع رفتند و چندروز بعد برگشتند. گویا پدرم از ایشان خواسته بودند که اگر منزل چیزی لازم دارد، تهیه کنند. شهید دوباره به خانه مان آمد و سفارش پدر را رساند. در آنجا من از پشت در پاسخ گوی ایشان بودم. از من پرسید: شما صبیه آقا هستید؟ من هم جواب دادم: بله. جالب است پدرم در آن زمان که نگران من بودند، نماز امام زمان(عج) خواندند و از ایشان خواستند که همسری خوب به من بدهند. بعد از چندروز، شهید نواب به پدرم می گویند: دوست دارم همان نسبتی که حضرت علی(ع) با پیامبر(ص) داشتند هم من با شما داشته باشم. پدرم قبول می کنند و مهر را هم مهرالسنه قرار می دهند. ﷯ شهادت ایشان چگونه اتفاق افتاد؟ من در دولاب اتاقی اجاره کرده بودم. درهای همه خانه ها به روی من بسته شده بود. دوستان همگی ما را فراموش کرده بودند. هیچ کس نبود. آن روز روز تنهایی و جدایی و غربت ما بود. یکی دوروز از این وقایع گذشت. خانم شهید واحدی آمد و گفت: خانم نیره سادات! تو هم مثل من شدی. همسرت را کشتند. یک لحظه من حالت جنون پیدا کردم. خواستم سر به بیابان بگذارم و فریاد بزنم و با سر و پای برهنه به بیابان بروم، ولی به خودم نهیب زدم: نواب از اینکه منسوبین او ذلیل و زبون باشند متنفر بود. تو رسالت دیگری داری. پس حرکت کردم. به منزل آقای بهبهانی که یکی از علمای مرتبط با دربار بود رفتم و گفتم: آقا! شما شاه را برگرداندید. حق به گردن او دارید. به شاه بگویید جنازه ها را به ما بدهند و ما خودمان آن ها را تشییع کنیم. در منزل ایشان بودیم. ایشان هم به صورت نمایشی تماس تلفنی گرفتند و گفتند: جنازه ها را دفن کرده اند و نبش قبر هم حرام است.


شنبه ، ۲۶دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهرآرا]
[مشاهده در: www.shahrara.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن