واضح آرشیو وب فارسی:دز ان ان: راوی : حسن آراسته متولد ۱۳۴۶ محله سید صبور -دزفول برای آموزش عملیات آب خاکی گروهان ما در پلاژ در شمال دزفول و در کناره دریاچه سد علی کَله بودیم و با توجه به سنگینی آموزشها که بصورت شبانه روزی بود تن های ما بسیار خسته شده بود البته این…راوی : حسن آراسته متولد ۱۳۴۶ محله سید صبور -دزفول برای آموزش عملیات آب خاکی گروهان ما در پلاژ در شمال دزفول و در کناره دریاچه سد علی کَله بودیم و با توجه به سنگینی آموزشها که بصورت شبانه روزی بود تن های ما بسیار خسته شده بود البته این همه آموزش سنگین برای انجام عملیات آتی بسیار لازم و ضروری بود . یک روز صبح که از آموزش شنا برگشته بودیم دوستم مسعود ماپار از من دعوت کرد که برای صرف ناشتایی به چادر آنها بروم که من از این دعوت خوشحال شدم و با تعویض لباسهایم به چادر آنها رفتم هنوز وارد چادر نشده بودم که یکی از بچه ها داخل شیشه جای مربا به من چایی تعارف کرد. من داخل چادر شدم و نشستم هنوز دستم را برای برداشتن قند دراز نکرده بودم که به یکباره جلوی چشمانم سیاه شد و در تاریکی قرار گرفتم و متوجه شدم که چه بلایی قرار است به سرم بیاید .جای شما خالی!!!! افتادن پتو بر سرم همان و نوش جان کردن مشت ومال بچه ها همان و دوستان با پذیرایی گرمی از من صبحانه ی بسیار عالی بمن دادند که با گذشت ۳۰ سال از آنروز با بیاد آوردن، خوردن آن ناشتایی کذایی تمام بدنم بیاد آنهمه کتک که خوردم به رعشه می افتد . البته بعد از اینکه کتک را خوردم و پتورا از روی من برداشتند .مسعود گفت : حالا بیا و ناشتایی میل کن . من در حال فرار از چادر آنها در حالیکه پوتین هایم را در دست گرفته بودم به بچه ها گفتم : ممنون همین ناشتایی که خوردم برای هفت پشتم بس است . بهمن ماه سال۱۳۶۴ در روستای چوئبده آبادان بودیم و در حال ایجاد آمادگی برای حمله ای به نیروهای متجاوز دشمن بعثی عراق که نام آن والفجر ۸ شد . یکی از شبها که از ساعت ۱۲ تا ۲ نگهبان بودم با اتمام نوبت نگهبانی و با توجه به اینکه نوبت بعدی پست غلامرضا فرهی بود به سراغ وی رفتم تا اورا بیدار کرده و اسلحه را تحویل وی دهم که ملاحظه کردم او در حالت خواندن نماز شب قراردارد .با دیدن وی در حالت نماز متوجه شدم که او در دنیایی دیگر قرار دارد و آنچنان غرق در خواندن نماز بود که دلم نیامد اورا از آن حالت روحانی بیرون بیاورم و چندین دقیقه به وی خیره شده بودم که چه خالصانه و با چهره ای عرفانی اذکار نماز را میخواند و به حال او غبطه می خوردم و در یک لحظه به نظرم امد او یکی از شهدای ما خواهد بود . به هر حال چون بسیار خسته و کوفته بودم به هر جان کندنی بود نوبت نگهبانی اورا نیز بعهده گرفتم . و عاقبت الامر این عابد ناسک در عملیات والفجر ۸ که بعنوان آرپی جی زن گردان بلال، گروهان فتح حضور داشت به آنچه که آرزویش بود رسید و ردای شهادت را بر تن پوشانید . بسیجی شهید مسعود ماپار فرزند قدرت اله تولد ۱۳۴۸ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ عملیات والفجر ۸ جبهه فاو مدفن گلزار شهید آباد پاسدار وظیفه شهید غلامرضا فرهی فرزند محمود متولد۱۳۴۳ شهادت ۱۳۶۴/۱۲/۵ عملیات والفجر ۸ جبهه آبادان مدفن گلزار شهید آباد
دوشنبه ، ۲۱دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دز ان ان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]