واضح آرشیو وب فارسی:مهر: کسب حلال؛
طلبکارِ ورشکستها بودم/جماعتی که ۲ بامداد ۲۰۰ سیخ جوجه میخورند
شناسهٔ خبر: 3017044 - پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۱
جامعه > شهری
حاج محمد پیرمردی است که بعد از ساعت ۱۲ شب، کاسبیاش را شروع میکند و مشتری او جوان هایی هستند که آن موقع شب هوس چند سیخ دل یا جوجه میکنند. به گزارش خبرنگار مهر، تهران، شهر شب نیست. کاسب ها قبل از ساعت ۱۲ کرکره مغازهشان را پایین میکشند و می روند تا صبح روز بعد. در این کلانشهر ۱۲ میلیونی، تک و توک مغازهای پیدا میشود که با مجوز، باز باشد و بقیه مغازهها و فروشگاههای بزرگ و کوچک مانند صاحبان خود به خواب میروند. با این حال تک و توک کاسبی را میشود زیر آسمان شهر دید که با پایین آمدن کرکرهها کارشان آغاز می شود. حاج محمد، یکی از این کاسبهاست. کاسبیاش از ساعت ۱۲ شب شروع میشود تا ساعت ۲ و ۳ صبح ادامه دارد. تمام لوازم کارش هم یک منتقل است و سیخ و تشتهای پر از گوشت مرغ و دل و جگر. حاج محمد درباره شغلش میگوید: از بچگی کشتارگاه کار میکردم. گوسفند میفروختم، گوشت گاوها را پس از سلاخی بین قصابیها توزیع میکردم. وضعمان هم خوب بود. نیم ساعتی از یک بامداد گذشته است که سه نفر هوس بال کبابی میکنند. بلافاصله دو ماشین دیگر میآیند و کاسبی رونق میگیرد. درباره کاسبی این روزهایش میگوید: دوسال است اینجا را پاتوق کردهام. آن اوایل روزی ۵۰ هزارتومان کاسب بودم، اما خدا را شکر الان فروش خیلی بهتر شده است. و ادامه میدهد: دو سال است این کاسبی کنار خیابان رونق گرفته و الان مشتریهای ثابت دارم. با این که درآمدش بد نیست، ولی از ناچاری اینجا آمدهام، ورشکست شدهام و این کار را شروع کردهام. جوجهها را که روی منتقل باد میزند، درباره میزان فروش هر شبش میگوید: بعضی شبها تا ۲۰۰ مشتری دارم که بیشترشان جوجه سفارش میدهند. شبی تا ۳ تشت جوجه خالی میشود، حدود ۲۰۰ سیخ. شبهای جمعه و تعطیل گاهی تا ساعت ۴ صبح بساطش دایر است. میگوید: خیلیها بعد از ساعت ۴ هم میآیند و میخواهند یک سیخ دل و جگر بزنند. برای خود من هم عجیب است. و با لبخند میگوید: بیشتر هم جوان هستند، انگار با دست پخت عروس خانم کنار نمیآیند. سرش که خلوت میشود، داستان ورشکستگیاش را میگوید، از آن موقعی که هم مغازه داشته و هم گوشت گاو و گوسفند بین مغازه دارها پخش میکرده: آن موقع ۲۰۰ گاو میکشتیم و پخش میکردیم. خیلی از قصابها رفیقهای خودم بودند. به آنها گوشت میدادم، آنهایی که ورشکست میشدند جمع میکردند و میرفتند. من طلبکار ورشکستها شده بودم. حاج محمد از پاتوق شدن کاسبی کوچکش میگوید، از اینکه خیلی ها او را میشناسند و شهرداری هم دیگر کاری با کاسبی او ندارد: آن اوایل خیلی به من گیر میدادند، ولی الان دوست شدیم و نهایتا ۳-۲ سیخ جگر میخورند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]