تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى‏آيد و آرز...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803796590




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نام هيئتش را مدافعان حرم گذاشت و راهي شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: نام هيئتش را مدافعان حرم گذاشت و راهي شد
12 محرم امسال خبر رسيد سه تن ديگر از فرزندانِ خامنه‌اي كبير و پاسدارانِ حريم «آل‌الله» از جبهه‌هاي نبرد با تروريست‌هاي تكفيري بال در بال ملائك گشوده و به شهادت رسيده‌اند.
نویسنده : احمد محمدتبريزي 


در ميان اين شهدا نام پاسدار شهيد «حميدرضا دايي‌تقي» فرمانده پايگاه بسيج المهدي شمس‌آباد حوزه امام موسي كاظم(ع) اصفهان كه در روز تاسوعا به شهادت رسيده بود به چشم مي‌خورد. شهيد دايي‌تقي كه در اصفهان در كارهاي عقيدتي، فرهنگي و ورزشي بسيار فعال بود در راه دفاع از حرم اهل‌بيت هم نيرويي ورزيده و شجاع به شمار مي‌رفت. وي كه مدرك مربيگري دو رشته ورزشي را دارا بود مسئوليت دبيري شوراي امر به معروف و نهي از منكر مسجدالمهدي منطقه هشت را هم برعهده داشت. رضا دايي‌تقي پدر شهيد در روزهاي فراق پسرش با سري سربلند و بغضي در گلو گوشه‌هايي از زندگي شهيد حميدرضا دايي‌تقي را برايمان بازگو كرد.     از دوران كودكي شهيد بگوييد. فضاي خانه و خانواده‌تان از لحاظ ديني و اعتقادي چگونه بود؟ ما خانواده‌اي مذهبي هستيم. چه خودم چه پدر و پدربزرگم همه مذهبي هستيم و در محل از لحاظ مذهبي شناخته شده هستيم. خودم از اول تا پايان جنگ كارم در اداره برق را رها كردم و به جهاد رفتم. كاروان والفجر شمس‌آباد را راه ‌انداختيم و كمك جمع مي‌كرديم. در خانه‌ها نان مي‌پختيم و براي منطقه مي‌برديم. هشت سال جنگ مرتب در جبهه‌ها همراه با كاروان در رفت‌وآمد بودم. حميدرضا هم تا جايي كه درسش اجازه مي‌داد همراه ما بود. پنج، شش سالگي حميدرضا مصادف شده بود با اوايل جنگ. حميدرضا همراه اين كاروان كمك‌هاي مردمي مي‌آمد و با آن لحن كودكانه‌اش كمكمان مي‌كرد. از مردم براي دفاع و جنگ كمك مي‌خواست. حميدرضا در بحث ديني‌اش خيلي فرد متعهد و مؤمني بود. از بچگي علاقه زيادي به اسلام و انقلاب داشت. از لحاظ اخلاقي واقعاً نمونه بود و هميشه نصيحت مي‌كرد كه نمازتان را ترك نكنيد چون اگر نمازتان ترك شود خدا را ترك كرده‌ايد. مي‌گفت هيچ گاه از خدا دور نشويد و هر چه داريم از خدا داريم. روي نماز اول وقت از همان سنين پايين تأكيد داشت. برخوردش در خانواده و اجتماع خيلي خوب بود. هيچ‌گاه مسجد و منبر ما ترك نشد و حميدرضا هم از همان بچگي همراهمان بود. از همان كودكي مي‌گفت: بابا! كي مي‌شود من به جبهه بروم؟ بعدها كه بزرگتر شد به استخدام سپاه درآمد و به آرزويي كه مي‌خواست رسيد. پس طوري نبود كه شما بخواهيد به فرزند‌تان چيزي را امر و نهي و ديكته كنيد؟ اصلاً! خودش همه كارها را داوطلبانه انجام مي‌داد. هيچ وقت من نگفتم بلند شو و نمازت را بخوان يا بگويم بيا به مسجد برويم. تا من بلند مي‌شدم به مسجد و هيئت بروم همراهم مي‌دويد. زماني كه حميدرضا كوچك بود ما هيئتي به نام حضرت علي‌اصغر(ع) برپا كرديم. هميشه قبل از اينكه به هيئت برويم حميدرضا جلوتر از ما مي‌رفت و وسايل هيئت مثل بلندگو و پرچم‌ها را درست مي‌كرد. بعداً كه انقلاب شد خودش پايگاه بسيج محل به نام پايگاه بسيج المهدي شمس‌آباد را راه انداخت. قبل از اينكه عازم سوريه شود هيئتي به نام مدافعان حرم راه انداخت. آن هيئت الان هم برپاست و ما هر چهارشنبه شب هيئت را برپا مي‌كنيم. يعني ايشان قبل از اعزام‌شان چنين عنواني را براي هيئت‌شان انتخاب ‌كرده بودند؟ بله! تقريباً دو، سه ماه قبل از اينكه به سوريه برود هيئت را راه انداخت و بچه‌هايي كه در محل و پايگاه بسيج بودند را با خودش همراه كرد. به ما هم گفت كه بياييم و در هيئت شركت كنيم كه ما هم با افتخار در هيئت شركت مي‌كرديم. وقتي وارد هيئت هم مي‌شديم كيف مي‌كرديم چون همه جوان بودند و ما كه سني ازمان گذشته بود و وقتي شور و حالشان را در مراسم‌ها و عزاداري‌ها مي‌ديديم كيف مي‌كرديم. بنابراين شهيد دايي‌تقي توانسته بود جوانان محل را به خوبي دور خودش جمع كند؟ پسرم بچه‌هاي محله را تحت عنوان هيئت دور خودش جمع مي‌كرد. ضمن اينكه پايگاه محل هم جاي خوبي براي آشنايي و دورهم جمع شدن بچه‌هاي محل بود. اين پايگاه مدتي منحل شده بود و ايشان خيلي براي راه‌اندازي دوباره‌اش تلاش كرد. در همين راه هم خيلي صدمه خورد. يك عده ‌با بازگشايي دوباره پايگاه بسيج مخالفت مي‌كردند ولي حميدرضا پاي كارش ايستاد و در آخر هم موفق شد. من هم جاهايي كه نياز بود همراهش مي‌رفتم و هر جا لازم بود پشتيبانش بودم. به لطف خدا پايگاه را راه‌اندازي كرد و سفت و سخت جلوي مخالفان ايستاد. دبير امر به معروف مسجدالمهدي استان اصفهان هم بود و از نظر فرهنگي كارهاي بسيار زيادي انجام داد. بچه‌هاي محل را به جمكران، قم و اماكن زيارتي و سياحتي مي‌برد. مدرك مربيگري كشتي و كونگ‌فو گرفته بود و چون خودش مربي بود در زيرزمين مسجد براي بچه‌هاي محل كلاس ورزش مي‌گذاشت. بچه‌ها را اول صبح در پارك جمع مي‌كرد تا هم امنيت پارك براي ورزش صبحگاهي را برقرار كنند هم خودشان به ورزش بپردازند. از نظر فرهنگي يك و نمونه بود. من كه پدرش بودم بهش حسودي مي‌كردم. گفته بود چرا اين اسم «مدافعان حرم» را براي هيئتش انتخاب كرده است؟ چيزي كه به ما نگفت ولي حتماً نيتش همين بود كه مي‌خواهد براي دفاع از حرم اهل بيت به سوريه برود و مي‌خواسته كه ما اين هئيت را داشته باشيم. هيئتش چهارشنبه‌ها برگزار مي‌شد و جالب اينجاست كه روز چهارشنبه پيكرش را آوردند، روز چهارشنبه به خاكش سپردند و روز چهارشنبه كه اربعين امام حسين(ع) بود مصادف با چهلمش شد. همه چيزش خواست خدا بود. همين طور كه اشاره كرديد از لحاظ كارهاي فرهنگي و معنوي خيلي فعال بوده‌‌اند؟ بسيار فعال بود. زندگي‌اش را براي كمك به جوانان و برپايي بسيج و هيئت گذاشته بود. هفته‌اي يك بار امر به معروف داشتند و از هر نظر جوان فعالي بود. از نظر اخلاقي واقعاً يك بود. من بچه‌هاي ديگري هم دارم ولي حميدرضا از نظر اخلاقي واقعاً نمونه بود. الان در نبود شهيد فقدانش در محل حس مي‌شود؟ شما اگر از تلويزيون ديده باشيد يا از ديگران پرسيده باشيد تا به حال چنين تشييع جنازه‌اي در محل‌مان نداشته‌ايم. ما 72 شهيد در محل‌مان داريم و تا به حال چنين تشييع و چهلمي برگزار نشده بود. با اينكه چندين روز است كه از شهادتش مي‌گذرد ما هر شب در نقطه‌اي از شهر مراسم يادبود داريم و در همه نقاط اصفهان برايش مراسم يادبود برگزار كرده‌اند. قطعاً اين موضوع برايتان باعث افتخار و سربلندي است؟ من واقعاً به داشتن چنين فرزندي افتخار مي‌كنم. هر چند نبودنشان برايتان سخت است ولي چنين عاقبتي كه با شهادت پيوند بخورد براي هر پدر و مادري باعث افتخار است. نبودنش بيش از يك مقدار برايمان سخت است. . . {گريه مي‌كند} شهادت حميدرضا براي من و مادرش و تمام خانواده‌ام يك افتخار بزرگ است. يك پسر پنج ساله و يك دختر يك ساله و نيمه دارد كه قطعاً وقتي بزرگ شوند به داشتن چنين پدري افتخار خواهند كرد. شهيد دايي‌تقي براي چندمين بار به سوريه مي‌رفت؟ اولين بار بود كه مي‌رفت اما دو مرتبه براي مبارزه با منافقين به لب مرز اعزام شده بود. از دلايلش درباره رفتن به سوريه با شما صحبت كرده بود؟ يك مرتبه به من گفته بود ولي با خانمش بيشتر صحبت كرده بود. اما به مادرش هيچ چيز نگفته بود. وقتي جريان رفتنش را به من گفت به او گفتم: بابا! بچه‌هايت را چه مي‌كني؟ گفت اول خدا دوم شما. همسرش را براي رفتن راضي كرده بود ولي بچه‌هايش در نبود پدر خيلي بي‌قراري مي‌كردند. به حميدرضا گفتم كمي صبر كن، بگذار بچه‌هايت كمي بزرگ‌تر شوند. حالا همان روز مي‌خواست برود. پس‌فردايش زنگ زد و گفت بابا من در حرم حضرت زينب(س) دعاگوي شما هستم. گفتم قرار بود شما به تهران بروي نه به سوريه، گفت خب از تهران رفتيم ديگر. شما مخالف رفتنش به سوريه نبوديد؟ نه مخالف چه چيزي باشم؟ خودم هم ثبت‌نام كرده‌ام كه بروم ولي به دليل بالا بودن سنم شايد موافقت نكنند. اگر قبولم كنند با جان و دل خواهم رفت. دفاع از دين‌و اسلام وظيفه ماست. اگر حضرت آقا امر كنند من همين الان حاضرم بروم. خودشان از رفتنشان خوشحال بودند؟ بله! كاملاً خوشحال بود. نبود حميدرضا برايمان سخت است ولي خدا را شكر مي‌كنم كه به اين راه رفت. امكان داشت اگر من مخالفت مي‌كردم مرگش طور ديگري رقم مي‌خورد. خودش هم مي‌گفت اگر با رفتنم مخالفت كنيد و من براي دفاع از اهل بيت نروم ممكن است يك روز تصادف كنم و بميرم، شهيد بشوم بهتر است يا اينطوري بميرم؟ ما ديگر جوابي نداشتيم به او بدهيم و گفتيم هر جور كه خودت مي‌داني صلاح است، ‌تصميم بگير. حاج‌خانم يا همسرشان چطور؟ مخالفتي با رفتن آقا‌حميدرضا نداشتند؟ به حاج‌خانم كه چيزي نگفت. وقتي مي‌خواست برود گفت از مامانم حلاليت بطلب. مي‌گفت چون مي‌دانم مامان مي‌خواهد گريه كند و برايش سخت است به او چيزي نمي‌گويم. حتي خداحافظي نكرد. فقط وقتي كه با تلفن با خانه تماس گرفت گفت از مادرم حلاليت بطلب، چون من ديگر رفتم... {گريه مي‌كند} انگار دفاع از حرم براي شهيد دايي‌تقي يك آرزوي ديرينه بوده است؟ اگر چنين آرزويي نداشت نام هيئت را مدتي قبل هيئت مدافعان حرم نمي‌كرد. فرمانده‌اش قسم مي‌خورد و مي‌گفت وجود حميدرضا خيلي به دردمان مي‌خورد. چون ورزشكاري بود كه در رشته‌هاي رزمي خيلي به كارمان مي‌آمد و هر كاري داشتيم حميدرضا اولين نفر جلوي در پادگان ايستاده بود. مثل آچار فرانسه كارهاي زيادي از دستش بر‌مي‌آمد. از بچگي شهادت را دوست داشت. هرگاه دنبالم مي‌آمد مي‌پرسيد بابا چطوري شهيد مي‌شوند و كي ما به جبهه مي‌رويم. پس چنين دغدغه‌اي داشته و دائماً با شهادت درگير بوده است؟ صددرصد. خيلي پيگير رفتنش بود و واقعاً دوست داشت برود. عاشق دفاع از حرم اهل بيت بود. اين شهيدان چه فرقي مي‌كنند با شهيدان دشت كربلا؟ اينها هم براي دفاع از خواهر امام حسين(ع) رفته‌اند. در خلوت خيلي درباره شهادت صحبت مي‌كرد و براي اينكه ما را براي رفتنش آماده كند مي‌گفت نمي‌دانيد چقدر افتخار دارد من براي دفاع از حرم اهل بيت بروم. خدمتتان عرض كردم كه اگر موافقت كنند خودم هم حاضرم همين الان بروم. براي دفاع از دين اسلام هر زماني كه بگويند ما حاضريم راهي شويم. شهيد وصيت‌نامه نوشته بودند؟ چند كلمه‌اي نوشته‌اند. وصيت كرد كه راه شهدا را ادامه دهيد و فرمان، فرمان رهبر است و هر چه ايشان گفت بايد اطاعت كنيم. مسائل خانوادگي مثل نصيحت به برادر و خواهر كه شامل توصيه به خواندن نماز بود هم در وصيت‌نامه‌اش هست. شهيد قبل از اينكه به من بگويد درخواست داده بود و من را جاي خودش در پايگاه بسيج معرفي كرده بود. يك لوح افتخار هم برايم تهيه كرده بود و گفته بود هروقت من نيامدم اينها را به پدرم بدهيد... {گريه مي‌كند}

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن