واضح آرشیو وب فارسی:ذاکرنیوز: طبق الگوی موردنظر شریعتی، سابقه تاریخی و فرهنگی ما در حوزه هایی چون فلسفه و عرفان و ادبیات و غیره مشحون از شرک و خفتگی است و لذا باید بی توجه از کنار آن گذشت.به گزارش ذاکرنیوز، متن پیش رو یادداشتی است از رضا ماحوزی، عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی که از نظر می گذرد؛ طبق یکی از نظریات جامعه شناختی، می توان نسبت فرهنگ و دین را ذیل دو رویکرد کلی تشریح نمود؛ طبق رویکرد اول، فرهنگ و دین در طول تاریخ به هم آمیخته بوده و لذا هیچگاه در طول تاریخ طبیعی، نه فرهنگ منهای دین دیده شده و نه دین منهای فرهنگ وجود داشته است. طبق رویکرد دوم، نه تنها می توان فرهنگ را بدون ارجاع به استعلا و خدا و وحی و دیگر مضامین دینی طراحی و ترویج نمود؛ چنانکه فرانسه در سیاست فرهنگی اخیر خود نوعی لائیسیته را مبنای کار قرار داده است، بلکه می توان دین منهای فرهنگ و تمدن را نیز بدست آورد به این معنا که از متن نص آلوده نشده به رویکردهای عقلی و عرفانی و فلسفی و تاریخی، جوهر دین و احکام ناب آن را بدست آورد. تمرکز این یادداشت بر دو سویه اخیر، یعنی دو وضعیتی است که دین و فرهنگ را از هم جدا نموده و درصددیم یکی را بدون دیگری حاصل آوریم. به عقیده جامعه شناسان، تبعات ناشی از وضعیت نخست، یعنی حصول فرهنگ منهای دین، نوعی فقر فرهنگی، بی ریشگی، بی شناسنامگی و از خود بیگانگی است. برخی بر این باورند تبعات ناشی از اتخاذ همین سیاست در فرانسه، که از هویت و حتی عمق اندیشه نسل های اخیر کاسته است، سیاستگذاران را به از سرگیری نوعی از آموزش آزاد دینی- عاری از سویه های خاص دینی و تبلیغی- در مدارس متمایل ساخته است. در مقابل مخاطرات فوق، الگوی جدا کردن دین از فرهنگ و تمدن و تاریخ نیز، چون راه را بر عرضه تصویر تاریخی از فهم دین بسته و لذا دین را صرفاً در وضعیت بیرون از فرایند تاریخی و در متن اتفاقات فرهنگی و تمدنی، اصیل می داند، لذا نه تنها با نگاهی ارزشی (هنجاری) در مورد گذشته تاریخی خود قضاوت می کند و آن ها را جز در موارد اولیه، پست و ناچیز می شمارد، بلکه چون حصول دین خالص منهای تاریخ و فرهنگ و تمدن را امری شدنی می داند و بر بنیادها نظر دارد، لذا اقدام وی بلافاصله به نوعی از بنیادگرایی عملگرایانه منجر می شود. این نگاه چون برای مواریث تمدنی و فرهنگی در متن اتفاقات تاریخی ارزشی قائل نیست، لذا زمینه حضور طبیعی آن ها در زمان حال و آینده را منتفی می سازد و اجازه نمی دهد بخش های تاریخی فرهنگ و تمدن یک سرزمین، جزوی از هویت مردمان زمان حال و آینده آن به حساب آیند. برکنار از داوری درباره درستی و نادرستی و یا جامعیت و عدم جامعیت تقسیم بندی فوق، اجازه دهید بر حسب همین الگوی دوگانه، یعنی مدل آموزش فرهنگ منهای دین و دین منهای فرهنگ و تبعات و آسیب های ناشی از جدا کردن این دو امر همبسته در طول تاریخ، فعالیت های آموزشی و تبلیغی مرحوم دکتر شریعتی در حوزه دین (جامعه شناسی دین، تاریخ اسلام و تاریخ ادیان)- که آن ها را ذیل پروژه پروتستانتیسم اسلامی طرح می کرد- بررسی کنیم و ببینیم فعالیت های مذکور در کدام یک از سویه های دوگانه فوق قرار می گیرد. مرحوم شریعتی علیرغم اعتقاد به عقل و علم و اجماع دانشمندان و علما در کنار کتاب و سنت، تجلی حقیقی دین اسلام را در برهه تاریخی ای جستجو می کرد که هنوز به ناپاکی های تفکر و فرهنگ عقلی و فلسفی و عرفانی و کلامی یونانی و ایرانی و مانوی و گنوسی و میترایی و هندی و سریانی آلوده نشده بود. شریعتی این نگاه را در تحلیل توحید و تاریخ آن نیز دنبال می کرد. به عقیده وی، ادیان اصیل در آغازین نقطه شروع خود کاملاً توحیدی بوده اما در طول تاریخ به ناپاکی های فرهنگی و تمدنی آلوده گشته و به شرک و نفی توحید منجر شده اند. لذا در این پروژه، بازگشت به خویشتن، به نوعی بازگشت به سرچشمه های توحیدی تعریف شده است؛ یعنی دقیقاً همانجا که هنوز پای فرهنگ عمومی و فرهنگ فلسفی و کلامی و عرفانی به میان نیامده و در نتیجه می توان مصادیقی از رفتار توحیدی را یافت و آن را سرمشق قرار داد. از همین رو است که مرحوم شریعتی، رفتار پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسین (ع)، زینب (س)، عمار، ابوذر و سلمان را در دین شناسی خود تحلیل می کند تا بتواند چهره حقیقی اسلام خالص را در رفتار آن ها و نه اندیشه فرهنگیانی چون فارابی و ابن سینا و سهروردی و ابن عربی و خواجه نصیر و ملاصدرا و مجلسی و حافظ و فردوسی و غیره مشاهده کند. با نظر به همین ملاحظه، شریعتی تجلیات دینی عرضه شده در قالب های شعری و هنری و ادبی و عرفانی و فلسفی سده های بعد را نه تنها ناچیز و بی ارزش و توأم با ناخالصی و شرک می شمرد بلکه بازخوانی آن ها برای درمان دردهای اجتماعی را از بنیاد عملی نادرست و بی نتیجه می دانست. از همین رو در اسلام شناسی مشهد، از خوانندگان و دانشجویان خود می خواهد تا نظام عقلی و فلسفی عرضه شده در ساختار فلسفه و عرفان اسلامی را کنار نهاده و از آن ها که موجب خمودی و خاموشی دینداران شده و اندیشه به ظاهر توحیدی اما درواقع مشرکانه ای را جایگزین عمل موحدانه نخستین نموده اند، احتراز کنند. لذا وی از میان سیزده قرن تمدن اسلامی، تنها به برش کوتاهی از قرن اول هجری نظر دارد و تلاش می کند به کمک برخی از تحلیل های علمی و فکری قرن بیستم که سویه ای عملی دارند و از نظر و اندیشه صرف و یا تقدم نظر بر عمل بیزارند، آن برهه کوتاه را بازخوانی نموده و توحید راستین را معرفی نماید. این تألیف اقبال گونه که به صراحت در مجموعه «ما و اقبال» بیان شده است، سنت فکری و رفتاری ما (در سده نخست هجری) را به دانش و تکنولوژی قرن بیستم گره می زند و در نتیجه گزینه ای برای جبران عقب ماندگی «ما ایرانی ها» و «ما شرقی ها» پیشنهاد می کند. حال ببینیم بر اساس مدل عرضه شده از مرحوم شریعتی با کدام یک از مدل های دوگانه موردنظر جامعه شناسان تطبیق می کند. مسلماً مرحوم شریعتی به آموزش فرهنگ منهای دین نظر نداشت. لذا هرچند علیه برخی از مضامین دینی از قبیل روحانیت غیر عالم (تقلبی) و مذهب خرافی و تسبحِ به خدمت قدرت و اقتصاد درآمده و تشیع صفوی و مناسک فرهنگی خرافی و غیره سخن ها گفت، اما دربارة لزوم دین و احیای توحید و «بازگشت به خویشتن اسلامی» و احیای میراث شیعی بسیار بیشتر گفت و نوشت و مرارت ها تحمل کرد. به این معنا مدل وی مسلماً فرانسوی نیست. بنابراین می ماند مدل ایرانی. این سخن که مرحوم شریعتی از هزار و دویست سال فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی و تمام فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام چشم می پوشد، طبق گفته های روشنگرانه خود ایشان در مجموعه «بازگشت» و دیگر آثار وی، سخنی صادق است. بر اساس این گزینش محدود تاریخی، شریعتی دین خالص منهای فرهنگ آلوده فلسفی و عرفانی و ادبی و هنری را در تز پروتستانتیسم اسلامی و احیای اندیشه دینی خویش و نفی الیناسیون فرهنگی اعم از عرفان شرقی و یا اومانیسم مدرن غربی دنبال می کرد و درصدد بود این دین مترقی را از جمود و خمودگی تاریخی بیرون آورده و آن را همچون موتور محرکی به دنیای جدید آورد. این اقدام شریعتی در جدا کردن دین از بستر تاریخی و فرهنگی و مناسکی ما ایرانی ها در سده های دوم تا چهاردهم، طبق الگوی مورد نظر این نوشتار، بطور طبیعی باید پایه های نوعی بنیادگرایی اسلامی معطوف به عمل و بی توجه به فرهنگ و جامعه ملی و بین المللی را در پی داشته باشد. آنچه تحت عنوان «سلفی گری» از آن یاد کرد در مورد اقدام مرحوم شریعتی نیز صدق می کند. شریعتی با جدا کردن جلوه ای از دین- با خصیصه ای عملگرایانه- از فرهنگ و مناسک و ادبیات و عرفان و فلسفه ما ایرانی ها، نوعی بازگشت بنیادگرایانه و عملی را ترویج نمود که به لحاظ تئوریک، نمی تواند از در گفتگو و همدلی با مظاهر فرهنگی دنیای پیرامون خود و اندیشه ایرانی و خرد جهانی وارد شود. از این رو، این تفکر در بطن خود نوعی خشونت عملگرایانه را ترویج می کند. به باور من، این اقدام حتی از آفت «وجدان معذب» و احساس بی تباری در مدل فرانسوی هم بی بهره نبود. زیرا با الگوی موردنظر مرحوم شریعتی، بدلیل توقف استمرار مواریث فرهنگی و تمدنی هزار و دویست ساله و حتی چند هزار ساله ما به دنیای کنونی، با نوعی از بی هویتی و بی تباری فرهنگی و هویتی مواجه شدیم. از اینرو بجای آنکه سنتز موردنظر ما در جریان تقابل سنت (تز) و مدرنیته (آنتی تز) بنحو طبیعی از دل این دو و این دو از دل یکدیگر برآمده باشند، کاملاً در عرصه ای بیگانه از هم عرضه شده است. این سردرگمی از آن رو است که چون طبق الگوی موردنظر شریعتی، سابقه تاریخی و فرهنگی ما در حوزه هایی چون فلسفه و عرفان و ادبیات و غیره مشحون از شرک و خفتگی است و لذا باید بی توجه از کنار آن گذشت، چنانکه ما نیز بسیاری از آن ها را بی ارزش دانستیم و حتی در مواردی حذفشان کردیم، لذا نتوانستیم سنت فرهنگی خود را به دنیای جدید آورده و از دل همان میراث، آنتی تزی در مقابلش- که نتیجه رویارویی با دنیای جدید است- حاصل آوریم و در نهایت، به سنتز یا سنتزهایی بیندیشیمکه در خود، هم حاوی میراث فرهنگی و تمدنی ما باشد و هم از مؤلفه های فکری و ساختاری دنیای جدید بهره مند. تصنعی بودن راه حل مرحوم شریعتی در آشتی میان سنت و مدرنیته از همین جا نشأت می گیرد. آنچه به عنوان آفات جدایی دین از فرهنگ و تاریخ عرضه می شود در مورد دیگر رویکردهای مشابه نیز صادق و قابل تسری است. در هر صورت باید هم خود را از بی هویتی و بی تباری دور داریم و هم از خطرهای بنیادگرایی برکنار بمانیم.
جمعه ، ۱۱دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ذاکرنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]