واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خودمان انقلاب كرديم و خودمان هم پاسدارياش ميكنيم
زندگي برخي از انقلابيون را كه بررسي ميكنيم، به خوبي متوجه ميشويم انقلاب اسلامي چطور توانست از پس انبوه مشكلات و دشمنان قسم خورده برآيد و امروز به اين مرز از بالندگي و پيشرفت نائل آيد.
نویسنده : زينب محمودي عالمي
جانباز محمد تهراني كه هم در دوران مبارزات ضد طاغوت جانباز شد و هم در دوران دفاع مقدس، يكي از همين انقلابيهاست كه بار اصلي نظام اسلامي بر دوش آنها قرار گرفت و خودشان از انقلابشان در برابر كوران حوادث مختلف پاسداري كردند. گفتوگوي ما با اين رزمنده جانباز را كه 60 ماه سابقه حضور در مناطق عملياتي دارد، بخوانيد. آقاي تهراني! اهل كدام شهر هستيد و چطور شد كه در جريان مبارزات انقلابي مجروح شديد؟ من سال 1329 در شهر بابل به دنيا آمدم. از سال 56 هم در همين شهر وارد جريان انقلاب شدم. آن روزها با مأموران طاغوت درگيري خياباني داشتيم و در خيابان مرگ بر شاه ميگفتيم. يك روز سر چهارسوق بابل، شهيد ابوالقاسم بزاز سخنراني داشت. يادم است ايشان خطاب به ارتشيها ميگفتند: «برادر ارتشي تو مال مايي يا مال امريكايي» كه مأموران تيراندازي كردند و مردم متفرق شدند. ما به مرحوم حضرت آيتالله نقوي گفتيم شما از صحنه تظاهرات دور شويد كه قبول نكردند. راهپيمايي مردم از فلكه كارگر تا ميدان شهدا ادامه يافت. همين حين ما براي سلامتي رهبر انقلاب حضرت آيتالله خميني سه صلوات فرستاديم. صلوات باعث شد كه تيراندازي و درگيري بهوجود آيد و آن روز سه نفر شهيد شدند. ما از چهارسوق به طرف مسجد كاظم بيك رفتيم و آنجا ايستاديم. يك افسر سركوچه بود و با ديدنش شعار داديم «افسر به اين بيغيرتي هرگز نديده ملتي»كه آن افسر به طرف من تيراندازي كرد و كتف چپم گلوله خورد. برادرم قاسم مرا به داخل كوچه برد. آنجا يك پرستار به نام فلسفي كتفم را پانسمان كرد و در جريان انقلاب بودم تا اينكه انقلاب پيروز شد. چه انگيزهاي باعث ميشد كه جوانان آن دوران اينطور براي پيروزي انقلاب اسلامي تلاش كنند؟ بيشترين تأثير را جاذبه حضرت امام خميني به عنوان رهبر نهضت روي ما ميگذاشت. البته روشنگري و سخنراني شخصيتهايي چون آيتالله فلسفي، شهيد مطهري و... هم تأثيرات زيادي داشت. در كل زمينه مذهبي كه عموم مردم داشتند، در كنار رهبري حضرت امام باعث اين كار بزرگ شد. شيرينترين خاطرهتان از دوران انقلاب چيست؟ در شب 22 بهمن خبر رسيد كه تهران تسليم انقلابيون شده است. ما هم شهرباني بابل را تصرف كرديم. حضرت آيتالله نقوي و آيتالله روحاني و چند روحاني ديگر در كنار مردم بابل حضور داشتند و اسلحهها را جمع كردند. عدهاي از كمونيستها شعار ميدادند اسلحه اسلحه به دست مردم ما. من به رفيقم گفتم پايم را بگير بالاي تانك نفربر بروم. رفتم و آن بالا گفتم دو دسته شويد مردها اين شعار را بدهند «اسلحه اسلحه» زنها هم اين شعار را بدهند «به دست روحانيت» و مردم شروع كردند. نزديك 15 بار اين شعار را دادند. كمونيستها فهميدند كه ما متوجه شديم چه ميخواهند بكنند، ميخواستند اسلحه را بردارند و روي اين ملت بكشند كه بعدها همين منافقين و كمونيستها اسلحه روي مردم كشيدند و حادثه هفتم تير سال60 را بهوجود آوردند و خيليها را به شهادت رساندند. از حضورتان در جبهههاي جنگ بگوييد. چقدر سابقه رزمندگي داريد؟ از سال 59 تا 67 به تناوب در جبهه حضور پيدا كردم. 60 ماه در جنگ تحميلي حضور داشتم در عمليات رمضان در سه مرحله حضور داشتم و به عملياتهاي ديگر اعزام شده بودم. پنج سال در جبهه بودم ولي مدرك دو سال را دارم چون تسويه حساب نميكردم. در عمليات كربلاي5 كتفم تركش خورد و در خط مقدم جفير تركش به دستم و چند جاي ديگر بدنم خورد. الان زندگيتان چطور ميگذرد؟ با وجود مجروحيتهاي متعدد فقط 10درصد جانبازي به من دادهاند. خودم هم دنبال درصدم نرفتم. از بنياد شهيد ماهانه 400 هزار تومان حقوق ميگيرم و زندگيام با سيبزمينيفروشي ميگذرد. دو فرزند داشتم كه فرزند اولم وقتي در جبهه بودم مريض شد و از دنيا رفت. شغل من ماهيفروشي بود. الان سيبزميني ميفروشم و زندگيام با رزق حلال ميگذرد. يك فرزندم همراه من سيبزمينيفروشي ميكند. از خاطرات جبهه و دوستان شهيدتان كدام يك در ذهن شما ماندگار شدهاست؟ در عمليات والفجر4 رزمندگان به مريوان رفتند و از مريوان به منطقه كوه ايمان، شب عمليات چهره نوراني بچهها آدم را جذب ميكرد، ميگفتند اگر ما به شهادت رسيديم اول سلام ما را به امام و بعد سلام ما را به پدر و مادرمان برسانيد. شهيد يوسفپورتقي، شهيد محسن خردمندي و شهيد نيما سرمد در اين عمليات بودند. يك پدر و پسر هم اهل ساري همراه ما بودند. نصف بلندي را پيموده بوديم كه پدر شهيد شد. به پسرش گفتم برگرد. گفت آقاي تهراني تو چرا اين حرف را ميزني، من بايد راه پدرم را ادامه دهم. 15 متر كه جلوتر رفتيم پسر هم شهيد شد. رفتيم بالاي كوه به قله رسيديم ديگر آنجا عمليات تمام شد. دو نفر از همرزمانم نيما سرمد و محسن خردمندي كه جوان ورزشكاري بود به شهادت رسيدند. شهيد نيما سرمد يك چشمش را در انقلاب داده بود و حدود 35 تركش به بدنش اصابت كرده بود و يك پايش ميلنگيد. اما عجب عشقي داشت كه با بدن مجروح در جبههها حضور داشت. ما بايد اسلام را به جهانيان برسانيم. در درجه اول خودمان بايد الگو باشيم و بتوانيم حرف و هدف اين جوانان شهيد را به همه دنيا معرفي كنيم. خودمان انقلاب كرديم و خودمان هم پاسدارياش ميكنيم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]