تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد روز قیامت حسرتش را خواهد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831106291




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت بخیه کشیدن از طفل در قرون گذشته


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۷




b2.gif

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) - طنز روز رفیع افتخار طفلی به بازی بتخسیدی و صورت و گونه بشکافتی. مادرش او را بدیدی و شیون‌کنان و بر سرزنان طفل را به طبیب رساندی. طبیب سر بجنبانید و همی نگاه غضبناک بر وی داشتی و سخت گوش طفل بپیچاند که ای خیره‌سر این تو را چه وقت بازیگوشی آمد؟ طفل معصوم آه و ناله درهم داشتی لیک لب فرو بستی و خون از سرورویش فراوان بیامدی. طبیب دستمال برکشیده و گونه‌اش را تیمار داشت و وصله پینه نمود و از آن ضعیفه 150 درهم طلب نمود. زن مویه کرد و بگفتا: «ای شافی، ما روزها سنگی بر شکم بندیم و شب‌ها صورت سرخ داریم. بیا مروت کن و با کرمت از درهمت درگذر.» طبیب درگردید و بر خشم استوار شد. تسخری زد و بی‌اعتنا به عجز و انابه‌ آن زن و طفلش به طرفه‌العینی وصله برگشود و بر باد داد و خون بر فواره شد. خواب که بدین‌جا رسید، درویش نعره‌ای کشید و از خواب جست. در جای بنشست و سخت در اندیشه شد. در یاد آورد زمان دی را که درد و سوز و سوی چشم کارش را به طبیب کشاند. گفتا: «ای طبیب حاذق، ار این چشم که خداوند رب‌العالمین در میان صورت داشته، به حکمتش حال کم سوی گشته و جن و انس و بهایم و دیگر موجودات را چاشت و ناشتا ندیدندی یا کلهم تار دیدندی.» طبیب او را معاینه بداشتی و جواب دادنی: «ای مرد، چشم یمین تو را آب لوُلوُ هدر داده. بشتاب تا آن را روشن نمایم. بر سبیل بیمه زادوتوش داری؟» درویش سر فرود آورد: «ها، در این روزگار بی آن نتوان تاب بیاورد. ها! داشتمی.» و روزی بعد برای روشنایی چشم به سراغش آمد. کس و کار طبیب از وی طلب یک کیسه زر نمودی. درویش برسرزنان توفید: «پول عمل و بیمارستان را بیمه دادندی. ندادندی؟» کس و کار طبیب سر فرود آوردند: «ها! دادندی و حساب کردندی.» درویش بپرسید: «ار چه طبیب سیم اضافه درخواست داشتنی؟» کس و کار طبیب نیشخند بزدی و گفتندی: «این زر از آن زر حسابش جداست. حال ار به فکر روشنی چشمی دور از چشم اغیار کیسه‌ای زر به جیب طبیب بتپان.» درویش چون چاره نداشت کیسه زر بداد و در عوض سو بگرفت. چندی بعد بار دیگر کار درویش به طبیب افتاد و نالید: «ای طبیب، هر چه بر چشم یمین گذشته حال بر چشم یسار می‌گذرد، می‌سوزد و می‌سازم، تاب و توان از کف داده‌ام. صلاح را در چه می‌دانی؟» طبیب قهقهه‌ای بزد و بدو گفت: «این چشم را چون آن یک در طرفه‌العینی مداوا کردمی.» درویش به حزن شد و گفتا: «ای جوانمرد! من سائلی بیش نیستم و خاطری دارم تلخ‌تر از زقوم.» طبیب پرسیدی: «ار چرا؟ دردت چیست تا مداوا و درمانت کنم.» درویش اشک به چشم آورد و گفتا: «برای یک چشم ناقابل کیسه‌ای زر به زیرمیزی از من ستاندی. حال آنکه نه من راضی بودم نه خدای من.» طبیب بشکنی بزد و سر و تن بجنباند و خوش و خرم بدو گفت: «دل قوی دار که برای آن یکی چشم هم باید کیسه‌ای زر ستانم تا که سو یابی و کارت قوام گیرد.» کار که بدینجا رسید درویش صیحه‌ای کشید و از حال رفت. وقتی به هوش آمد برخاست و دو رکعت نماز شکر به جای آورد: ار چه آن کیسه‌های زر را سلفیدمی بِه به جای آن طفل بی‌وصله بودمی انتهای پیام
کد خبرنگار:







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن