واضح آرشیو وب فارسی:ثلاث: ثلاث – حسن مختارزاده : بابا ما به کجا شکایت کنیم،اقای شهردار،شورا،بابا یکی به داد مابرسه. حالا درسته که تو جنگل مجتمع تفریحی و مسافرخونه و فلان و بهمان بزنن…میدان شهر شلوغ بود ،فریاد ،هیاهو وحرفهایی که به هم ریخته بود. پدر بزرگ پدری هم امده بود و پدربزرگ و مادر بزرگ پدری یا مادری اهل محل که تقریبا بیست سی سالی از مرگشان میگذشت . شیر جنگل هم امده بود،با زرافه و فیل و کرگدن و اهل و عیال… چشمم به جناب پلنگ افتاد با زن و بچه و تک و طایفه و اهو و بز کوهی ،صدای ماهی سنگسر از ضلع جنوبی میدان به گوش رسید ،انها هم گوشه ای اجتماع کرده بودند با پلاکاردی دردست. ماهی شیر ،خارو، سبیطی، حلواسیاه و… پدر بزرگ پدری میگفت:بابا جان یکی ما را از دست این ادمیزاد طماع نجات بده ، بابا این همه زمین و بیابون و خیابون که سند زدید بس نبود حالا اومدید افتادید به جون قبرستونا، بابا اون وقت ها مردم از ده متری قبرسونا رد نمی شدن اما این لامصبا راحت دست تو گور کرده و استخون ما بیچاره ها رو تو گونی کرده و سر جامون ساختمون میزنن،… شیر جنگل هم از فرصت استفاده کرد و غرید: ای جماعت ای ادمیزاد از جون ما چی می خواد،زمین و بیابون کم بود که با هزار جک و جونور اهنی افتادی به جون جنگلا. بابا ما به کجا شکایت کنیم،اقای شهردار،شورا،بابا یکی به داد مابرسه. حالا درسته که تو جنگل مجتمع تفریحی و مسافرخونه و فلان و بهمان بزنن… اقای پلنگ هم خوش را قاطی معرکه کرد:ایها الناس بابا اینا دیگه کی اَن. یه زمونی ما واسه خودمون برو بیایی داشتیم،حکومتی داشتیم، اما این زمین خور جنگل خور کوه خور اومده میگه اقا پلنگه حکم تخلیه گرفتم،این کوه زمین آبا واجدادی ماست،سه روز دیگه تخلیه نکنی با مامور میام. بابا اینا دیگه چقدر رو دارن…تموم کوه را دارن صاف میکنن ای جماعت. ارام ارام صدای ماهی سنگسر نیز به گوش رسید،ناخدا سبوط؛ او را روی دوش گرفت تا او را ببینند و صدایش را بشنوند. ماهی سنگسر فریاد کشید : ما ماهیها اومدیم به آقای شهردار یا شورا یا فرماندار یا حالا هرکی که کدخدان یا رئیسه بگیم که عزیز من خشکی کم بود که این ادمیزاد طماع اومده دریا رو داره پر میکنه و برج و بارو بسازه،بابا دریا مال ماهی هاست. ما نبایستی تو کوه زندگی کنیم،اقا نصف دریا را که این شرکتهای نفتی پر کردن و نصف دیگرش را هم این بساز بفروشا. بابا ماهی درد دلشو به کی بگه که اقاهه سند مالکیت دریا هم درست کرده ،وقت زایمان ماهیهای حامله ما کدوم گوری بریم بیایم . بیمارستان شما؛ اونجا که خودتون هشتتون گرو نه خودتونه بابام جان… بکی هم به داد ما برسه. د ی عبدی هم از رَه رسید ،پوز خندی زد و گفت:عجب مخلوقات ساده ای هسین شما….بوای جونی….ایی جماعت سند ثبتی کره ماه و چه میفهمم مریخ دارتا…برین فکری سی حال خوتو بکنین. از اون روز تا حالا دیگه نه ازماهی تو بازار خبری شد نه از شیر و پلنگ تو قصه ها و از پدر بزرگ پدر تو خواب. حسن مختارزاده
جمعه ، ۲۷آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ثلاث]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]