واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش فارس از زندگی یک خانواده نیازمند
خواهر و برادری در «خاک سفید» به خاک سیاه نشستهاند
علیرضا و ساحل به دلیل اشتباه پدر و مادرشان این روزها شرایط سختی را تحمل میکنند و نیازمند یاری و همت بلند خیرین هستند.
خبرگزاری فارس - سعیده اسدیان: اینجا «خاک سفید» است، جایی که بر خلاف اسمش کوچههایی سیاه و پر دود دارد با ساکنانی که اغلبشان یا از درد خماری به خود میپیچند یا با رد چاقویی روی دست و صورتشان مشغول خرید و فروش مواد مخدر هستند. وارد خیابان تاریکی میشوم که تنها روشناییاش آتشی است که معتادان در گوشه و کنار خیابان به پا کردهاند. با دلهرهای عجیب راهم را ادامه می دهم، چند سگ ولگرد در پیاده رو لا به لای زبالهها دنبال غذا هستند. مقصد من خانهای کوچک با دیوارهایی ریخته و درهایی شکسته است، جایی که هیچ نشانی از زندگی در آن نمیبینی، خانهای 20 متری که در آن علیرضای 18 ساله با خواهرش در کنار پدربزرگ و مادربزرگی پیر و مریض احوال صبح را شب میکنند و شب را هم با خیالهای رنگیشان به صبح میرسانند. برای ورود به خانه از راهروی تنگ و باریکی عبور میکنم که انگار از هر طرف شانههایم را فشار میدهد، گوشه اتاق دخترکی با چشمان نافذ و لباسی پاره مشغول گرم کردن دستان یخزدهاش روی چراغ علاءالدین است.
علیرضا من را به داخل اتاق دعوت میکند، نگاهش پر از غرور و شرم جوانی است، وارد که میشوم دخترک سلام میکند. اسمش ساحل است، 9 سال بیشتر ندارد اما نگاهش سالها حرف برای گفتن دارد، لبخند میزند و من در پاسخ لبخندش خنده تلخی میکنم و مینشینم. سراغ پدربزرگ و مادربزرگش را میگیرم که میگوید: برای مراسم تشییع جنازه داییام به شمال رفتهاند. از علیرضا ماجرای زندگیاش را میپرسم، با گلهای قالی رنگ و رو رفته اتاق بازی میکند و میگوید: دو ساله بودم که پدر و مادر به دلیل خرید و فروش مواد مخدر دستگیر و به حبس ابد محکوم شدند و سرپرستی من هم از همان زمان به پدربزرگ و مادربزگم واگذار شد. وقتی در مورد تحصیلات و کارش سؤال میکنم میگوید: من را مدرسه نبردند، برای همین سواد ندارم اما آرزویم این است که درس بخوانم، عاشق درس و مدرسه هستم، بچه که بودم وقتی هم محلهای هایم را میدیدم که کیف به دست راهی مدرسه میشوند غصهام میگرفت، اما من نه مدرسه رفتم و نه الان کاری دارم چون هیچ مدرکی که هویت من را نشان دهد ندارم. پدر و مادرم تا دو سالگی آنقدر غرق کار خود بودند که انگار فکر گرفتن شناسنامه برای من حتی به ذهنشان هم خطور نکرد، بعد هم که به اینجا آمدم باز اتفاقی نیفتاد! در مورد ساحل سؤال میکنم که میگوید: انگار بدبخت کردن من برایشان کافی نبود، در مرخصی بودند که ساحل به دنیا آمد، حالا هم که من ماندهام و نگاه سنگین پدربزرگ و مسئولیت تنها خواهرم. دیوارهای خانهشان تکه تکه و ریخته است، یک فرش و یک تلویزیون کوچک تنها دارایی این خانه است، به ساحل نگاه میکنم که با استرسی عجیب مدام انگشتان کوچکش را به هم می پیچد. علیرضا میگوید: دو سال در کلاس اول ماند، انگار تمرکزی برای درس خواندن ندارد، هر بار هم که دعوایش میکنم میگوید درس توی سرم نمیرود. ساحل نگاهم میکند و با خجالت سرش را پایین میاندازد، نگاهش میکنم و میگویم: چه چیزی حواست را پرت میکند که درس را متوجه نمیشوی؟ سکوت سنگینی میکند و من در نگاهش جز حسرت و درد و دلتنگی چیزی نمی بینم. ساحل کودکیاش را تا دو سالگی در زندان گذرانده و پس از آن به قیم اصلی یعنی پدربزرگاش سپرده شده است. از ساحل در مورد آرزوهایش میپرسم، اول خجالت میکشد بگوید اما بعد از چند لحظه نزدیکتر میآید، تا جایی که صدایش آرام در گوشم میپیچد: دلم تبلت میخواد...دختر فهیمه خانوم داره و همش بازیهای قشنگ میکنه اما به من نمیده میگه تو خرابش میکنی! وقتی از او در مورد همبازی این روزهایش میپرسم یک عروسک رنگ و رو رفته را جلوی چشمانم میگذارد. از علیرضا در مورد درآمد و هزینه زندگی اش میپرسم که میگوید: یک برادر ناتنی دارم که ماهی 10 هزار تومان پول توجیبی به من میدهد، خرج خورد و خوراکمان هم با پدربزرگ است که ای کاش نبود، نان با منت از گلوی آدم سخت پایین میرود، من کارتن سازی و مکانیکی و تراشکاری بلدم اما هیچ کجا بدون شناسنامه و مدارک هویتی به من کار نمیدهند. چندبار برای کار به چند مغازه سر زدم اما تا از وضعیت خانوادگی ام مطلع شدند با زبان بی زبانی عذرم را خواستند، نمی دانم چرا من باید تاوان اشتباه پدر و مادرم را بدهم. قول میدهم هرچه زودتر آنها را از این وضعیت آشفته خارج کنم، علیرضا تا دم در همراهیام میکند، میخواهم خداحافظی کنم که میگوید: خیلی شرایط سختی دارم، پدر و مادرم بدجور ما رو بدبخت کردند حالا من مانده ام و پدربزرگ پیر و بیماری که مدام غر میزند چرا کار نمیکنم و خواهری که نمیدانم باید برای آیندهاش چه کار کنم؟ بر اساس پروندهای که این پسر جوان در انجمن حمایت از زندانیان دارد، در حال حاضر دریافت مدارک هویتی برای علیرضا اولویت اصلی محسوب میشود، به همین جهت با توجه به گذراندن مراحل قانونی برای گرفتن شناسنامه، به کمک وکلا نیاز داریم. متأسفانه علیرضا و ساحل از لحاظ وضعیت خوراک و پوشاک نیز در وضعیت مناسبی قرار ندارند و نیازمند کمک خیرین هستند. خیرین محترم و کسانی که قصد کمک به این خواهر و برادر را دارند میتوانند با شماره 88300403-021 مربوط به انجمن حمایت از خانواده زندانیان تماس گرفته و نیت خیر خود را جامه عمل بپوشانند. انتهای پیام/
http://fna.ir/E34BPS
94/09/25 - 00:03
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]