واضح آرشیو وب فارسی:تفتان ما: در پاسخ به یاوه گویی مقامات ترکیه در باب تهدید جمهوری اسلامی ایران، مثنوی «سلطان پوشالی»، به تمامی مردم آزاده و آزادی خواه ایران اسلامی تقدیم می شود.به گزارش سرویس بین المللی تفتان ما ، به نقل از خبرنگار حوزه فرهنگ و هنر پیک هشترود ، متن این مثنوی بدین شرح است: محقَّر شاهِ عُثمانی که هم پیمانِ شیطانی – زِ جور و ظلم و بیدادت، جهانی رو به ویرانی اَلا اِی گرگِ دَرَّنده که مشغولی به چوپانی – چه می جویی از این پستی، رِذالت هایِ حیوانی سعودی را کُجا تا کِی، شریکِ در هوسرانی – کَم از ایمان و دین دَم زَن، تو اِی نَنگِ مسلمانی کجا تا کِی مسلمانی، شود قربانِ نادانی – زِ فتنه بی گناهان را، کُنی تاکِی تو قُربانی به شام ای بُرده شیطان را، به خوانِ خون به مهمانی – تو را سودی نمی آید از این افکارِ شیطانی هَلا اِی در سَرِ خامَت ، تَفکُّرهایِ اِخوانی – تَوَحُّش هایِ داعِش را، تو پنهان صحنه گردانی زَدی آتش تو خَرمَن را، زِ اسلام و مسلمانی – سَر از طفلان بریدن را چه دین است این و ایمانی؟ سَرِ آزادگان بَر نِی، تو کردی شاهِ عُثمانی – تو کردی خوار و آواره ، عراقی ، کرد و لبنانی گدایی بر تو می زیبَد، نه فَغفوری و خاقانی – زِ سَر بیرون کن اِی پاشا، غلط سودایِ سُلطانی به نامردی سَر از مَردی بُریدن، ننگِ تورانی – زَنَد داغِ سیاوش ها ، شَرَر بر قلبِ ایرانی تو اِی روباهِ عثمانی ، کجا دَرخوردِ ِشیرانی – هراسان بیدِ لرزانی زِ سردارِ سلیمانی هواداری ز داعش را، تو ننگِ نامِ انسانی – که دارد شَرمِ از رویِ تو هر دَرَّنده حیوانی به نیرنگ و فریب آری ، تو عمر و عاصِ دورانی – تو کردی قومِ داعش را، به نِی اوراقِ قُرآنی زِ تور و سَلم و گَرسیوَز، زِ نامردان تَبارانی – شکوه و فَرِّ ایرانی، تو را دارد هراسانی تو ای آغشته دستانت به خونِ پاکِ صد آرش – به شام و لیبی و لبنان تو بَرپا کرده ای آتش به خاک و خون سیاوش ها تو از ما می کِشی آری – سپاهِ ظلمِ داعِش را تو پنهان می کُنی یاری تو تیغِ کینِ داعش را نهادی بَر گلویِ حق – تو مردانِ سَحَر کُشتی به تیغِ ظُلمتِ مُطلَق عَلَم کردی سیَه بر ما تو بِیرق هایِ داعش را – به نام ِدین تو آوَردی، پدیدار این فَواحِش را کشیده اِی نقابِ دین، به ظلمت از ریا بَر رو – نَه کمتر از یزیدی تو، که بَرپا کربلا کَرد او تو را فاش این سخن گویم ، جهان احمق نه پنداری – که این قومِ فواحش را، تو در آغوشِ خود داری تو سَردارانِ زهرا را ، به جُرمِ عشقِ او کُشتی – به عُشّاق علی از کین، زدی خنجر به هَر پُشتی الا ای قوم در غُربت بریده سَر سیاوَش را – کِشَد کیخُسروی روزی، کمانِ کینِ آرَش را ندارد قوم ایرانی به داغِ ننگ و ذلّت تاب – از این خاکِ تهمتن ها، بِروید رستم و سهراب سلیمانی به سَرداری، زِ نسل زال و بهمَن ها – به عُثمانی بیاراید، سپاهی از تَهمتَن ها دودَم تیغی به کف او را ، به رَسمِ حیدری آید – و دربِ خیبرِ توران، علی وارانه بگشاید زِ شام و لیبی و لبنان ، بِتارانَد فَواحِش را بِکوبَد چون علی دَرهَم، سپاهِ ظلمِ داعش را به یارانِ سفرکرده شهادت را قرارَش او – خَوارِج را زند سَرها به تیغِ ذوالفقارَش او چه حَدّ باشد که تورانی، کند تهدیدِ ایرانی – کُجا موشی توان دارد، هجوم ببر خیزانی کجا کَرکَس تواند تا، کُند سودایِ شهبازی – کجا ایران دهد باجی، به ترک و رومی و تازی که ایران خاکِ مردان و دلیران است و آزادی – و ساکت او نمی ماند به این کُشتار و جَلادی روان مرگِ سیاوش را، زِ چشمانِ سَحَر ژاله – ز ِخاکِ پاکِ این سامان نروید غیرِ آلاله کجا این مهدِ آزادی، اسیری را نَهَد گَردَن – کُجا پیراهنِ ذِلَّت کُند قومِ علی بَر تَن هزارانش اگر خنجر، خورد از پشت و رو بر تن – دریغا سَر سِپارد بَر، فریبِ حُکمِ اَهریمَن تو اِی آلوده دستانت به خون، قومِ سیاوَش را – بَسی رَذلانه اَفکندی، به شام آشوبِ آتش را اَلا مَنفورِ عثمانی که بر ما آتش افروزی – تو را این آتشِ فتنه بِسوزد پا به سَر ، روزی به رسوایی کشد آخَر ، فریب و مکرِ پنهانی – تو حق را کِی نگهبانی؟ که خود سلطانِ دزدانی!! چه خام این کرده پنداری، «رَجَب» سودایِ سلطانی -چه رَه باشد گِدایان را به فَغفوری و خاقانی تو اِی از نسل روباهان، کجا در حَدِّ شیرانی – کجا اِی اهلِ نامردی، تو همپایِ دلیرانی تو شوم آن جُغد مَنفوری، که خوش دارد به ویرانی – تو را بر لَب نمی شاید شُکوهِ نامِ ایرانی تو در دستانِ امریکا ، عروسک گونه رَقصانی – و پنداری حماقت را ، که سُلطانِ جهانبانی مَکُن تهدیدِ ایرانی، به ضربِ طبلِ تو خالی – دهانت را فروبند اِی، «رَجَب» سلطانِ پوشالی شکوهت را کند خواری، به سرداری، سُلیمانی – حِقارت بر تو می زیبَد، نه شاهی، موشِ عثمانی تو قومِ بی گناهان را به خون آغِشته دَستانی – بُرَد داعش به اِذنِ تو، سَر از طفلِ دبستانی به ظاهر گرچه انسانی، نداری ذَرّه وجدانی – فِکندی آتشِ فتنه، به هر شهری و سامانی و کولاکِ جهالت ها بِخُشکانیده هَرجانی – بهاری کو که آشوبد بر این خواب زمستانی؟ و میدانم که میدانی که شب را هَست پایانی – و می آید سحرگاهی زِ رَه خورشیدِ نورانی به آخر می رسد روزی، شرارت هایِ شهوانی – زمستان را بِتارانَد سپاهِ نوبهارانی و می آید به سَر آخر شب دِیجور ظُلمانی – و مردانِ یَمانی را کُند یاری خُراسانی حَرَم گیرد سعودی را، به سرداری، سلیمانی – و سازد صُبحِ عاشورا ، ظُهور آن ماهِ پنهانی جهان دارد عطش او را ، که زُلفَش بویِ غَم دارد – مَلَک در خانۀِ چشمش، تَمنّای حَرَم دارد … به امید ظهور حضرت یار … سحرگاه ۲۸ صفر ۱۴۳۷ قمری -۱۹ آذر ۱۳۹۴ منصور نظری پایان پیام/ Share
یکشنبه ، ۲۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تفتان ما]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]