تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813058141




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آخرین لحظات حیات پیامبر (ص) و وصیت به علی (ع)


واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: آخرین پیغمبر الهی، اشرف مخلوقات عالمین حضرت محمد بن عبدالله (ص) پس از بیست وسه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیبهای فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در بیست و هشتم ماه صفر یازدهم هجرت پس از چهارده روز بیماری و کسالت، رحلت فرمودند، اما در آخرین لحظات زندگانی خود، وصیت خویش را که بوسیله جبرئیل نازل شده بود، به امیرالمومنین علی (ع) ابلاغ داشتند.به گزارش قدس انلاین،  یکی از نکات بسیار مهم در آخرین لحظات حیات مبارک ایشان، وصیت در این باره طبرانى با سند خود از جابر و ابن عبّاس، نقل مى کند که پیرامون این گفتار خدا که: هرگاه یارى و پیروزى خدا، فرا رسد و مردم را بنگرى که گروه گروه به دین خدا در آیند، در آن وقت پروردگار خود را همراه با حمد و ستایش، پاک و منزّه دان و آمرزش طلب که او، بسیار توبه پذیر است، گفته اند که: چون این سوره بر حضرت محمّد (ص) نازل شد، فرمود: اى جبرئیل! به جانم پیام رحلت مى دهند. جبرئیل عرض کرد: آخرت، برایت بهتر از دنیاست و بزودى پروردگار تو، چندان عطایت کند که راضى شوى. پس رسول خدا (ص) به بلال فرمود تا براى نماز، مردم را به مسجد فرا خواند. چون همه مهاجران و انصار در مسجد رسول الله گرد آمدند با آنان نماز گزارد. سپس به منبر رفته، حمد و ثناى الهى بجاى آورد و آنچنان سخن گفت و اندرز داد که دلها پر بیم گشت و چشمها گریان شد. سپس فرمود: هان اى مردم! من چگونه پیامبرى براى شما بودم؟ عرض کردند: خدا به شما جزاى خیر دهد، شما براى ما، چون پدرى مهربان و برادرى خیر خواه و دلسوز بودى که رسالت خداى سبحان را رساندى و وحى او را به ما ابلاغ فرمودى و ما را با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت فرا خواندى. خدا از جانب ما برترین پاداشى را که به پیامبرى از امّتش مى دهد، عطایت فرماید. سپس پیامبراکرم (ص) فرمود: مسلمانان! شما را به خدا و به آن حقى که بر شما دارم سوگند مى دهم! هر که حقى و مظلمه اى برعهده من دارد، برخیزد و پیش از قصاص قیامت آن را از من قصاص کند. در این هنگام، پیرمرد سالخورده اى بنام عکاشه، از میان جمعیت برخاسته، جمعیت را شکافت و پیش آمد تا رو به روى رسول خدا ایستاد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد! اگر پى در پى ما را به خدا سوگند نمى دادى، من این درخواست را نمى کردم. من در غزوه اى در رکاب شما بودم. چون خداى سبحان پیروزمان ساخت و پیامبر خود را یارى فرمود، هنگام بازگشت، شتر من برابر شتر شما قرار گرفت. من از شتر خود پایین آمده، نزدیک شما شدم تا پاى شما را ببوسم. پس چوبدستى خود را برآورده، بر پشت من زدى. نمى دانم آیا آهنگ مرا فرموده بودى یا شتر خود را؟ فرمود: جلال خدا نگهدارت، اگر رسول خدا آهنگ تو را کرده باشد. اى بلال! برو به خانه فاطمه، آن چوبدستى ممشوق مرا بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد در حالى که دست بر فرق سرش نهاده، فریاد مى زد: این رسول خداست که خود را در معرض قصاص قرار داده است! در خانه فاطمه (س) را کوبید و عرض کرد: اى دختر رسول خدا! آن چوبدستى ممشوق پیامبر را بده. فاطمه (س) فرمود: بلال! پدرم با آن چه کار دارد، با اینکه امروز نه حجّى است و نه جنگى؟! عرض کرد: اى فاطمه! چقدر از حال پدر خود بى خبرى! پیامبر خدا با مردم خداحافظى کرده، از مفارقت خود مى گوید و خود را در معرض قصاص قرار داده است. فاطمه (س) فرمود: چه کسى دلش مى آید که رسول خدا را قصاص کند؟! اى بلال! پس به حسن و حسین (ع) بگو برخیزند تا از آن دو قصاص کند و نگذارند آن مرد، رسول خدا را قصاص نماید. بلال به مسجد برگشت و چوبدستى را به پیامبر داد. رسول خدا آن را به عکاشه داد. ناگاه حسن و حسین (ع) برخاسته، گفتند: اى عکاشه! آیا نمى دانى که ما، دو سبط رسول خداییم؟ قصاص از ما، همچون قصاص از رسول خداست. ما را قصاص کن. پیامبراکرم به آنان فرمود: نور دیدگانم! بنشینید خدا این مقام شما را نگهدارد. سپس به عکاشه فرمود: اگر مى خواهى بزنى بزن. عکاشه عرض کرد: اى رسول خدا! شما مرا زدى در حالى که شکمم برهنه بود. پس پیامبراکرم پیراهن برگرفت و شکم خود را آشکار ساخت. مسلمانان با دیدن این منظره، منقلب شده، بلند بلند گریستند و[با خود گفتند: آیا عکاشه، رسول خدا را مى زند؟! پس چون نگاه عکاشه به سپیدى بدن پیامبر افتاد، بى اختیار شد و خود را بر او افکند و آن را بوسه زد و مى گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چه کسى دلش مى آید که از تو قصاص کند؟ پیامبراکرم (ص) فرمود: یا بزن یا ببخش؟ عرض کرد: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله! بخشیدم، به این امید که خدا در روز قیامت از من بگذرد. صدوق، دنباله ماجرا را اینگونه نقل مى کند: سپس رسول خدا (ص) برخاسته، به خانه امّ سلمه آمد در حالى که مى گفت: پروردگارا! امّت محمّد را از آتش، سلامت دار و حساب قیامت را بر آنان، آسان فرما . ام سلمه عرض کرد: اى رسول خدا! چرا تو را اندوهگین و رنگ پریده مى بینم؟ فرمود: هم اکنون پیام رحلتم دادند، خدا در دنیا نگهدارت باد. پس از امروز دیگر صداى محمّد را نخواهى شنید. ام سلمه فریاد زد: آه چه غمى، غمى که پشیمانى فقدانت آنرا درنیابد، آه اى محمّد! سپس پیامبراکرم فرمود: محبوب دلم و نوردیدگانم فاطمه را بخوان که بیاید. فاطمه (س) سراسیمه آمده، مى گفت: پدر جان! جانم فدایت! وجودم پناهت! آیا با من سخن نمى گویى؟ مى بینم آهنگ رحلت فرموده اى! مى بینم سپاه مرگ تو را سخت فرا گرفته است! پیامبراکرم فرمود: دخترم! من از تو جدا مى شوم، درود من بر تو باد. عرض کرد: پدر جان! در قیامت دیدار ما کجاست؟ فرمود: نزد موقف حساب الهى. عرض کرد: اگر آنجا شما را ندیدم، کجا؟ فرمود: آنجا که امّتم را شفاعت کنم. عرض کرد: اگر آنجا هم شما را ندیدم، کجا؟ فرمود: نزد صراط که جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپم و فرشتگان از پس و پیشم حضور دارند و ندا مى کنند: پروردگارا! امّت محمّد را از آتش، سلامت دار و حسابشان را آسان فرما. فاطمه (س) عرض کرد: مادرم خدیجه، کجاست؟ فرمود: در قصرى که چهار در، به بهشت دارد. سپس رسول خدا (ص) بیهوش شده، لحظاتى بعد به هوش آمد.  در این هنگام بلال داخل شده، مى گفت: نماز! پس رسول خدا (ص) بیرون آمد و با مردم، نماز خواند. سپس فرمود: علىّ بن ابى طالب و اسامة بن زید را صدا کنید. آنان آمدند. پیامبراکرم یک دست خود بر دوش على (ع) و دست دیگر را بر دوش اسامه نهاد و فرمود: مرا به سوى فاطمه ببرید. او را نزد فاطمه (س) آوردند. سر خود بر دامن فاطمه نهاد. حسن و حسین (ع) بى تاب شده مى گریستند و شیون کنان مى گفتند: جان ما فدایت و هستى ما پناهت باد. على (ع) به او فرمود: حسن جان! بس کن که رسول خدا را نگران مى سازى. پس فرشته مرگ فرود آمد و عرض کرد: سلام بر تو باد، اى رسول خدا! فرمود: و بر تو باد سلام اى فرشته مرگ! از تو درخواستى دارم. عرض کرد: اى پیامبر خدا! درخواستت چیست؟ فرمود: جانم را مگیر تا جبرئیل نزد من آید و بر من سلام کند و من بر او سلام کنم. پس فرشته مرگ بیرون شده، مى گفت: یا محمّداه! جبرئیل در آسمان به استقبالش آمده، گفت: اى فرشته مرگ! آیا جان محمّد را ستاندى؟ عرض کرد: نه، اى جبرئیل! او از من خواست روحش را نستانم تا تو را ببیند و تو بر او سلام کنى و او بر تو سلام کند؛ جبرئیل گفت: اى فرشته مرگ! آیا نمى بینى که درهاى آسمان به روى روح محمّد گشوده است؟ سپس جبرئیل فرود آمده، عرض کرد: سلام بر تو اى اباالقاسم! حضرت فرمود: و بر تو باد سلام اى جبرئیل! محبوبم جبرئیل! نزدیکم بیا. جبرئیل نزدیکش شد که فرشته مرگ نیز فرود آمد، جبرئیل به او گفت: اى فرشته مرگ! سفارش خدا پیرامون روح محمّد را مراعات کن. جبرئیل در طرف راست پیامبراکرم و میکائیل در طرف چپ او بودند و عزرائیل سرگرم ستاندن روح او شد. چون پرده از صورت رسول خدا برگرفتند، نگاه به جبرئیل نمود و فرمود: آیا هنگام سختیها، رهایم مى کنى؟ عرض کرد: اى محمّد! تو مى میرى و آنان نیز مى میرند. همچنین از کلینى با سند خود از عیسى بن مستفاد نقل مى کند که گفت: امام موسى بن جعفر (ع) فرمود: به امام صادق (ع) عرض کردم: مگر امیرمؤمنان علی (ع)، نویسنده وصیّت پیامبر نبود که بر او املاء مى فرمود و جبرئیل و فرشتگان مقرّب الهى، شاهد آن بودند؟ زمانى طولانى سر به زیر انداخت. سپس فرمود: اى ابا الحسن! آنچه گفتى درست است و لیکن، هنگامى که آن امر [ساعات پایانى عمر پیامبر] فرا رسید، وصیّت او به صورت نوشته اى ثبت شده از جانب خدا فرود آمد. آن را جبرئیل همراه با فرشتگان امین خداى متعال آورده، عرض کرد: اى محمّد! دستور ده تا همه بیرون روند، مگر وصىّ تو تا آن را از ما بگیرد و تو، ما را گواه بگیرى که آن را به او سپردى تا عهده دارش باشد. پس پیامبر اکرم (ص) فرمان داد تا همه بیرون شوند، مگر على (ع) و نیز فاطمه (س) که میان پرده و در بود.  جبرئیل عرض کرد: اى محمّد! پروردگارت سلامت مى رساند و مى فرماید: این نوشته، همان است که به تو سفارش و واجب کردم و خود، گواهت بودم و فرشتگانم را بر تو گواه گرفتم و من خود براى گواهى کافى هستم. پس اندام پیامبر (ص) لرزید و فرمود: اى جبرئیل! پروردگارم خود سلام است و سلام از اوست و به او بر مى گردد. او راست گفت و وفا کرد. نوشته را به من بده. جبرئیل آن را به او داد و تأکید کرد تا آن را به امیرمؤمنان علی (ع) بسپارد. پس به او فرمود: آن را بخوان. على (ع) آن را حرف به حرف خواند، پس فرمود: اى على! این سفارش و پیمان و امانت خداست بر من که آن را به تو خیرخواهانه گفته و ابلاغ کردم. على (ع) عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد! من به ابلاغ و نصیحت شما و تصدیق آنچه فرمودى، شاهدم و با همه وجود و چشم و گوش و گوشت و خونم به آن گواهى مى دهم. جبرئیل عرض کرد: و من نیز بر این ماجرا، شاهد شمایم. پیامبراکرم (ص) فرمود: على جان! آیا وصیّت مرا گرفتى و آن را شناختى و از جانب خدا و من، وفاى به آن را تعهد کردى؟ على (ع) عرض کرد: آرى پدر و مادرم فدایت باد! آن را به عهده گرفتم، امیدوارم خدا بر اداى آن، یاریم فرماید و توفیقم بخشد. رسول خدا (ص) فرمود: اى على! مى خواهم در روز قیامت، بر ابلاغ کامل آن به تو، گواه بیاورم. على (ع) عرض کرد: آرى شاهد بگیر. پیامبراکرم (ص) فرمود: هم اکنون جبرئیل و میکائیل میان من و تو هستند و همراه فرشتگان مقرّب الهى، حضور یافته اند تا آنان را بر تو شاهد بگیرم. عرض کرد: آرى، شاهد باشند و من نیز آنان را گواه مى گیرم. پس پیامبر خدا (ص) آنان را گواه گرفت. یکى از آنچه خداى سبحان، توسّط جبرئیل به پیامبراکرم (ص) فرمان داد تا از على (ع) بر آن پیمان گیرد، این بود که به او فرمود: اى على! به پیمان دوستى هر که خدا و پیامبرش را دوست دارد و بیزارى و دشمنى با هر که خدا و پیامبرش را دشمن دارد، عمل کن و بیزارى از آنان، بر بردبارى تو و فرو خوردن خشم در برابر پایمال شدن حق و غصب خمس و شکستن حرمتت، استوار است. عرض کرد: آرى، اى رسول خدا! امیرمؤمنان فرمود: سوگند به خدایى که دانه را شکافت و هر جاندارى را پدید آورد! از جبرئیل شنیدیم که به پیامبراکرم مى گفت: اى محمّد! او را آگاه کن که حرمتش، هتک مى گردد با آنکه حرمت او، حرمت خدا و حرمت رسول خداست و نیز او را آگاه کن که محاسنش با خون تازه فرق سرش، رنگین مى شود. چون این سخن را از جبرئیل امین دریافتم، عرض کردم: باشد، پذیرفتم و خرسندم. اگر چه حرمتم شکسته شود و سنتهاى خداى متعال، تعطیل گردد و کتاب الهى، پاره پاره شود و کعبه ویران گردد و محاسنم از خون تازه سرم خضاب شود؛ آرى، با صبر و خوددارى پیوسته پذیرفتم تا روزى که بر تو وارد شوم. سپس رسول خدا (ص) فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) را خواسته، همانند آنچه را به امیرمؤمنان علی (ع) ابلاغ کرده بود به آنان نیز ابلاغ فرمود. آنان نیز همانند امیرمومنان پاسخ دادند. پس وصیّت نامه به مهرهایى از طلاى آتش ندیده، مهر شد و به امیرمومنان سپرده گشت. منابع: 1-طبرانی، معجم الکبیر ج 3: 130. 2-کلینی، الکافی، ج 1: 281. 3-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 24: 219. 4-شیخ صدوق، امالی: 507.


چهارشنبه ، ۱۸آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[مشاهده در: www.qudsonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن