تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836918719
بعضی وقت ها برای زنده ماندن فقط سه دقیقه وقت داری
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتوگو با سوگل خلخالیان که از قبیله های افریقایی تا قطب جنوب را سفر کرده است
بعضی وقت ها برای زنده ماندن فقط سه دقیقه وقت داری
شناسهٔ خبر: 2993868 - دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۹
مجله مهر > دیگر رسانه ها
گفت وگو با سوگل خلخالیان که از قبیله های افریقایی تا قطب جنوب را سفر کرده است. سارا شمیرانی در ماهنامه تبار نوشت: باور میکنی؟ یک نفر هست در همین کنار دست ما که هر دو ماه یکبار، کولهاش را برمیدارد و میزند به دل دنیا که ببیند آدمها توی قبیلههای مختلف چطور زندگی میکنند. میرود که ببیند آبشدن یخهای قطب جنوب تا چه اندازه جدی است و اصلا شکار کردن شیر با نیزه چه کیفی دارد. یک نفر هست که به همهی اینها فکر کرده و رفته و دیده و هنوز هم به این فکر میکند که دنیا تا چه اندازه بزرگ است و آدمیزاد چقدر کار دارد برای شناختن و دیدن و گشتن در همهی گوشهوکنارهای دنیا. با سوگل خلخالیان که حرف میزنی، خیلی عادی از شنا کردن با نهنگها حرف میزند. از اینکه با همسرش مهرداد و دخترش دنیا با هواپیما و قایق خودشان را رساندند به جزیرهی کومودو تا مارمولک ۳ متری ببینند و در دو متریاش بایستند. با سوگل که حرف میزنی فکر میکنی، حرفهایش شوخی است و اصلا مگر آدمی هست که تا این حد از هیچچیز این زندگی نترسیده باشد. عکسهایش اما گواه راست بودن حرفهایی است که در سه ساعت مصاحبهی بیوقفه تمام نمیشود و بخشی از خاطراتش را ناگفته باقی میگذارد. سوگل ۳۵ ساله که در همین تهران هم دست از ماجراجویی برنمیدارد، آنقدر حرفهای شنیدنی دارد که میتواند تا روزها ذهن را با خودش درگیر کند. برای همین توصیه میکنم روایت سوگل را در این گزارش از دست ندهید. تجربهي زندگي مسالمتآميز و بيخطر در کنار ۱۳ قبيلهي بدوي چطور بود؟ اصلا چرا فکر کردي که اين سبک سفر ميتواند برايت جذابيت داشته باشد؟ در اصل همهچيز به نگاه آدمها برميگردد. اينکه از زندگي چه ميخواهد و چه چيزهايي را دوست دارد. رويکرد من هم به سفر، ديدن زندگي واقعي انسانها بود. اينکه اصلا آدمها چه مسيري را طي کردند تا به زندگي ماشيني و شهري امروزي رسيدهاند. اينکه جايگاه بشر اوليه کجا بوده و چه فرايندي زندگياش را تغيير داده است. براي همين هم قبايل و زندگي قبيلهاي برايم جذابيت پيدا کرد. ۲۰ ساله بودم که کشف اين قبيلهها را شروع کردم. رفتم و از نزديک آنها را ديدم. بعدها در ۳۱ سالگي با قبيلهي «ماساي» در آفريقا يک هفته زندگي کردم. قبل از اينکه پايم به زندگي قبيلهاي باز شود، فکر ميکردم آدمهاي قبيلهاي وحشي هستند و قانون اجتماعي ندارند؛ اما اينطور نبود. خيلي زود فهميدم که آنها طمع ندارند و از زندگي سهم کوچکي دارند که به آن هم قانع هستند. با طبيعت در ارتباطاند و به دليل همين نزديکي با طبيعت عقدههاي کمتري دارند. قبيله اسم ترسناکي دارد اما بايد با آنها زندگي کني تا بفهمي منظورم از صاف و ساده بودن چيست. به همين دليل تا به امروز با ۱۳ قبيلهي مختلف روزها زندگي کردم، ديدن شکار رفتم و به چيزهايي رسيدم که هر کدام دنيا را برايم بزرگتر کردهاند. جالب اينجاست که زبان در اين قبيلهها اهميت ندارد و پيامها از طريق زبان و حرکت دست منتقل ميشوند. به دخترت هم ياد دادي که زندگي يعني سفر آن هم با کوله و کفش کتاني؟ هميشه با همسر و دخترم سفر ميکنم. به جز سفر قطب جنوب که دنيا را نبرديم. دخترم سه ساله بود که اولين سفر ماجراجويانهاش را تجربه کرد. دلم ميخواست از همان بچگي ياد بگيرد که دنيا يعني همين چيزهاي ساده. يعني کولهات را برداري، کفشهايت را پا کني و بروي که دنيا را سياحت کني. دخترم سه ساله بود که رفتيم در يک قبيلهي آفريقايي زندگي کنيم. آنجا پسرها به سن ۱۸ سالگي که ميرسند، براي اينکه نشان دهند مرد شدهاند بايد با نيزه شير شکار کنند. من و دنيا و همسرم هم يکي از پسرهاي قبيله را شبانه همراهي کرديم؛ رفتيم به جنگلي که همهي حيوانات آنجا بودند و از نزديک با سبک زندگي ديگري آشنا شديم. ترس هيچ کجاي زندگي نبود؟ هميشه به اين فکر ميکنم، تنها فرق من با آدمهاي ديگر اين است که هيچ وقت نترسيدهام. ۵ ماهه باردار بودم که در جلگهي «جبلالطارق» رفتم ديدن شکار کوسهي سفيد. اين حرفها براي خيليها غير قابل باور است. من با «اينويي»ها در قطب شمال زندگي و سورتمهسواري کردم. «اينويي»ها سرخپوست هستند. من با آنها به يک کوهستان در آلاسکا رفتم و براي بار اول شفق قطبي را ديدم. آنها معتقد بودند وقتي ارواح اجدادشان بيرون ميآيند، اين پديده رخ ميدهد. من شفق قطبي را ديدم و کنار آتش با آنها رقصيدم و شاد بودم. واقعا فکر ميکنيد اينطور زندگيکردن ترس دارد؟ زندگي آنها به قدري ساده است که ترس خندهدار ميشد. من اتفاقا فکر ميکنم بايد از آدمهايي ترسيد که در شهر زندگي ميکنند و گمان هم دارند که مالک همهچيز هستند؛ آدمهايي که نميدانند زمين در حال گرم شدن است و بسياري از هشدارها بسيار جدي است. من به چشم خودم ديدم که همهي يخهاي قطب شمال در حال ذوب شدن هستند؛ يخهايي که بايد قرص و محکم باشند اما تغييرات جوي آنها را ذوب کرده. ديدن ذوب شدن يخها در عين حال بهانهاي شد تا به قطب جنوب هم سفر کنم. بيشک مسافرت به قطب جنوب بسيار پرمخاطره بوده، اينطور نيست؟ سفر به قطب جنوب از آن اتفاقات عجيب بود. همزيستي با ميليونها پنگوئني که به ديدن بشر عادت نداشتند. در قطب جنوب فقط پنگوئنها وجود دارند و نهنگها، البته نهنگها در سال تنها يکماه سروکلهشان پيدا ميشود. ما براي رسيدن به قطب جنوب بايد به شيلي يا آرژانتين سفر ميکرديم، بعد از آنجا به «اوشوآيا» که جنوبيترين شهر کرهي زمين است، ميرفتيم و بعد با کشتي ۵ روز در راه بوديم تا به قطب برسيم. از اين ۵ روزي که با کشتي سفر کرديم، سه روز دچار توفان شديم، توفان وحشتناکي که سالهاي گذشته اجازه نداد خيليها زنده به قطب برسند و آرزوي ديرينهشان محقق شود. اين توفان وحشتناک سه روز ما را همراهي کرد. موقع خواب هم بايد کمربند ميبستيم اما باز هم از تکانهاي شديدي که بيوقفه وجود داشت، در امان نبوديم. شايد تنها باري که در همهي زندگيام احساس کردم و دوست داشتم به گذشته برگردم و پايم را روي يک زمين نرم و ثابت بگذارم، همين دفعه بود. دلم ميخواست از شر آنهمه تکان خلاص شوم، اما نميشد. براي تصور چنين وضعيتي بايد چشمهايتان را ببنديد و تصور کنيد که ساعتها ميگذرند و شما مدام تکان ميخوريد و ثابت نيستيد. براي همين، سفر به قطب اتفاق بسيار سختي است. بايد حواستان جمع باشد که ناگهان توي اقيانوس پرت نشويد و اگر توفان شما را به دريا بيندازد، تنها سه دقيقه فرصت داريد که خودتان را نجات دهيد در غير اين صورت قطعا ميميريد، البته همهي اينها را به ما آموزش دادند. ما در همان توفان وحشتناک هم کلاس آموزشي داشتيم. تصور اينکه براي قطب رفتن آدم بايد چقدر تجهيزات داشته باشد هم عجيب است. اصولا براي قطب جنوب رفتن چند تا چمدان بايد برد؟ مهمترين چيزي که بايد براي سفر به قطب داشته باشيد، شجاعت است. بقيهي تجهيزات را براي شما مهيا ميکنند. وقتي کشتي به قطب جنوب رسيد، همهي وسايل ما را استرليزه کردند. بعد هم لباسهايي براي ما دوختند که در تمام مدتي که آنجا بوديم، فقط اجازه داشتيم آنها را بپوشيم. يکساعتونيم ظهر و يکساعتونيم بعدازظهر اجازه داشتيم که پا به خاک قطب بگذاريم و بقيهي روز را در کشتي بوديم. کلاسهاي آموزشي عکاسي و زمينشناسي هم برايمان برگزار کردند و با قايقهايي به اسم «زودياک» به جزيرههاي اطراف رفتيم. زندگي در قطب جنوب حس عجيبي دارد. وقتي فکر ميکني هيچ بشري آنجا زندگي نميکند و تنها پنگوئنها به اين دليل که در خونشان جيوه وجود دارد که ميتوانند آنجا دوام بياورند حسوحال عجيبتري پيدا ميکني. پنگوئنها به ديدن بشر عادت ندارند. بههمين دليل نبايد در مسيرهايي که براي رفتوآمدشان درست کردهاند حرکت کني. اين کار آنها را عصبي ميکند و ممکن است جيغ بکشند. قطب هنوز هم جاي شگفتانگيز و عجيبي است و فکر ميکنم اين اعجابانگيز بودنش تا ساليان سال باقي بماند. همسفرها هم به اندازهي سفر عجيب بودند؟ در سفر به قطب جنوب همسفرهاي عجيبي داشتيم. ما ۸۰ نفر بوديم از کل دنيا که به غير از من و همسرم که براي ماجراجويي سفر کرده بوديم، بقيه جزو بهترين عکاسان و مستندسازان دنيا بودند. اين سفر را با تور «نشنال جئوگرافي» رفتيم و جالب اينجا بود آدمهايي که همسفر ما بودند، سن زيادي داشتند، اما به دليل سبک زندگيشان از جوانها سالمتر بودند. به تجربه از تمام اين سفرهايم فهميدم کاناداييها، استرالياييها، انگليسيها و بعد هم آلمانيها بيشترين حس ماجراجويي را دارند. شايد به اين دليل که آدمهايي که در طبيعت و در مناطق سردسير زندگي ميکنند، افراد سختکوشتري هستند. اگر پولدار نبودي ماجراجويي اصلا معني داشت؟ چون خيليها معتقدند جهانگردي با ثروت رابطهي مستقيم دارد. به غير از سفر به قطب جنوب که نفري ۱۵۰ ميليون تومان هزينه داشت، هميشه سعي کردهام با کمترين هزينه سفر کنم. واقعيت اين است که سفرهاي ماجراجويانه اتفاقا هزينهي کمتري دارند چون پول هتل نميدهي و غذا خوردن در رستورانهاي شيک معنايي ندارد. در بيشتر اين سفرها براي گذراندن شب مسافرخانهها را انتخاب ميکرديم. آن هم تنها براي اينکه شب جايي براي خواب داشته باشيم. از نظر من سفر يعني خوردن غذاهاي محلي يک کشور، ديدن صنايع دستي و معاشرت با آدمهايي که هنوز خيلي درگير زندگي ماشيني نشدهاند. سفري که بخواهد توي هتلهاي شيک بگذرد و همهچيز شستهورفته باشد لااقل با روحيهي من سازگار نيست. کدام بخش از اين ماجراجوييها از همه لذتبخشتر است؟ هر چيزي که در دنيا هست، برايم جذابيت دارد. حيوانات را دوست دارم و تقريبا هر حيواني را از نزديک لمس و با نهنگها شنا کردهام و براي ديدن مارمولک ۳ متري رفتم به يک جزيره تا از نزديک «اژدهاي کومودو» را ببينم. مارمولکي که حتي مردهها را هم از زير خاک بيرون ميکشد و ميخورد. ما براي اين سفر اول به جاکارتا رفتيم، بعد به بالي و بعد از بالي با قايقهاي ماهيگيري يک روزونيم در راه بوديم تا بتوانيم به جزيرهي «کومودو» برسيم. به غير از نيوزيلند و استراليا به همهي قارهها سفر کردم، حتي در تهران هم سعي ميکنم به چشم يک توريست به شهر نگاه کنم. وقتي حوصلهام سر ميرود کولهام را برميدارم و ميروم بازار. ميروم قديميترين رستورانها را پيدا ميکنم، جاهاي قديمي را کشف ميکنم و لذت ميبرم. من حتي به محل دفن زبالهها هم رفتهام. رفتم تا هيچچيز ناشناختهاي برايم باقي نماند. خب با اين حساب مقصد بعديات کجاست؟ دارم برنامهريزي ميکنم که مسير راه ابريشم را اينبار با ماشين بچرخم و کيف کنم. يکبار با هواپيما سفر کردم اما نوع سفرم را بايد تغيير دهم. در سفرهاي ماجراجويانه بايد همهچيز را رها کرد. در سفر برايم ديدن زيباييها از همه چيز مهمتر است و به هيچ چيز ديگري فکر نميکنم. بهترين و خوبترين آدمها را کجا ديدي؟ از کل سفرهايي که داشتم شرق دور برايم جذابيت زيادي داشته. آنجا آدمهاي خوبي دارد، آدمهايي که شاکر هستند. در کل آدمهايي که نزديک خط استوا زندگي ميکنند، آدمهاي ساده و خوبي هستند اما شرق دوريها را بيشتر دوست دارم. آدمهايي که در قبيله زندگي ميکنند هم که البته خيلي خوبند؛ ساده و دلخوش. با آنها که هستي تازه ميفهمي چقدر برخي حرفها بياهميتاند، ميفهمي چقدر بيارزش است که بخواهي خودت را سر چيزهاي کوچک توي زندگي اذيت کني. آنها معناي افسردگي را نميفهمند در صورتيکه ما در شهر سر هر چيزي زود افسرده ميشويم. خاطراتت را براي آيندگان ثبت ميکني؟ عکاسي را دوست نداشتم اما آنقدر که همه از سفرهايم عکس ميخواستند حالا بيشتر از دريچهي دوربينم نگاه ميکنم. اتفاقي که خوشايندم نيست و جاي چشمهايم را نميگيرد، اما خب آدم گاهي وقتها بايد چيزهايي را هم ثبت کند. قطب جنوب که رفتم فيلم گرفتم تا يک مستندي بسازم. يک ماه پيش هم رفتم کوير لوت تا مستندم کامل شود. مستندي از گرمترين و سردترين نقاط کرهي زمين. در قطب شمال در زمستانها دماي هوا به منفي ۸۹ درجه ميرسد و دما در کوير لوت مثبت ۷۵ است. مستندم بهزودي کامل ميشود و دوست دارم يک اثر خوب از بخشي از خاطراتم شده باشد. اين روحيهي ماجراجويانه را از پدرت به ارث بردي يا مادرت؟ بيشتر فکر ميکنم اين روحيه را از مادرم به ارث برده باشم. هرچند او آدم خيلي نگراني است و بارها بابت سفرهايي که ميروم، دلشوره ميگيرد اما نگرشش به زندگي و شناخت دنيا باعث شده تا اين روحيه در من تقويت شود و انگيزهي سفر داشته باشم. حالا که خودت مادر هستي، پيش آمده که نگران دخترت شوي و فکر کني ممکن است اين سبک زندگي برايش خطرناک باشد؟ خيلي به اين موضوع فکر نميکنم. آنقدر که دوست دارم، او هم دنيا را بشناسد و درک کند به چيزهاي ديگر فکر نميکنم، البته يکبار که دنيا را فرستادم تا با يک غواص با نهنگها شنا کند، ترسيدم. فکر کردم چه کاري کردهام که بچه را فرستادم وسط دريا اما خب يک حس گذرا بود که زود تمام شد. خواهر و برادري هم داري که مثل تو فکر کنند و سبک زندگيشان شبيه تو باشد؟ من دو خواهر بزرگتر از خودم دارد. سپيده در آلمان پليس است و سحر نقاش. محمد هم برادر کوچکترم است که بازيگري و کارگرداني خوانده و در برلين هم روي صحنه رفته و چند فيلم کوتاه هم ساخته است. سحر و محمد بيشتر روحيهي هنري دارند. سفر ميکنند اما ترجيح ميدهند همهچيز حساب و کتاب داشته باشد. براي مثال از قبل يک هتل شيک ميگيرند و از سفر لذت ميبرند، اما سپيده روحيهي نزديکتري به من دارد. او هم دنبال کارهاي عجيب است و براي همين هم شغل پليسي را انتخاب کرده اما در کل وقتي سفرهايم را برايشان تعريف ميکنم، ميخندند و ميگويند که من ديوانهام؛ ديوانهاي که دوست دارد دنيا را به سبک خودش ببيند و بشناسد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]
صفحات پیشنهادی
چرا ادبیات می خوانیم؟/با این تعریفی که من از ادبیات کردم وقتی به ادبیات تعهد داریم به این معنی است که به انسان
عبدالله کوثری ضمن پاسخ به این پرسش که چرا ادبیات می خوانیم گفت وقتی به ادبیات تعهد داریم به این معنی است که به انسان تعهد داریم این مترجم پیشکسوت درباره این که چرا باید ادبیات بخوانیم اظهار کرد ادبیات هر دوره ای آیینه تمام نمای انسان و زندگی انسان است ما در هیچ جای دیگری اکنایه کفاشیان به مایلی کهن/ بعضی وقت ها استاد هم در کلاس شاگردش شرکت می کند
کنایه کفاشیان به مایلی کهن بعضی وقت ها استاد هم در کلاس شاگردش شرکت می کند ورزش > فوتبال ملی - علی کفاشیان در مورد ماندن کروش اظهارات مظلومی و کلاس آموزشی دن گاسپار نظرات خود را بیان کرد به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین رییس فدراسیون فوتبال ایران بعد از اتمام کلاس یکبعضی وقتها استاد باید در کلاس شاگردش شرکت کند
پاسخ کفاشیان به کنایه مایلیکهن بعضی وقتها استاد باید در کلاس شاگردش شرکت کند ایلنا رییس فدراسیون فوتبال در حاشیه کلاس مربی دروازهبانی گفت مشکلاتی در سطح دروازهبانی وجود دارد اما سعی میکنیم آنها را با برگزاری کلاسهای دانش افزایی برطرف کنیم محمد مایلیکهن اخیرا در مصهوای گیلان از اواخر وقت دوشنبه با کاهش ناپایداری مواجه می شود
هوای گیلان از اواخر وقت دوشنبه با کاهش ناپایداری مواجه می شود رشت- ایرنا- کارشناس هواشناسی گیلان برای این استان از اواخر وقت روز دوشنبه بتدریج کاهش ناپایداری ها و افزایش دما را پیش بینی کرد سید علاء الدین حسینی روز یکشنبه به خبرنگار ایرنا افزود براساس این پیش بینی کاهش ناپایدارعزاداری امام حسین(ع)، ابزاری برای تبلیغات انتخاباتی/وقتی سیاست غیر از دیانت می شود
گروه فعالیت های قرآنی این روزها همگان شاهد ورود زودهنگام به انتخابات هستند اما آنچه آزار دهنده و بسی مایه تأسف است مایه گذاشتن از عزاداری امام حسین ع برای خودنمایی برخی کاندیداهاست افرادی که تا دیروز برای یک وقت ملاقات وعده چند ماهه می دادند امروز در مجلس امام حسین ع در کنارروش عجیب کلاهبرداری/مرد شیاد گفت این ترفند را وقتی در زندان بوده،یادگرفته است
روش عجیب کلاهبرداری مرد شیاد گفت این ترفند را وقتی در زندان بوده یادگرفته است جامعه > حوادث - ایران نوشت از روز 20 مهرماه سال جاری وقتی مردی بازنشسته پرده از یک کلاهبرداری با بهانه دلسوزانه برداشت پلیس خود را در برابر شیادی 40 ساله دید که به بهانه استخدام نگهبان شبوقتی حوصله رییس جمهور موریتانی سر رفت / سوت پایان بازی را دقیقه ۶۳ زدند!
عصر بانک سایت Gazzetta World ایتالیا گزارش داد در دیدار فوتبال سوپرجام کشور موریتانی محمد عبدالعزیز رئیس جمهور این کشور که برای تماشای این بازی به ورزشگاه محل برگزاری دیدار دو تیم توراق زینا و اِی سی اس کسار رفته بود دست به اقدامی عجیب زد رئیس جمهور موریتانی در دقیقه 63 حوکنایه کفاشیان به مایلی کهن|بعضی وقت ها استاد هم در کلاس شاگردش شرکت می کند
به گزارش خبرگزاری فوتبال ایران پارس فوتبال دات کام ; رییس فدراسیون فوتبال ایران بعد از اتمام کلاس یک روزه دروازه بانی دن گاسپار در مورد این که آیا قبلا هم از این دست کلاس ها داشته ایم یا خیر گفت بالاخره قبلا هم کلاس هایی برگزار شده است گروه کیروش هم دانش بالایی دارند و بسیار خرئیس جمهور موریتانی وقت قانونی مسابقه فوتبال را به 63 دقیقه کاهش داد
رئیس جمهور موریتانی وقت قانونی مسابقه فوتبال را به 63 دقیقه کاهش داد تهران- ایرنا- رئیس جمهور موریتانی در یک اقدام بی سابقه و تعجب آور در دقیقه 63 دیدار سوپرجام میان دو تیم این کشور دستور پنالتی داد تا قهرمان جام در ضربات پنالتی مشخص شود به گزارش ایرنا از گاردین دیدار بین تیموقتی حوصله رییس جمهور موریتانی سر رفت / سوت پایان بازی را دقیقه 63 زدند!
وقتی حوصله رییس جمهور موریتانی سر رفت سوت پایان بازی را دقیقه 63 زدند ورزش > فوتبال جهان - تسنیم نوشت در اتفاقی نادر و عجیب یک مسابقه فوتبال به جای 90 دقیقه در دقیقه 63 تمام شد سایت «Gazzetta World» ایتالیا گزارش داد در دیدار فوتبال سوپرجام کش-
گوناگون
پربازدیدترینها