تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):تا مى‏توانى بكوش كه صبح و شب در قلبت (حتّى) قصد فريب و نيرنگ كسى نباشد؛ چرا كه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836918719




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بعضی وقت ها برای زنده ماندن فقط سه دقیقه وقت داری


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفت‌وگو با سوگل خلخالیان که از قبیله های افریقایی تا قطب جنوب را سفر کرده است
بعضی وقت ها برای زنده ماندن فقط سه دقیقه وقت داری

سفری به سرزمین یخچال ها


شناسهٔ خبر: 2993868 - دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۹
مجله مهر > دیگر رسانه ها

گفت وگو با سوگل خلخالیان که از قبیله های افریقایی تا قطب جنوب را سفر کرده است. سارا شمیرانی در ماهنامه تبار نوشت: باور می‌کنی؟ یک نفر هست در همین کنار دست ما که هر دو ماه یک‌بار، کوله‌اش را برمی‌دارد و می‌زند به دل دنیا که ببیند آدم‌ها توی قبیله‌های مختلف چطور زندگی می‌کنند. می‌رود که ببیند آب‌شدن یخ‌های قطب جنوب تا چه اندازه جدی است و اصلا شکار کردن شیر با نیزه چه کیفی دارد. یک نفر هست که به همه‌ی اینها فکر کرده و رفته و دیده و هنوز هم به این فکر می‌کند که دنیا تا چه اندازه بزرگ است و آدمیزاد چقدر کار دارد برای شناختن و دیدن و گشتن در همه‌ی گوشه‌وکنارهای دنیا. با سوگل خلخالیان که حرف می‌زنی، خیلی عادی از شنا کردن با نهنگ‌ها حرف می‌زند. از اینکه با همسرش مهرداد و دخترش دنیا با هواپیما و قایق خودشان را رساندند به جزیره‌ی کومودو تا مارمولک ۳ متری ببینند و در دو متری‌اش بایستند. با سوگل که حرف می‌زنی فکر می‌کنی، حرف‌هایش شوخی است و اصلا مگر آدمی هست که تا این حد از هیچ‌چیز این زندگی نترسیده باشد. عکس‌هایش اما گواه راست بودن حرف‌هایی است که در سه ساعت مصاحبه‌ی بی‌وقفه تمام نمی‌شود و بخشی از خاطراتش را ناگفته باقی می‌گذارد.  سوگل ۳۵ ساله که در همین تهران هم دست از ماجراجویی برنمی‌دارد، آنقدر حرف‌های شنیدنی دارد که می‌تواند تا روزها ذهن را با خودش درگیر کند. برای همین توصیه می‌کنم روایت سوگل را در این گزارش از دست ندهید. تجربه‌ي زندگي مسالمت‌آميز و بي‌خطر در کنار ۱۳ قبيله‌ي بدوي چطور بود؟ اصلا چرا فکر کردي که اين سبک سفر مي‌تواند برايت جذابيت داشته باشد؟  در اصل همه‌چيز به نگاه آدم‌ها برمي‌گردد. اينکه از زندگي چه مي‌خواهد و چه چيزهايي را دوست دارد. رويکرد من هم به سفر، ديدن زندگي واقعي انسان‌ها بود. اينکه اصلا آدم‌ها چه مسيري را طي کردند تا به زندگي ماشيني و شهري امروزي رسيده‌اند. اينکه جايگاه بشر اوليه کجا بوده و چه فرايندي زندگي‌اش را تغيير داده است. براي همين هم قبايل و زندگي قبيله‌اي برايم جذابيت پيدا کرد. ۲۰ ساله بودم که کشف اين قبيله‌ها را شروع کردم. رفتم و از نزديک آنها را ديدم. بعدها در ۳۱ سالگي با قبيله‌ي «ماساي» در آفريقا يک هفته زندگي کردم. قبل از اينکه پايم به زندگي قبيله‌اي باز شود، فکر مي‌کردم آدم‌هاي قبيله‌اي وحشي هستند و قانون اجتماعي ندارند؛ اما اينطور نبود. خيلي زود فهميدم که آنها طمع ندارند و از زندگي سهم کوچکي دارند که به آن هم قانع هستند. با طبيعت در ارتباط‌اند و به دليل همين نزديکي با طبيعت عقده‌هاي کمتري دارند. قبيله اسم ترسناکي دارد اما بايد با آنها زندگي کني تا بفهمي منظورم از صاف و ساده بودن چيست. به همين دليل تا به امروز با ۱۳ قبيله‌ي مختلف روزها زندگي کردم، ديدن شکار رفتم و به چيزهايي رسيدم که هر کدام دنيا را برايم بزرگ‌تر کرده‌اند. جالب اينجاست که زبان در اين قبيله‌ها اهميت ندارد و پيام‌ها از طريق زبان و حرکت دست منتقل مي‌شوند. به دخترت هم ياد دادي که زندگي يعني سفر آن هم با کوله و کفش کتاني؟  هميشه با همسر و دخترم سفر مي‌کنم. به جز سفر قطب جنوب که دنيا را نبرديم. دخترم سه ساله بود که اولين سفر ماجراجويانه‌اش را تجربه کرد. دلم مي‌خواست از همان بچگي ياد بگيرد که دنيا يعني همين چيزهاي ساده. يعني کوله‌ات را برداري، کفش‌هايت را پا کني و بروي که دنيا را سياحت کني. دخترم سه ساله بود که رفتيم در يک قبيله‌ي آفريقايي زندگي کنيم. آنجا پسرها به سن ۱۸ سالگي که مي‌رسند، براي اينکه نشان دهند مرد شده‌اند بايد با نيزه شير شکار کنند. من و دنيا و همسرم هم يکي از پسرهاي قبيله را شبانه همراهي کرديم؛ رفتيم به جنگلي که همه‌ي حيوانات آنجا بودند و از نزديک با سبک زندگي ديگري آشنا شديم. ترس هيچ کجاي زندگي نبود؟  هميشه به اين فکر مي‌کنم، تنها فرق من با آدم‌هاي ديگر اين است که هيچ وقت نترسيده‌ام. ۵ ماهه باردار بودم که در جلگه‌ي «جبل‌الطارق» رفتم ديدن شکار کوسه‌ي سفيد. اين حرف‌ها براي خيلي‌ها غير قابل باور است. من با «اينويي»‌ها در قطب شمال زندگي و سورتمه‌سواري کردم. «اينويي»‌ها سرخپوست هستند. من با آنها به يک کوهستان در آلاسکا رفتم و براي بار اول شفق قطبي را ديدم. آنها معتقد بودند وقتي ارواح اجدادشان بيرون مي‌آيند، اين پديده رخ مي‌دهد. من شفق قطبي را ديدم و کنار آتش با آنها رقصيدم و شاد بودم. واقعا فکر مي‌کنيد اينطور زندگي‌کردن ترس دارد؟  زندگي آنها به قدري ساده است که ترس خنده‌دار مي‌شد. من اتفاقا فکر مي‌کنم بايد از آدم‌هايي ترسيد که در شهر زندگي مي‌کنند و گمان هم دارند که مالک همه‌چيز هستند؛ آدم‌هايي که نمي‌دانند زمين در حال گرم شدن است و بسياري از هشدارها بسيار جدي است. من به چشم خودم ديدم که همه‌ي يخ‌هاي قطب شمال در حال ذوب شدن هستند؛ يخ‌هايي که بايد قرص و محکم باشند اما تغييرات جوي آنها را ذوب کرده. ديدن ذوب شدن يخ‌ها در عين حال بهانه‌اي شد تا به قطب جنوب هم سفر کنم. بي‌شک مسافرت به قطب جنوب بسيار پرمخاطره بوده، اينطور نيست؟ سفر به قطب جنوب از آن اتفاقات عجيب بود. هم‌زيستي با ميليون‌ها پنگوئني که به ديدن بشر عادت نداشتند. در قطب جنوب فقط پنگوئن‌ها وجود دارند و نهنگ‌ها، البته نهنگ‌ها در سال تنها يک‌ماه سروکله‌شان پيدا مي‌شود. ما براي رسيدن به قطب جنوب بايد به شيلي يا آرژانتين سفر مي‌کرديم، بعد از آنجا به «اوشوآيا» که جنوبي‌ترين شهر کره‌ي زمين است، مي‌رفتيم و بعد با کشتي ۵ روز در راه بوديم تا به قطب برسيم. از اين ۵ روزي که با کشتي سفر ‌کرديم، سه روز دچار توفان شديم، توفان وحشتناکي که سال‌هاي گذشته اجازه نداد خيلي‌ها زنده به قطب برسند و آرزوي ديرينه‌‌شان محقق شود. اين توفان وحشتناک سه روز ما را همراهي ‌کرد. موقع خواب هم بايد کمربند مي‌بستيم اما باز هم از تکان‌هاي شديدي که بي‌وقفه وجود داشت، در امان نبوديم. شايد تنها باري که در همه‌ي زندگي‌ام احساس کردم و دوست داشتم به گذشته برگردم و پايم را روي يک زمين نرم و ثابت بگذارم، همين دفعه بود. دلم مي‌خواست از شر آن‌همه تکان خلاص شوم، اما نمي‌شد. براي تصور چنين وضعيتي بايد چشم‌هايتان را ببنديد و تصور کنيد که ساعت‌ها مي‌گذرند و شما مدام تکان مي‌خوريد و ثابت نيستيد. براي همين، سفر به قطب اتفاق  بسيار سختي است. بايد حواس‌تان جمع باشد که ناگهان توي اقيانوس پرت نشويد و اگر توفان شما را به دريا بيندازد، تنها سه دقيقه فرصت داريد که خودتان را نجات دهيد در غير اين صورت قطعا مي‌ميريد، البته همه‌ي اينها را به ما آموزش ‌دادند. ما در همان توفان وحشتناک هم کلاس آموزشي داشتيم.  تصور اينکه براي قطب رفتن آدم بايد چقدر تجهيزات داشته باشد هم عجيب است. اصولا براي قطب جنوب رفتن چند تا چمدان بايد برد؟  مهم‌ترين چيزي که بايد براي سفر به قطب داشته باشيد، شجاعت است. بقيه‌ي تجهيزات را براي شما مهيا مي‌کنند. وقتي کشتي به قطب جنوب رسيد، همه‌ي وسايل ما را استرليزه کردند. بعد هم لباس‌هايي براي ما دوختند که در تمام مدتي که آنجا بوديم، فقط اجازه داشتيم آنها را بپوشيم. يک‌ساعت‌ونيم ظهر و يک‌ساعت‌ونيم بعدازظهر اجازه داشتيم که پا به خاک قطب بگذاريم و بقيه‌ي روز را در کشتي بوديم. کلاس‌هاي آموزشي عکاسي و زمين‌شناسي هم برايمان برگزار کردند و با قايق‌هايي به اسم «زودياک» به جزيره‌هاي اطراف رفتيم. زندگي در قطب جنوب حس عجيبي دارد. وقتي فکر مي‌کني هيچ بشري آنجا زندگي نمي‌کند و تنها پنگوئن‌ها به اين دليل که در خون‌شان جيوه وجود دارد که مي‌توانند آنجا دوام بياورند حس‌وحال عجيب‌تري پيدا مي‌کني. پنگوئن‌ها به ديدن بشر عادت ندارند. به‌همين دليل  نبايد در مسيرهايي که براي رفت‌وآمدشان درست کرده‌اند حرکت کني. اين کار آنها را عصبي مي‌کند و ممکن است جيغ بکشند. قطب هنوز هم جاي شگفت‌انگيز و عجيبي است و فکر مي‌کنم اين اعجاب‌انگيز بودنش تا ساليان سال باقي بماند. همسفرها هم به اندازه‌ي سفر عجيب بودند؟ در سفر به قطب جنوب همسفرهاي عجيبي داشتيم. ما ۸۰ نفر بوديم از کل دنيا که به غير از من و همسرم که براي ماجراجويي سفر کرده بوديم، بقيه جزو بهترين عکاسان و مستندسازان دنيا بودند. اين سفر را با تور «نشنال جئوگرافي» رفتيم و جالب اينجا بود آدم‌هايي که همسفر ما بودند، سن زيادي داشتند، اما به دليل سبک زندگي‌شان از جوان‌ها سالم‌تر بودند. به تجربه از تمام اين سفرهايم فهميدم کانادايي‌ها، استراليايي‌ها، انگليسي‌ها و بعد هم آلماني‌ها بيشترين حس ماجراجويي را دارند. شايد به اين دليل که آدم‌هايي که در طبيعت و در مناطق سردسير زندگي مي‌کنند، افراد سخت‌کوش‌تري هستند. اگر پولدار نبودي ماجراجويي اصلا معني داشت؟ چون خيلي‌ها معتقدند جهانگردي با ثروت رابطه‌ي مستقيم دارد. به غير از سفر به قطب جنوب که نفري ۱۵۰ ميليون تومان هزينه داشت، هميشه سعي کرده‌ام با کمترين هزينه سفر کنم. واقعيت اين است که سفرهاي ماجراجويانه اتفاقا هزينه‌ي کمتري دارند چون پول هتل نمي‌دهي و غذا خوردن در رستوران‌هاي شيک معنايي ندارد. در بيشتر اين سفرها براي گذراندن شب مسافرخانه‌ها را انتخاب مي‌کرديم. آن هم تنها براي اينکه شب جايي براي خواب داشته باشيم. از نظر من سفر يعني خوردن غذا‌هاي محلي يک کشور، ديدن صنايع دستي و معاشرت با آدم‌هايي که هنوز خيلي درگير زندگي ماشيني نشده‌اند. سفري که بخواهد توي هتل‌هاي شيک بگذرد و همه‌چيز شسته‌ورفته باشد لااقل با روحيه‌ي من سازگار نيست. کدام بخش از اين ماجراجويي‌ها از همه لذت‌بخش‌تر است؟ هر چيزي که در دنيا هست، برايم جذابيت دارد. حيوانات را دوست دارم و تقريبا هر حيواني را از نزديک لمس و با نهنگ‌ها شنا کرده‌ام و براي ديدن مارمولک ۳ متري رفتم به يک جزيره تا از نزديک «اژدهاي کومودو» را ببينم. مارمولکي که حتي مرده‌ها را هم از زير خاک بيرون مي‌کشد و مي‌خورد. ما براي اين سفر اول به جاکارتا رفتيم، بعد به بالي و بعد از بالي با قايق‌هاي ماهيگيري يک روز‌ونيم در راه بوديم تا بتوانيم به جزيره‌ي «کومودو» برسيم. به غير از نيوزيلند و استراليا به همه‌ي قاره‌ها سفر کردم، حتي در تهران هم سعي مي‌کنم به چشم يک توريست به شهر نگاه کنم. وقتي حوصله‌ام سر مي‌رود کوله‌ام را برمي‌دارم و مي‌روم بازار. مي‌روم قديمي‌ترين رستوران‌ها را پيدا مي‌کنم، جاهاي قديمي را کشف مي‌کنم و لذت مي‌برم. من حتي به محل دفن زباله‌ها هم رفته‌ام. رفتم تا هيچ‌چيز ناشناخته‌اي برايم باقي نماند. خب با اين حساب مقصد بعدي‌ات کجاست؟ دارم برنامه‌ريزي مي‌کنم که مسير راه ابريشم را اين‌بار با ماشين بچرخم و کيف کنم. يک‌بار با هواپيما سفر کردم اما نوع سفرم را بايد تغيير دهم. در سفرهاي ماجراجويانه بايد همه‌چيز را رها کرد. در سفر برايم ديدن زيبايي‌ها از همه چيز مهم‌تر است و به هيچ چيز ديگري فکر نمي‌کنم. بهترين و خوب‌ترين آدم‌ها را کجا ديدي؟ از کل سفرهايي که داشتم شرق دور برايم جذابيت زيادي داشته. آنجا آدم‌هاي خوبي دارد، آدم‌هايي که شاکر هستند. در کل آدم‌هايي که نزديک خط استوا زندگي مي‌کنند، آدم‌هاي ساده و خوبي هستند اما شرق دوري‌ها را بيشتر دوست دارم. آدم‌هايي که در قبيله زندگي مي‌کنند هم که البته خيلي خوبند؛ ساده و دلخوش. با آنها که هستي تازه مي‌فهمي چقدر برخي حرف‌ها بي‌اهميت‌اند، مي‌فهمي چقدر بي‌ارزش است که بخواهي خودت را سر چيزهاي کوچک توي زندگي اذيت کني. آنها معناي افسردگي را نمي‌فهمند در صورتي‌که ما در شهر سر هر چيزي زود افسرده مي‌شويم. خاطراتت را براي آيندگان ثبت مي‌کني؟ عکاسي را دوست نداشتم اما آنقدر که همه از سفرهايم عکس مي‌خواستند حالا بيشتر از دريچه‌ي دوربينم نگاه مي‌کنم. اتفاقي که خوشايندم نيست و جاي چشم‌هايم را نمي‌گيرد، اما خب آدم گاهي وقت‌ها بايد چيزهايي را هم ثبت کند. قطب جنوب که رفتم فيلم گرفتم تا يک مستندي بسازم. يک ماه پيش هم رفتم کوير لوت تا مستندم کامل شود. مستندي از گرم‌ترين و سردترين نقاط کره‌ي زمين. در قطب شمال در زمستان‌ها دماي هوا به منفي ۸۹ درجه مي‌رسد و دما در کوير لوت مثبت ۷۵ است. مستندم به‌زودي کامل مي‌شود و دوست دارم يک اثر خوب از بخشي از خاطراتم شده باشد. اين روحيه‌ي ماجراجويانه را از پدرت به ارث بردي يا مادرت؟ بيشتر فکر مي‌کنم اين روحيه را از مادرم به ارث برده باشم. هرچند او آدم خيلي نگراني است و بارها بابت سفرهايي که مي‌روم، دلشوره مي‌گيرد اما نگرشش به زندگي و شناخت دنيا باعث شده تا اين روحيه در من تقويت شود و انگيزه‌ي سفر داشته باشم. حالا که خودت مادر هستي، پيش آمده که نگران دخترت شوي و فکر کني ممکن است اين سبک زندگي برايش خطرناک باشد؟  خيلي به اين موضوع فکر نمي‌کنم. آنقدر که دوست دارم، او هم دنيا را بشناسد و درک کند به چيزهاي ديگر فکر نمي‌کنم، البته يک‌بار که دنيا را فرستادم تا با يک غواص با نهنگ‌ها شنا کند، ترسيدم. فکر کردم چه کاري کرده‌ام که بچه را فرستادم وسط دريا اما خب يک حس گذرا بود که زود تمام شد. خواهر و برادري هم داري که مثل تو فکر کنند و سبک زندگي‌شان شبيه تو باشد؟ من دو خواهر بزرگ‌تر از خودم دارد. سپيده در آلمان پليس است و سحر نقاش. محمد هم برادر کوچک‌ترم است که  بازيگري و کارگرداني خوانده و در برلين هم روي صحنه رفته و چند فيلم کوتاه هم ساخته است. سحر و محمد بيشتر روحيه‌ي هنري دارند. سفر مي‌کنند اما ترجيح مي‌دهند همه‌چيز حساب و کتاب داشته باشد. براي مثال از قبل يک هتل شيک مي‌گيرند و از سفر لذت مي‌برند، اما سپيده روحيه‌ي نزديک‌تري به من دارد. او هم دنبال کارهاي عجيب است و براي همين هم شغل پليسي را انتخاب کرده اما در کل وقتي سفرهايم را برايشان تعريف مي‌کنم، مي‌خندند و مي‌گويند که من ديوانه‌ام؛ ديوانه‌اي که دوست دارد دنيا را به سبک خودش ببيند و بشناسد.  









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن