تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همه خوبى‏ها با عقل شناخته مى‏شوند و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830375342




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قسمت سوم: زوایای پنهان چی توز موتوری و اشی مشی!


واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه شهروند: احمد رضا کاظمی طنزنویس [email protected] سال ها یک مشتری عجیب غریب داشتم که گاهی به مغازه می آمد، کلی چرخ می زد ولی هیچی نمی خرید. اغلب هم سوار موتور می شد. چه تابستان، چه زمستان، چه روز، چه شب، همیشه یک عینک آفتابی روی چشمش و یک کلاه بافتنی روی کله اش داشت. مدام هم دور و ورش را نگاه می کرد و پچ پچ کنان زیرلب فحش می داد. گاهی هم با صدای بلند می گفت: «کیه؟؟ کی بود؟ چی گفتی؟ هان؟ با کی بودی؟»؛ یک چیزی تو مایه های بابا اِتی توی قهوه تلخ! یک روز وارد مغازه شد. من هم به رسم ادب با رویی گشاده به او گفتم: «سلام، احوال شما چطوره؟» اما او پوزش را کج کرد و گفت: «چی گفتی؟» پاسخ دادم: «هیچی عزیز! احوالتونو پرسیدم.» جواب داد: «میدونم، منظورت چی بود؟» گفتم: «منظور خاصی نداشتم.» پوزش را کج تر کرد و گفت: «فک کردی من خرم؟ فک کردی نفهمیدم منظورت از احوال شما چطوره اینه که ینی حالت یه جوریه؟! می خوای بگی من حالم بده؟ معتاد پعتادی چیزی ام؟!» فکر کردم دارد شوخی می کند. با لبخند جواب دادم: «بی خیاااال.» پوزش را کج تر و کج تر کرد، به حدی که تقریبا فکش شبیه فَک «استیون هاوکینگ» شده بود. با ناراحتی گفت: «می خندی؟ به من لبخند تحقیرآمیز می زنی؟ منو مسخره می کنی؟ توهین به مشتری در روز روشن؟ برم اصناف شکایتتو کنم؟» گفتم: «داداش توهین چیه عزیز من؟» کلمه «داداش» را که شنید پوزش را این بار این قدر کج کرد که فکش یک دور 360 درجه چرخید و پوزش صاف شد و برگشت سر جای اولش! بعد هم با چشم های بیرون قلیده گفت: «داداش؟ ببین! این وصله ها به بابای خدا بیامرز من نمی چسبه! اون یه عمر به مادرم وفادار بود. هنوزم کفنش خشک نشده. اگه فکر کردی می تونی با ادعای برادری و این حرفا ارث و مرث بگیری کور خوندی.» واقعا شوکه شده بودم. نمی دانستم باید چه جوابی بدهم. سرم را زیر انداختم و گفتم: «آقا این حرفا چیه، بگید چی لازم دارید لطفا.» ابرویش را بالا انداخت و گفت: «پفک می خوام.» یک بسته «چی توز موتوری» برایش آوردم. به محضی که تصویر روی پاکتش را دید عصبانی شد و گفت: «مرتیکه! به من میگی میمون؟ میمون خودتی بوزینه!» اصلا برایم نمی گنجید اما خودم را کنترل کردم و با آرامش جوابش را دادم: «متوجه منظورتون نمیشم، من که چیزی نگفتم.» با فریاد گفت: «دیگه چی می خواستی بگی؟ دیدی من موتور دارم، عکس میمون موتورسوار واسم آوردی؟» داشتم از تعجب شاخ که هیچ، کلیپس در می آوردم! جواب دادم: «عزیزم این میمون یه جورایی نماد این پفکه. سال های ساله که روی بسته بندی هاشه. اصلا ببخشید. بیا، بیا به جاش بهت پفک اشی مشی بدم.» تا اسم اشی مشی را شنید بغض گلویش را گرفت و گفت: «خیلی بی شعوری! به من توهین می کنی بکن، ولی به خدا بیامرز فرهاد دیگه چرا؟ فرهاد خواننده مورد علاقه منه، حق نداری بهش توهین کنی.» منظورش را متوجه نشدم. از او تقاضا کردم بیشتر توضیح بدهد، گفت: «یعنی می خوای بگی اون آهنگ گنجیشکک اشی مشی که فرهاد خونده رو نشنیدی؟ یعنی می خوای بگی همین جوری رو هوا اسم پفکاتو گذاشتی اشی مشی؟ توهین و تحقیر از این بزرگتر؟ جرأت داری اسم آهنگای خواجه امیری رو هم بذاری رو چیس و پفک؟ زورت به اون خدا بیامرز رسیده؟» برایش توضیح دادم که من فقط یک فروشنده ساده هستم و نقشی در نامگذاری روی محصولات ندارم. برای این که ناراحتی اش از بین برود یک عدد دی وی دی مجموعه طنز «عطسه» مهران مدیری را براش آوردم که ناگهان از کوره در رفت و گفت: «چی؟ چطور به خودت اجازه می دی فیلم سخیفی که توش به کوروش کبیر، آرش کمانگیر، کاوه آهنگر، رستم، سهراب، سیاوش، افراسیاب، تهمینه، مهین تاج، مهوش و پریوش توهین شده رو به من بدی؟» دیگر نمی دانستم باید چیکار کنم. باز هم عذرخواهی کردم و گفتم: «آقا من شرمنده ام، چیپس و پفکا رو مرجوع می کنم، سی دی مدیری رو هم الان می شکونمش اصلا. فقط بگید چی می خواید من همونو بیارم». کمی فکر کرد و گفت: «بیسکویت خوب چی داری؟» گفتم: «مادر!». این را که گفتم دیگر نفهمیدم چه شد. یقه ام را گرفت و پرید پشت دخل! موهایم را گرفت و شروع کرد به کوبیدن سرم به ترازو. هرچه دلیلش را می پرسیدم فقط فریاد می کشید و می گفت: «مرتیکه! فحش ناموس می دی؟ فحش مادر می دی؟ به من میگی بیسکویت مادر بخور؟ بزنم بیسکویت خواهرتو با شیرکاکائو بخورم؟ بی ناموس! بی غیرت ! بی همه چیز!».


دوشنبه ، ۱۶آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روزنامه شهروند]
[مشاهده در: www.shahrvand-newspaper.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن