-احمد رضا کاظمی طنزنویس 1368a.r.k@Gmail.com سال ها یک مشتری عجیب غریب داشتم که گاهی به مغازه می آمد، کلی چرخ می زد ولی هیچی نمی خرید. اغلب هم سوار موتور می شد. چه تابستان، چه زمستان، چه روز، چه شب، همیشه یک عینک آفتابی روی چشمش و یک کلاه بافتنی روی کله اش داشت. مدام هم دور و ورش را نگاه می کرد و پچ پچ کنان زیرلب فحش می داد. گاهی هم با صدای بلند می گفت: «کیه؟؟ کی بود؟ چی گفتی؟ هان؟ با کی بودی؟»؛ یک چیزی تو مایه های بابا اِتی توی قهوه تلخ! یک روز وارد مغازه شد. من هم به رسم ادب با رویی گشاده به او گفتم: «سلام، احوال شما چطوره؟» اما او پوزش را کج کرد و گفت: «چی گفتی؟»
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان