واضح آرشیو وب فارسی:فرهیختگان: سیده حشمت نبوی* صفحات تقویم زندگی را ورق می زنم و باز می رسم به 12 آذر، روز جهانی معلولان... . با خود می اندیشم که از آذر پارسال تا آذر امسال چه کرده ام؟ به آسمان بالای سرم می نگرم و زمین زیر پایم را نیز نظاره می کنم. ای کاش مسیر عبورم روی زمین نیز مانند آسمان و ابرها نرم و روان بود. آنگاه چقدر راحت با صندلی چرخدارم به همۀ دنیا سفر می کردم و تجربه می اندوختم. آنگاه چقدر راحت می توانستم از هوای زندگی نفس بکشم. ای کاش مردم مرا هم به حساب می آوردند و می دیدند! به خودم می آیم باز هم زندگی واقعی را با رویا درآمیختم! به جای فکرکردن به کاش ها و اما و اگر ها باید از نو اندیشید و به کالبد جامعه جانی تازه بخشید. تصمیم می گیرم که هر روز آرزوها، رویاها و واقعیت های زندگی ام را بر صفحه ای بنگارم. آنقدر تلخ است و سنگین که گاهی اوقات جوهر قلم تمام می شود و خسته از نوشتن. اما انگیزه ام برای تلاش بیشتر و رفع موانع زندگی ام هرگز رنگ شکست و نومیدی به خود نمی گیرد. این بار با قلمم از ذهنیت هایی که سال هاست مرا آزرده است و از آنچه باید خودم باور داشته باشم، می نویسم: ذهنیت های غلط را از ذهنم پاک می کنم؛ خودم را آفریده ای محترم می دانم و اعتقادات نادرست بعضی ها را به حساب خداوند مهربان نمی گذارم. غبار سختی ها و مشکلات را با جاروب اراده ای استوار می تکانم و واژه سخیف نمی توانم را از دریچه ذهنم بیرون می ریزم. باور می کنم که باید تلاش کنم تا توانایی ام را اثبات کنم، باید رفت... ناگهان در مسیر رفتن پله ها سبز می شوند! دوباره چشم را از کاغذ برمی دارم. نیلی آسمان آرامشم می دهد. آخر عهد بسته ام فقط کارهایی را که از دست خودم برمی آید بر دل کاغذ بنگارم. دوباره به راه می افتم. دوست ندارم سربار دیگران باشم؛ نمی خواهم از ناتوانی جسمی ام وسیله ای بسازم برای برانگیختن احساسات دیگران؛ برای به دست آوردن امتیازها، کرامت و شرافت انسانی ام را زیر پا نمی نهم؛ از نگاه های ترحّم آمیز که بیشتر از حس مهربانی، رعب و وحشت را در دلم می کارند، می گریزم؛ اما می دانم که باید دستان مهربانی را که به سویم می آیند و دستانم را می گیرند به گرمی بفشارم. باور می کنم که برای رسیدن به آینده ای روشن باید صبور بود و سختی کشید. باید حرکت کرد و از پله ها نهراسید. هرچه به مردم بیشتر می نگرم بیشتر دوستشان دارم و حس می کنم واژه های ترحم و دلسوزی در وجودشان جایش را به مهر و محبت، نوع دوستی، همفکری و باورهای منطقی داده است. بار سنگین تمام فراز و نشیب های مسیر عبورم را به امید رسیدن تحمل می کنم و به همه عهدی که از ابتدای راه با خود بسته ام وفادار می مانم؛ به تک تک لحظاتم با یاد خدا آرامش می بخشم. ناگهان حس می کنم هوایی که نفس می کشم پر از عطر «بودن» است. از نوشتن باز می ایستم؛ به آسمان بالای سرم می نگرم و زمین زیر پایم را دوباره نظاره می کنم؛ پله ها پل شده اند و مردم حالا به روشنی آفتاب مرا می بینند... . * مدیر روابط عمومی آسایشگاه معلولین شهید فیاض بخش (عبدالله هنری) مشهد
دوشنبه ، ۹آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهیختگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]