تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هرگاه ميهمان داشتند، با او غذا مى‏خوردند و دست ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829128104




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سه روایت از کاروانسراهایی در دل بازار تهران


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: سه روایت از کاروانسراهایی در دل بازار تهران تهران- روزنامه اعتماد- شماره 3406-بازار تهران جای عجیبی است، هم سرا و تیمچه و گذر دارد و هم پاساژهای چند طبقه شیک و امروزی، هم رستوران سنتی دارد، هم فست فود، هم شمس العماره دارد، هم دارالفنون، هم کاروانسرا دارد، هم پیاده راه، هم دادگاه خانواده دارد هم مرکز فروش تاج عروسی و جهیزیه، هم کالسکه در خیابانش هست هم اتومبیل های آخرین مدل، هم قشر متوسط و ضعیف جامعه به دالان های تودرتویش سر می زنند هم پنت هاوس نشینان خیابان های مرتفع پایتخت.


از چهار راه گلوبندک تا چهار راه سیروس و از چهار راه سیروس تا چهار راه مولوی و بعد هم میدان محمدیه، محدوده ای است که بخشی از تاریخ ایران را لابه لای دالان ها و گذر هایش جا داده. بخشی از سبک زندگی ایرانیان و به طور خاص تهرانی های عصر قاجار و پهلوی هنوز هم در تیمچه ها و سراهای این محدوده تهران قابل مشاهده است. کسبه هنوز به سرچراغی اعتقاد دارند و هنوز دشت اول شان را می بوسند و روی چشم شان می گذارند و بعد با یک بسم الله داخل دخل می گذارند.هنوز هم قوانین نا نوشته ای بین صاحبان حجره ها و شاگردان شان جریان دارد. اما اگر بخواهیم در میان تاریخچه پر و پیمان بازار تهران، ذره بین مان را روی بخش خاصی از آن که کمتر مورد توجه بوده بیندازیم، می شود گذری بر کاروانسراهای بازار تهران انداخت، بناهایی که شاید بسیاری از مشتری های هر روزه بازار خبر از وجودشان نداشته باشند، کاروانسراهایی که در بازار به خوابی تاریخی رفته اند.روایت اول: گلشن پلاستیکیآنها که برای خرید های ماهانه و روزانه شان در میان دالان های تو در تو و حجره ها و مغازه های تاریخی بازار مولوی از گذری به گذر دیگر می روند شاید خبر نداشته باشند که زیر طاق های ضربی بازار حضرتی و بین بازار سید اسماعیل و چهار راه مولوی سه کاروانسرای تاریخی وجود دارد که این روزها تغییر چهره داده و تبدیل به تعدادی مغازه و حجره شده اند. خیابان مصطفی خمینی را که به سمت بقعه سرقبر آقا می روی سمت راست، کنار مغازه هایی که قلیان و فرش و دیگ و اجاق گاز می فروشند، یک سردر آجری وجود دارد که تابلوی بی ربطی روی پیشانی اش با بی سلیقگی سال هاست جاخوش کرده و به عابران می گوید اینجا سرای «گلشن شکن» است، بورس فروش ظروف ملامین و پلاستیکی.اما کسبه قدیمی خوب می دانند که در چوبی قدیمی که در ضلع جنوبی این بنا قرار دارد و پا در سیمان فرو کرده و دیگر قابلیت این را ندارد که نقش حریمی را داشته باشد برای کاروانسرای سال های دور، یک زمانی محل ورود تجار بزرگی بوده که برای تجارت، گذرشان به بازار تهران می افتاد؛ تجاری که متاع شان را در حجره های طبقه پایین عرضه می کردند و در اتاق های کوچک طبقه بالا خستگی راه به در می کردند. حالا اتاق های طبقه بالا انبار کارتن های زرد رنگ است و مغازه های طبقه پایین ظروف ملامین با طرح های جدید برای مشتریان عمدتا شهرستانی کنار هم چیده اند.بخش میانی حیاط مرکزی کاروانسرا هم حجره ای شیشه ای قرار گرفته، شاید در سال های دور درست در همان نقطه حوضی کوچک قرار داشته که تشنگی حاضران کاروانسرا را مرتفع می کرده، اما حالا با متاعی که در میان دیوارهای شیشه ای اش دارد، عطش خرید مشتریان را فرو می نشاند. حالا خانم ها بین مغازه ها می چرخند و قالیچه و سرویس ملامین می خرند و برای هیچ کس سوال پیش نمی آید که دروازه های بزرگ این بنا در گذشته چه کاربردی داشته اند. وقتی با صاحب یکی از حجره ها که در حال لوله کردن قالیچه کوچکی است صحبت می کنم و از سر در ورودی خیابان می پرسم، خانمی که کارت اعتباری اش را به فروشنده می دهد، تا مبلغ قالیچه را از آن کسر کند، سرش را بلند می کند و نگاهی به دروازه آجری می اندازد و می گوید: «چه جالب من تا حالا به این چارچوب دقت نکرده بودم، این در کاروانسرا بوده واقعا؟» و فروشنده با شیطنت می گوید: «بله اینجا قبلا کاروانسرا بوده، هنوزم کاروانسراست، اصلا همه دنیا کاروانسراست.»حیدری یکی از کسبه قدیمی سرای گلشن شکن است. از زمانی که ایوان های این کاروانسرا را تخته های چوبی پوشانده بود و درهای حجره ها هنوز چوبی بود در یکی از حجره های کوچک کاروانسرا کسب و کارش را راه انداخته، می گوید: «حجره داران اینجا بیشتر بنکدارند، اما قبل از اینکه اینجا تبدیل به بورس فروش ملامین شود، مغازه های دباغی و فروش پوست اینجا بودند، و اینجا به کاروانسرای پوستی معروف بوده، اما به دلیل اینکه از نظر بهداشتی در بافت بازار مشکل ایجاد می کردند منتقل شدند به حاشیه شهر.بعدها که ملامین وارد بازار شد به دلیل قیمت مناسبش، مشتری های زیادی داشت، اینجا تبدیل به بورس ظروف ملامین شد، در حجره های طبقه پایین ملامین می فروختند و حجره های طبقه بالا محل فروش مواد اولیه ساخت ملامین به کارخانه داران بود. حالا هم که مصرف ملامین از رونق افتاده بیشتر فروشنده های شهرستانی برای خرید به این بازار می آیند.» آقای حیدری در مورد حیاطی می گوید که در ضلع جنوبی بنا قرار داشته و محل نگهداری حیوانات بوده و حالا کاربری انبار پیدا کرده است.اشاره ای هم به بافت نامانوس وسط حیاط کاروانسرا می کند که قبلا حوضچه بوده و در روزهای التهاب انقلاب ٥٧ عده ای از فرصت استفاده کردند و چند حجره قناس در میان حیاط ساختند، که تا امروز هم باقی است و شهرداری هم کاری نتوانسته بکند. از طاق های ضربی داخل حجره ها می گوید و بازسازی هایی که بعضی انجام داده اند و سقف کاهگلی طبقه دوم که حالا به مدد ایزوگام هنوز هم برپاست.از طاق ضربی ورودی بنا می گوید که در حال تخریب است: «میراث فرهنگی به اینجا سر می زند و صحبت هایی هم شده و قرار است در آینده با همکاری کسبه اینجا را احیا کنند و به شکل قبل بازسازی کنند، کسبه از این موضوع استقبال می کنند، چون باعث رونق بیشتر کسب شان می شود.»روایت دوم: قبای ژندهروبه روی کاروانسرای گلشن شکن، کاروانسرای دیگری وجود دارد، کاروانسرایی که امروز محلی است برای فروش البسه دست چندم به کارگران و بی خانمان هایی که در بین بساط به هم ریخته دستفروشان به دنبال لباسی گرم یا پتویی هستند که جانشان را از گزند سرمای زمستان حفظ کند.کوچه باریکی که از راسته اصلی بازار حضرتی منشعب می شود، تقریبا عابری ندارد، انتهای کوچه یک «بپا» ایستاده و حواسش به عابران هست، کوچه باریک منتهی به یک پاتوق است، پاتوقی که تا چندی پیش تا داخل کوچه گسترده بود، اما اعتراض کسبه، جمعیت معتادان را به منتها الیه کوچه کشانده تا جلوی چشم نباشند و امنیت مشتری ها و فروشنده ها به ظاهر برقرار باشد، مردانی خسته با قدی خمیده که در پیچ انتهای کوچه گم می شوند و دقیقه ای بعد دوباره پیدای شان می شود و پا تند می کنند تا زودتر کوچه را ترک کنند، از معدود عابران کوچه اند.زنی سر کوچه نشسته و ساندویچ وارفته ای را دست به دست می کند و به عابران بدون اینکه سوالی از او پرسیده باشند، توضیح می دهد که می خواهد ساندویچ را برای سگش ببرد. قبل از تمام شدن کوچه، دالانی هست که انتهایش پر از همهمه است و بوی غریبی مشام عابران را می گزد.دالان که تمام می شود، دنیا تغییر چهره می دهد، انگار که داستان «نارنیا» تکرار می شود و با وردی جادویی از دنیای پر از رنگ و صدای بازار وارد دنیای خاکستری رنگی می شویم که صداهایش گنگ و در هم تنیده اند و آدم هایش خسته و خموده.در انتهای دالان نرسیده به حیاط مرکزی، مردی که کنار میز نشسته و در قبال دریافت پولی از دستفروشان، مجوز فروش شان را در محوطه صادر می کند، در مورد نرخ اجاره فضا می گوید: «بستگی داره چی بفروشن، اما اجاره یه روز دو تومنه، اما اگه ببینم طرف اوضاع جالبی نداره، کمتر هم می گیرم، مثلا ٥٠٠ تومن برای یه روز.» گرم صحبتیم که پسری با موهای ژل زده با گونی زرد رنگی می آید و چاق سلامتی می کند و سر نرخ اجاره چانه می زند و نهایتا هزار تومان روی میز می گذارد و مرد هم روبه روی اسمش در دفترش یک تیک می زند.کنار میز مسوول بازار، یک یخچال پر از سوسیس و کالباس هست که پشتش ابزار و وسایل آماده کردن ساندویچ قرار دارد، مسوول ساندویچی کوچک کم حوصله تر از آن است که قیمت غذاهایش را بگوید: «ظهر بیا بهت می گم چی دارم.» دالان که تمام می شود، فضایی غریب نمایان می شود.اینجا هم بازار است، بازار خرید و فروش لباس، اما نه خبری از اتاق پرو هست و نه ویترینی بهترین های فروشنده را به نمایش می گذارد.اینجا آدم ها نه بر حسب سلیقه شان که بر اساس چند هزار تومانی که ته جیب شان دارند خرید می کنند. قیمت ها هم عجیب است، پوتین چرم زمستانی سه هزار تومان، پالتوی زمستانی دو هزار تومان، پتو چهار هزار و پانصد، اینجا فروشنده ها اوضاع شان شبیه خریداران است. لباسی که به تن خریداران و فروشنده هاست شبیه همان لباس هایی که روی زمین تلنبار شده، انگار خریداران از این بازار «نونوار» بیرون نمی روند، فقط لباس کهنه های شان را با لباس های کمتر کهنه تعویض می کنند.آنهایی که عادت به خرید از پاساژها و مراکز خرید شهر را دارند، به محض ورود به «باغچه» حس آلیس در سرزمین عجایب را پیدا می کنند. زنی روی زمین کنار بساطش نشسته، زن خریدار که ظاهر بهتری از او ندارد، لقمه نانی دستش می دهد و شروع می کند به جوریدن لباس هایی که در بساط ناچیز زن به شکل نا مرتب روی هم ریخته شده و بعد بلوز رنگ باخته ای را بر می دارد و به جایش یک پانصد تومانی کف دست زن می گذارد و می گوید: «کفش نیاوردی هنوز» زن پول را با دقت در کیسه پارچه ای که از گردنش آویزان است می گذارد و می گوید: «هفته دیگه میارم» اینجا چیدمان لباس ها و نور و زرق و برق مشتری جلب نمی کند، قیمت لباس است که مشتری را جلب می کند.پسر جوانی چند جفت کفش ورزشی ارزان قیمت را با سلیقه کنار هم چیده، تنها بساطی که اجناسش دست دوم نیست بساط اوست، قیمت کفش ها هم ١٥ تا ٢٠ هزار تومان.کاپشن چرم کوتاهی به تنش کرده و شلوار جین مرتبی به پا دارد، چیزی در مورد بساطش نمی گوید و فقط به بر انداز کردن خبرنگاری که مثل وصله ناجوری در میان بازار می گردد و از دستفروش ها قیمت می گیرد و چند دقیقه ای کنارشان مکث می کند، بسنده می کند.مردی از انتهای حیاط خودش را می رساند، به بساط بزرگی که پر از لباس های بافتنی و زمستانی است و درست در مرکز حیاط کوهی پارچه ای ساخته، دو پلیور کاموایی روی هم پوشیده و کفش به پا ندارد، لباس ها را چنگ می زند و می گوید: «هرچی بخوای پنج تومن» و شروع می کند به تعریف از لباس ها و اینکه خارجی هستند و مارک اند و...داخل فضایی که روزی کاروانسرایی بوده پر رونق که تجار متاع شان را با هم مبادله می کردند، حالا لباس های دست چندم روی هم تلنبار شده. دستفروش ها بی نظم و باری به هر جهت بساط شان را پهن کرده اند، اما می شود درهمین بی نظمی، نظمی را دید که فقط خودشان از آن آگاهند. از کنار هر کدام از بساط ها که رد می شویم، فروشنده دارایی اش را لیست می کند: «بافتنی میخوای؟ پالتوی عالی دارما، چکمه نمیخوای ؟ لباس خارجی می خوای بیا اینجا، بپسندی تخفیف هم میدم ها، پتوی نو آوردم.» پیرمرد پالتوی چرم رنگ و رو رفته را روی دستش گرفت، قیمت را که می پرسیم، با اشتیاق می گوید: «چند می ارزه؟» آستر پالتو پر از جای سوختگی سیگار است، بی میلی مان را که می بیند، تخفیف می دهد: «پنج تومن خوبه؟ نمی خوای؟ دو تومن خیرشو ببینی» پالتوی مشکی روی بساط کم رمق پیرمرد فرود می آید و مرد خم می شود و چکمه بلندی را جلوی مان می گیرد و می گوید: «یه واکس می خواد فقط، نوئه نوئه» دور تا دور فضا مغازه هایی است که تا سقفشان پر از لباس است و مردی در میان کوهی از لباس نشسته و با حوصله آنها را که قابل فروشند جدا می کند.در مغازه کنار آنقدر حجم لباس ها زیاد است که تا فضای جلوی اتاق کوچک مغازه کش آمده، زن با دخترش که مدام خودش را در چادر رنگ و رو رفته اش پنهان می کند، به دنبال یک لباس زمستانی می گردند، مردی که جلوی در مغازه ایستاده، از بین تل لباس ها، بافتنی سفید چرکی را بیرون می کشد: «با وایتکس بشوریش سفید سفید میشه دو تاهم دگمه می خواد، جنسش ترکه خارجیه» دختر مردد است، اما مادر می گوید «می شورمش نو میشه» و بافتنی با یک اسکناس هزار تومانی مال دختر جوان می شود. مسوول بازار می گوید: «اینجا بیشتر شهرستانی ها و قشر کارگر میان برای خرید، بعضی هاشونم کارتن خوابن، لباس خوب که نیست ولی از هیچی بهتره.» آقای مسوول در مورد در آمد فروشنده ها می گوید: «اینها لباس ها را از مردم سطح شهر می خرند، با قیمت مناسب بعد میارن اینجا دستی به سر و روش می کشن و می فروشن، روزی صد تومن دویست تومن در آمد دارن بعضی هاشون.» مسوول بازار می گوید: از وقتی که خاطرش هست اینجا همین کاربری را داشته و چیز زیادی در مورد زمانی که کاربری فضا کاروانسرا بوده نمی داند. اگر بازار گرمی فروشنده ها مجال دهد، می شود دید که دور تا دور حیاط مرکزی دو طبقه ساختمان وجود دارد و منتها الیه سمت راست حیاط دالان دیگری هست که ظاهرا منتهی به راسته اصلی بازار حضرتی است اما مسدود شده است.روایت سوم: عطر چای دارجیلینگدر محدوده خیابان صاحب جمع و میدان امین السلطان، بزرگ ترین کاروانسرای درون شهری ایران قرار دارد. یک مونیتور ال ای دی کنار تابلوی آبی رنگی که رویش نوشته: «میدان امین السلطان» قرار دارد که به عابران می گوید «کاروانسرای خانات تنها کاروانسرای به جا مانده در تهران» است. هر چند که در میان شلوغی در این محدوده، نوشته روی مونیتور خیلی توجه عابران را جلب نمی کند، اما رفت و آمد داخل کاروانسرا و سفره خانه ضلع جنوبی اش نشان می دهد این بنا در این چند سال مخاطبان خود را پیدا کرده است. در زبان عربی «خانات» به معنای «حجره ها»ست. حجره هایی که حالا تا نزدیکی سقف شان سرامیک سفید رنگی دارند، روزی محل استراحت و تجارت تجار بزرگی بود که گذرشان به کارونسرای «روغنی» ها می افتاد، نام کاروانسرای خانات روی نقشه های قدیمی تهران به نام «کاروانسرای روغنی» ها ثبت شده است، به دلیل اینکه در گذشته محدوده مولوی مرکز فروش روغن بوده و حالا فروشگاه ها تغییر کرده اند و این محدوده را تبدیل به مرکز فروش خشکبار و چای کرده اند. کاروانسرای خانات که بعد از مرمت توسط یکی از مالکان آن، به عنوان محلی برای فروش آجیل و خشکبار و چای استفاده می شود، قرار بود مرکز فروش صنایع دستی و برگزاری جمعه بازارهای هنر باشد، اما هنوز این موضوع که یکی از اهداف «محمد اردهالی» از بازسازی بنا بوده محقق نشده. محمد اردهالی همان کسی است که این کاروانسرا را از پدربزرگش سید علی اردهالی، به ارث برده و به دلیل علاقه اش به میراث فرهنگی در عوض تخریب بنا و پاساژ سازی و بلند مرتبه سازی که این روزها تبدیل به رسم سرمایه داران تهرانی شده، تصمیم گرفت تا میراث اجدادی اش را بازسازی کند تا تاریخ را در دل محدوده تاریخی تهران زنده نگه دارد. آقایی که به همراه خانواده برای صرف ناهار به رستوران سنتی خانات آمده، می گوید: «ما چند سالی است هر بار که برای خرید می آییم نهارمان را اینجا می خوریم، هم آرام است و هم دنج، به شلوغی چلوکبابی مسلم نیست و کیفیت غذای خوبی دارد.» در مورد خانات چیز زیادی نمی داند اما اطلاعات خوبی در مورد کاروانسراها دارد، همزمان که در مورد کاروانسراهای گذشته صحبت می کند رویش را به پسر حدود ١٠ ساله اش می اندازد که با کنجکاوی نگاه مان می کند، و خطاب به او در مورد کاروانسراها توضیح می دهد و بعد هم به حجره های اطراف حیاط اشاره می کند و در مورد اتراق در کاروانسراها می گوید و اینکه تهران زمانی روستا بوده و خیلی با امروز فرق داشته.کاروانسرا امروز هم فضایی آرام و دنج دارد، می شود از هیاهو و همهمه و سرو صدای موتوسیکلت های سرعت زده بازار به آرامش وسیع حیاط مرکزی خانات پناه برد، آرامشی که در کمتر نقطه ای قابل دستیابی است، آن هم در محدوده بازار تهران که بافتی فشرده و در هم تنیده دارد.این بنا مساحتی حدود 10000 متر مربع دارد و شامل 54 حجره است. بنایی قاجاری که در سال ٥٧ بر اثر آتش سوزی آسیب دید و تا سال ٨٢ بلااستفاده بود، تا اینکه در سال ٨٢ همزمان با ثبت نامش در فهرست آثار ملی، پروژه مرمت آن با هزینه مالکان و حمایت شهرداری و میراث فرهنگی در سال ٨٧ به پایان رسید.حالا وقتی میدان امین السلطان را به سمت کاروانسرای خانات می روی عطر چای از حجره ها بلند است. آجیل و چای متاعی است که حجره های مولوی در این محدوده عرضه می کنند حجره های کاروانسرا عمده فروشند، حجره هایی که هر چند به رسم گذشته در حاشیه یک حیاط مرکزی قرار گرفته اند و چادرهای برزنتی با شیوه ای سنتی روی اجناس شان سایه انداخته، اما مدرن و امروزی اند. ظاهر حجره ها سنتی است اما صندوق ها و ترازوها و طراحی داخلی شان طبق مد روز بازاری ها و فروشنده ها طراحی شده است.انواع آجیل در کیسه های نایلونی جلوی حجره ها کنار هم چیده شده اند. یک تکه آجر کنار دستش گذاشته و در حال مغز کردن گردوهایی است که قرار است با بیرون آمدن از پوست شان قیمت شان ١٠ برابر شود. می گوید «گردو با پوست شش هزار تومن، مغز گردو ٥٢ هزار تومن» و سنگ را بر سر گردو می کوبد و از میان پوست چوبی گردو مغز سفیدی را بیرون می کشد و داخل کیسه کنار دستش می اندازد.تهرام/7364/1625



09/09/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن