تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، (فردای قیامت) به شفاعت من نخواهدرسید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830085895




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قسمت دوم: ادب زن هم به ز دولت اوست!


واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه شهروند: احمد رضا کاظمی طنزنویس [email protected] توی این سال ها فقط یک مشتری خانم داشتم که گاهی از من سیگار می خرید. آن هم نه از این سیگارهای باریک و بلند خانومی، بهمن دود می کرد، آن هم از نوع 57 و کوچیکش! تیریپ خاصی هم داشت، اکثرا کلاه روی سرش می گذاشت. لحن حرف زدنش هم که چهارستون بدن آدم را می برد روی ویبره. نگاهش هم بدجور نافذ بود، جوری که تا اخم می کرد، آدم «تنبان تازه لازم» می شد. یعنی وقتی این خانم می آمد پشت دخل پول بدهد، خوف وجودم را فرا می گرفت. یک بار وارد مغازه شد. چند قلم جنس از قسمت لوازم آرایش برداشت و به سمت قسمت اقلام فرهنگی (سی دی ها و...) رفت و گفت: «این خز و خیلا کی ان آلبوماشونو میاری؟». چنان آب دهنی قورت دادم که انگار یه هسته هلو از گلویم پایین رفته. گفتم: «والا چی بگم خانم، اینارو برامون میارن». جواب داد: «خب خودت بیار، شپره ای چیزی بیار بابا». گفتم: «آخه...». پرید وسط حرفم و گفت: «ببین پیری! آخه نداره، فردا میام آورده باشیا». آن روز مجبور شدم مغازه را سر ظهر تعطیل کنم و بروم سراغ خواهرزاده ام که صبح تا شب مشغول Refresh کردن صفحه دسک تاپش است، تا برای خانم سی دی شپره بگیرم. فردا شد، آمد چیپس و ماستی خرید و سی دی شپره را گرفت و گفت: «این فیلمای مزخرف چیه میاری؟ فیلم خارج چی داری؟» گفتم: «والا خانم این جا سوپرمارکته، اینارو هم برامون میارن. چه فیلمی می خواید حالا». لبخندی زد و جواب داد: «فیلم درست حسابی، تایتانیکی چیزی». گفتم: «چی بگم که قابل چاپ باشه؟ آخه تایتانیک که...». باز هم همان دیالوگ چند خط بالاتر تکرار شد و من مجبور شدم این بار برای تهیه سی دی تایتانیک سرظهر مغازه را ببندم و بروم سراغ خواهرزاده ام. این ماجراها چندسالی تکرار شد. تا این که یک روز فهمیدم این مشتری از این محل رفته است. اما چه فایده؟ چرخش روزگار دیگر مرا در کنار بقالی، سی دی فروش هم کرده بود و کل محله فیلم های روز هالیوود و جدیدترین آهنگ های لس آنجلسی را از من می خواستند. کم کم نحوه دانلود و رایت کردن را از بچه خواهرم یاد گرفتم و یک کامپیوتر هم داخل سوپرمارکت گذاشتم. مدتی گذشت. یک روز داخل مغازه نشسته بودم که خانمی وارد مغازه شد. سر و وضعش برایم غریب بود ولی ته چهره اش خیلی آشنا می زد. داشتم فکر می کردم و می گفتم: «خدایا این چقد آشناس، کیه این» که ناگهان حرفی زد: «آقا نوروز. ببخشید مصدع اوقات شریفتون شدم. عذر می خوام بسته های محصولات فرهنگی تون کجاست؟». از صدایش شناختمش! بله، خودش بود. چقدر تغییر، چقدر باادب! از پشت سیستم بلند شدم. اشاره ای به کیس کامپیوتر کردم، چشمکی زدم و گفتم: «به به، سرکارخانم! اون محصولات فرهنگی که شما می خواید اینجاست! توی کامپیوتره! اونجا دنبالش نگردید» اخم هایش کمی توی هم رفت ولی بازهم با حفظ ادب گفت: «نه دستتون دردنکنه، ممنون از لطف بی کرانتون، ولی من فیلم قلاده های طلارو می خواستم». گرخیدم! گفتم: «والا... اگه باشه همونجاس». خیلی تعجب کرده بودم. با خودم گفتم: «خب حالا شاید این فیلمه برای کسی می خواد رو، بذار یه آهنگ خوب بش بدم سورپرایز شه». یک سی دی داخل دستگاه گذاشتم و آخرین آلبوم فلسفی استاد شین. شین با نام «این شبی که می گم شب نیست. اگه شبه مثه دیشب» را برایش رایت کردم. خریدش را کرد و آمد برای حساب و کتاب. در حینی که لبخندی روی لبم بود، آمدم سی دی را هم به عنوان اشتانتیون توی پلاستیکش بگذارم که گفت: «این چیه؟». گفتم: «این؟ هه! همون همیشگیه دیگه. آفتاب نشی باز بری قاطی ابرا، مروارید نشی به کف دریا!». با عصبانیت گفت: «این مزخرفات چیه؟؟! بجای این آهنگای مزخرف، آلبوم جدید حامد زمانی رو بیارید حداقل». چشمم از تعجب چهارچهارتا یعنی شانزده تا شده بود. با خودم گفتم: نکنه اشتباه گرفتم. نکنه این خانم، اون خانوم نیست. پرسیدم: «حامد زمانی؟ شما؟ برای خودتون می خواید؟». ناگهان از کوره در رفت، با همان نگاه نافذی که اول متن اشاره کردم، گفت: «نه! واسه مامانتون می خوام!». یه نگاهی به دوربین کردم، یه نگاهی به تقویم پشت سرم کردم، زیر لب گفتم: «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش... بازجوید روزگار وصل خویش»!


دوشنبه ، ۹آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روزنامه شهروند]
[مشاهده در: www.shahrvand-newspaper.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن