واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تو کارتنخوابی!
در حالي كه افراد بيخانمان فضاي شهر را پركردهاند، مأموران شهرداري مرد معتمدي را پس از خارج شدن از مسجدي در شهرری به همراه افراد ولگرد به سامانسرایی در اسلامشهر منتقل كردند. اعضاي خانواده اين مرد شب را در كابوس مرگبار نبود پدر به صبح رساندند.
شامگاه پنج شنبه، اول آبان ماه بود كه پس از خواندن نماز مغرب و عشا از مسجد جامع المهدي در فلكه اول دولت آباد، راهي خانهاش شد. هنوز مسافت زيادي از مسجد دور نشده بود كه دست مردي را روي شانهاش احساس كرد. وقتي برگشت دو مرد را مقابل خود ديد كه از او خواستند سوار خودروي وني شود كه كنار خيابان پارك شده بود. علت را كه پرسيد يكي از آنها جواب داد كه پاسخش را پس از سوار شدن ميدهد. پيرمرد گفت كه معتمد اين محل است و تازه از مسجد خارج شده و در راه خانه است. وقتي روي صندلي ون آرام گرفت و خودش را كنار چند كارتنخواب ديد، پاسخ سؤالش را پيدا كرد به خاطر همين بود كه به مردان جوان گفت كارتنخواب نيست و ميتوانند درستي حرفش را از اهالي يا مسجديها سؤال كنند، اما گوشي براي شنيدن اين حرفها نبود. مأموران گشت چند كارتنخواب ديگر را سوار ون كردند. خودرو پس از عبور از خيابانها وارد سامانسراي اسلامشهر شد؛ جايي براي نگهداري افراد ولگرد، كارتنخواب و...
پسر اين مرد معتمد درباره شبي كه پدرش به خانه بازنگشت به خبرنگار ما ميگويد: پدرم يكي از معتمدان خيابان زماني در فلكه اول دولت آباد است. او از كسبه قديمي است و از نظر ظاهري هم مردي موجه است. ساعتي بعد از نماز مغرب و عشا پدرم به خانه بازنگشت. براي اولين بار بود كه آمدن او به درازا كشيده بود. همه نگران شديم. ابتدا با خانه بستگان تماس گرفتيم، اما وقتي خبري از او نرسيد به بيمارستانهاي محل رفتيم. سرانجام هم پس از طرح شكايت راهي پايگاه نهم پليس آگاهي شديم. سرهنگ حسين زارع، فرمانده پايگاه از ما خواست كه آرامش خودمان را حفظ كنيم. او قول داد كه مأموران تحت امرش براي يافتن پدرمان تمام تلاششان را به كار گيرند. سرهنگ گفت كه همه افراد جامعه براي پليس محترم هستند و وظيفه ذاتيشان حفاظت از جان مردم است. آن شب را با نگراني به خانه برگشتيم و آرزو كرديم كه براي پدرمان اتفاق بدي نيفتاده باشد. از نگراني تا صبح خواب به چشمانمان نيامد. موقع اذان صبح راهي مسجد شديم به اميد اينكه بتوانيم با كمك مسجديها از پدرمان نشاني پيدا كنيم، اما كسي از پدرمان خبري نداشت. وقتي هوا روشن شد دوباره راهي پايگاه نهم پليس آگاهي شديم. ابتدا با راهنمايي افسر پرونده راهي سامانسراي اسلامشهر شديم. افسر پليس گفت كه احتمال دارد مأموران گشت شهرداري پدرم را به آنجا منتقل كرده باشند؛ چراكه قبلا گزارشهاي مشابهي در اين باره به پليس اعلام شده بود. افسر پليس گفت مواردي وجود داشته است كه افراد در حالي كه مدارك شناسايي همراه داشتند و شباهتي هم به افراد بيخانمان و معتاد نداشتهاند، عوامل گشت شهرداري آنها را به سامانسرا منتقل كردهاند!
پسر اين مرد معتمد ادامه میدهد: در حالي كه از حرفهاي افسر پليس تعجب كرده بودم، راهي سامانسرا شدم. وقتي وارد شدم و مشخصات پدرم را دادم، يكي از كاركنان گفت كه مردي را با اين مشخصات شب قبل به اين مكان منتقل شده است. از او خواستم اجازه دهد پدرم را ببينم، اما گفت اينجا افراد معتاد و كارتنخواب و بيخانمان را نگهداري ميكنند به همين خاطر قوانين خودش را دارد و به اين سادگي نميتوان با كسي ملاقات كرد. به او گفتم كه چندين خانواده نگران هستند و مادرم بيتابي ميكند، اما كسي به حرفهايم توجه نكرد. گفتم كه پدرم نه بيخانمان است و نه معتاد و اگر اجازه ملاقات ندهند، شكايت ميكنم. حرف زدن فايده نداشت و سرانجام با اصرار خودم را به محلي كه افراد معتاد را نگه ميداشتند، وارد شدم. از دور پدرم را ديدم. وقتي نگاهمان به هم افتاد از جايش بلند شد. وقتي به او رسيدم در حالي كه هر دو گريه ميكرديم در آغوش هم قرار گرفتيم. لباسهاي يكدست آبي به تنش كرده بودند. خواستم لباسهاي پدرم را بدهند تا او را ببرم. گفتند هر كس وارد شود، لباسهايش را گرفته و آتش ميزنند و لباسهاي يكدست به تنشان ميكنند. گفتم كه لباسهاي پدرم نو و تميز بود. يك نفر از كاركنان گفت كه قانون است. مرد معتمد هم در شرح ماجرا به خبرنگار ما گفت: آن شب در راه بازگشت به خانه بودم كه مردي از پشت چشمم را گرفت و يك نفر ديگر هم شانه ام را گرفت و خواستند سوار ماشين شوم. آنها مرا به زور سوار خودرو كردند و به راه افتادند. چند كارتنخواب داخل خودرو بودند. وقتي موضوع را سؤال كردم، گفتند كه وظيفه دارند افراد معتاد و بيخانمان را جمع كنند. گفتم كه كاسب محل هستم و از مسجد آمدهام، اما فايدهاي نداشت. وقتي از جلوي كوچهمان عبور كرديم، گفتم كه خانه ما در اين كوچه است اما گوششان بدهكار نبود. در خيابانها گشت ميزدند. ساعت 22 شده بود كه چند معتاد و كارتنخواب ديگر را هم سوار كردند و از شهر خارج شدند. بعد ما را وارد ساختماني كردند كه بعداً فهميدم سامانسراي اسلامشهر است. آنها قصد داشتند ريش مرا بتراشند كه اجازه ندادم، اما لباسهايم را به زور از تنم بيرون آوردند و لباس بيماران را تنم كردند. پس از اين هم در بين همه سيگار پخش كردند و خواستند سيگار بكشم كه گفتم من سيگاري نيستم. وقتي از يكي از كاركنان خواستم به عواملشان آموزشهاي لازم بدهند تا اينگونه خانواده را نگران نكنند، در جواب من گفت سعي كن پدرت نمازش را در خانه بخواند و براي نماز جماعت به مسجد نرود.
ماجرایي مشابه
مردي سالخورده در ماجرا مشابهي به خبرنگار ما گفت: من پدر شهيد هستم و خانهام در خيابان دماوند است. يكي از روزهاي پنجشنبه شهريورماه بود كه كنار مغازه يكي از دوستانم نشسته بودم. ناگهان دو مرد جوان به من نزديك شدند و به زور مرا سوار يك خودرو كردند كه در آن افراد معتاد، كارتنخواب و بيخانمان سوار بودند. هرچه به آن مردان اصرار كردم كه كارتنخواب يا بيخانمان نيستم به حرفم توجهي نكردند. آن شب ما را به سامانسراي اسلامشهر منتقل كردند. نيمههاي شب بود كه خانوادهام در حالي كه همه بيمارستانها، پزشكي قانوني و اداره پليس را زير و رو كرده بودند، من را ميان افراد بيخانهمان در آن سامانسرا پيدا كردند. وقتي خبرنگار ما با سامانسراي اسلامشهر تماس میگرفت مسئول مددكاري خودش را معرفي نميكند و ميگويد كه اجازه مصاحبه ندارد. با اين حال ميگويد كه اين سامانسرا زير نظر شهرداري تهران فعاليت ميكند. وظيفهاش هم جمعآوري افراد معتاد، كارتنخواب و ولگرد است. هركس پس از جمعآوري وارد سامانسرا شود پذيرش ميشود و در صورت داشتن خانواده با آنها تماس برقرار ميشود. اين مسئول ميگويد توضيح درباره چرايي جمع كردن اشتباهي افراد منوط به داشتن مجوز قانوني است. ميگويم گرفتن مجوز قانوني براي پاسخ به يك سؤال ممكن است مدتها به طول بينجامد كه ميگويد مسئولان گشت بايد پاسخگو باشند. پورشعبان يكي از مسئولان اداره آسيبها هم پاسخ گفتن به اين پرسش را در گرو داشتن مجوز ميداند با اين حال ميگويد كه جاي اين مرد امن بوده است. پس از آن رضا نژاد به عنوان يكي از مسئولان گشت معرفي ميشود كه پس از شنيدن پرسشم ميگويد كه نميتواند بدون مجوز به پرسشهايم جواب بدهد. با اين حال ميگويد كه افراد گشت مددكاران حرفهاي هستند! و كارشناس مربوط در صورت داشتن مجوز به اين پرسش پاسخ ميدهد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]