تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا شما را به چيزى با فضيلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاه نكنم؟ آن چيز اصلا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827501320




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سیدضیاء چگونه از ایران فرار کرد؟


واضح آرشیو وب فارسی:افکار نیوز: سید ضیاء خود می گوید: روزی که می خواستم تهران را ترک کنم به خطّ خودم نوشتم که سرانه مملکت ۲۵ هزار تومان به «سیّد ضیاءالدّین» پاداش بدهد. من این پول را برداشتم و گفتم: اگر خواستند آن را پس بگیرند، از محل درآمد و فروش مطبعه ای که در تهران داشتم، دریافت کنند.به گزارش افکارخبر ، «سیّد ضیاءالدّین» روز چهارشنبه هفدهم رمضان المبارک مطابق با چهارم جوزای ۱۳۰۰ شمسی ساعت ۸ صبح به اتّفاق «ایپکیان» ارمنی، رییس بلدیه که از دوستان صمیمی او بود و «ماژور مسعودخان کیهان» وزیر مشاور و وزیر جنگ سابق و «کلنل کاظم خان سیّاح» حاکم نظامی تهران و رییس ارکان حرب و «کلنل اسمایس» با عده ای محافظ قزاق، به سوی قزوین حرکت کردند تا از طریق بغداد به اروپا بروند. سیدضیاء چگونه از ایران فرار کردمبلغ بیست و پنج هزار تومان از صندوق شهرداری در اختیار «سیّد ضیاءالدّین» قرار گرفت و او از راه بندر محمره (خرمشهر) با کشتی به بصره رفت و از آنجا عازم اروپا گردید. سید ضیاء خود می گوید: روزی که می خواستم تهران را ترک کنم به خطّ خودم نوشتم که سرانه مملکت ۲۵ هزار تومان به «سیّد ضیاءالدّین» پاداش بدهد. من این پول را برداشتم و گفتم: اگر خواستند آن را پس بگیرند، از محل درآمد و فروش مطبعه ای که در تهران داشتم، دریافت کنند. امّا این پول را پس نگرفتند... سپس می گوید: «وقتی به اروپا رسیدم یکسره رفتم برلن، چند ماهی مثل آدم های گیج بودم. بعد تصمیم گرفتم کاری بکنم..... من شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم..... این بود که شدم فرش فروش دوره گرد ..... از مال دنیا چند قالیچه داشتم یکی دو تا از آنها را به شیوه ترکمن هایی که قالیچه به شهر می آورند، انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی، مردم جمع می شدند و من قالیچه را پهن می کردم و برایشان می گفتم که چه نقش و قیمتی دارد و می فروختم». گفتار «سیّد ضیاءالدّین» از سر راستی و صداقت نیست. چرا که معلوم نیست بیست و پنجهزار تومانی را که از بیت المال ملّت برداشت کرده بود و در آن زمان این مبلغ پول کلانی بود که خانواده ای می توانست از محلّ درآمد آن پول هنگفت حتّی در اروپا زندگی راحتی داشته باشد، چطور در عرض مدّت کوتاهی «سیّد ضیاءالدّین» را به افلاس کشانده است. مگر اینکه فرض کنیم که او چنان در عیش و نوش مدام و زندگی اشرافی در اروپا غرق شده بود که با پول توده های فقیر ایران که در آتش فقر و فاقه می سوختند شیطان صفتانه اسراف و تبذیر می نمود. «سیّد محمّدعلی جمال زاده» نیز می گوید: «یکی از روزها که از مصاحبت «سیّد» برخوردار بودم و معلوم شد که قوطی سیگار طلا که از بقایای مال دنیا هنوز به فروش نرفته بوده است به شخصی ایرانی به نام «مدیرالصنایع» از مریدان دیرینه او که برای دیدارش به سویس آمده بود سپرده است که در مراجعت به تهران به فروش برساند و پولش را برایش حواله نماید ولی خبری نرسیّده بود و «سیّد» ظاهرآ در مضیقه بود. در موقع یکی از مسافرت هایم از ژنو به تهران از من خواست که در تهران به ملاقات «مدیرالصنایع» بروم و بپرسم که آیا قوطی را فروخته است یا نه و اگر فروخته است چرا پولش را به سویس نفرستاده است. در تهران در بازار به مغازه این مرد رفتم. لوحه بزرگی در بالای مغازه آویخته شده بود. با این عنوان « مغازه جواهرفروشی مدیرالصنایع» دیدم چند تن صاحب منصب با لباس نظامی در پشت بساط نشسته اند ولی از صاحب مغازه نشانی در میان نیست. معلوم شد که صاحب مغازه جواهرات، حیات را به خالق حیات و ممات تحویل داده و قیمت را با خود در گوشه کفن و قوطی تابوت همراه به عالم آخرت برده است. بر من در مدّت چند سالی که با «سیّد» در آلمان و سویس رفت و آمد داشتم، به طور حتم و یقین معلوم گردید که «سیّد» مدام از لحاظ معاش و مخارج چشم به راه است که برادرش «آقاجمال» از بابت عایدات مطبعه روشنایی در تهران، مخارج او را برساند و چه بسا نمی رسید... روزی دوستانه به ایشان گفتم: شما با بیست و پنجهزار تومان که مبلغ خوبی بود از تهران بیرون آمدید. چرا بایست همینکه پایتان به خاک سویس رسید در هتلی مانند «مونترو پالاس» که برای پادشاهان و امرا و میلیونرها ساخته شده است منزل کنید تا چنان مبلغی به زودی دود شود و به هوا برود و دست خالی بمانید. گفت: من یقین داشتم که طولی نخواهد کشید که دولت و ملّت ایران از نو مرا به ایران دعوت خواهند کرد تا باز مرا متصدی ریاست دولت نمایند. مدتی در انتظار چنین روزی بودم تا آنکه سرانجام و رفته رفته دست و پنجه روزگار فکر او را از سلسله این پندارها خلاصی بخشید... به چشم خود روزی او را در خیابانی از خیابان های شهر ژنو دیدم که چند قالیچه بر روی دوش داشت و به مغازه های فرش فروشی می رفت تا بلکه جنس خود را بفروشد. مایل بود که با اجازه مقامات مربوطه دولت سویس، مغازه ای برای فرش فروشی و معاملات تجارتی داشته باشد و برای تحصیل چنین اجازه ای شرحی به «رضاشاه» نوشت و از طرف «رضاشاه» به آقای «سرهنگ اسماعیل خان شفایی» رییس کمیته نظامی ایران در برن (پایتخت سویس) تلگراف رسید که در حصول متصوّر «سیّد» هرگونه مساعدتی را البته مبذول دارند ولی به جایی نرسید و «سیّد» هرگز دارای مغازه و تجارتخانه ای نگردید. «سیّد ضیاءالدّین» در سویس در شهر زیبای «مونترو» در کنار دریاچه لمان (در نود کیلومتری شمال شرقی ژنو) در هتل مجلّل و با شکوه «مونترو پالاس» با همسر ایرانی بسیار کدبانو و محترم خود «عفت خانم» و «کاظم خان سیّاح» و همسرش (از اهالی قفقاز) و برادر «کاظم خان» و عیالش (دختر حاجی خان خیّاط) از مشروطه طلبان پر و پا قرص منزل کرده بودند. «سیّد ضیاءالدّین» مدّت شانزده سال یعنی تا اوایل جنگ جهانی دوّم در اروپا می زیست و سپس به اشاره دولت انگلستان در پوشش دعوت «حاج امین الحسینی» مفتی اعظم فلسطین عازم آن سرزمین گردید و مدّت شش سال در آنجا اقامت گزید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. سیّد ضیاءالدّین طباطبایی. ماهنامه جنگ، چاپ لوس آنجلس، اردیبهشت و خرداد ۱۳۷۰، به نقل از روزنامه کیهان. ۲. سیّد محمّدعلی جمال زاده. تقریرات سیّد ضیاء و «کتاب سیاه او»، مجله آینده، جلد ششم، سال ششم آذر ـ اسفند ۱۳۵۹ شمسی، شماره های ۹-۱۲، صفحات ۷۴۱-۷۴۲ .


چهارشنبه ، ۴آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: افکار نیوز]
[مشاهده در: www.afkarnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن