واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مثل یک نقطه کوچک از دور دست ها می آید و در ذهنم بزرگ می شود. پیرمردی با لباس سفید و یک دوچرخه. می آید و از کنارم می گذرد. دور می شود مثل یک نقطه. نگاه می کنم. نقطه ای سفید روی تخته ای سیاه. یاد کودکی می افتم که پای تخته ایستاده و به مردی نگاه می کند که یک پیراهن سفید پوشیده و از پنجره به بیرون نگاه می کند. کودک پای تخته دستش را بالا برده و می گوید: اجازه آقا؟ امروز از آن روزهایی بود که اطمینان دارم دیگر تکرار نمی شود. روز هشتاد سالگی پیرمردی که گویا از قصه ها آمده است. با یک دست لباس و یک دوچرخه. هشتاد سالگی ارگ ایستادگی. هشتاد سالگی خرمای مضافتی بم. هشتاد سالگی باغ پسته. هشتاد سالگی قالی کرمان. هشتاد سالگی استادم، معلمم و الگوی اخلاق و انسانیتم. هشتاد سالگی معلم بزرگ دیار کریمان استاد «عطا احمدی». همه بودند جز خود او. عطا احمدی بزرگ ترین غایب بزرگداشت عطا احمدی بود. شاگردانش از هر گوشه، امروز حول هوایش گرد آمده بودند تا به احترام شش دهه بزرگواری اش، گوشه ای از یادش را گرامی بدارند. پیش از این نوشته بودم که عطا احمدی چگونه معلمی بود و امروز فهمیدم تجلیل از او، تجلیل از ساده زیستی، خدمت بی منت، مبارزه با نفس و اعتقاد عمیق دینی و ملی است. آموزگارم در طول شش دهه خدمت عاشقانه، هزاران دانش آموخته دلسوخته را روانه جامعه کرد. هزارانی که بسیاری از آنها منشأ خیر و برکت فراوان برای دیار و روزگار خود بوده اند. عده زیادی از عاشقان این پیرمرد دوچرخه سوار، امروز با طیاره و قطار به عشق دیدارش و تجلیل از سادگی و افتادگی اش از شرق و غرب و شمال و جنوب به کرمان آمده بودند. آمده بودند تا یک بار دیگر در هوایش نفس بکشند. همه بودند ،اما او نبود. نبود تا حتی با نیامدنش درسی دوباره به شاگردانش بدهد. درس بودن در عین نبودن. شنیده بودم راضی به تمجید و بزرگداشت نیست و می گوید پول همین مراسم را باید خرج مدرسه و مدرسه سازی کرد. از میان شاگردان، هر کس در تمجید استاد، جمله ای گفت یا نوشت؛ اما مگر کفایت می کند؟ خوب دقت کنید. دارم از مردی می نویسم که 60 سال معتمد دل هاست. پیرمردی که میلیاردها تومان پول مدرسه سازی در حساب دارد، اما هنوز با یک دست لباس و یک دوچرخه در کلاس دل ها درس می دهد. درس معرفت، اخلاق و انسانیت. استاد من تنها یک معلم و یک خیر مدرسه ساز نیست. یک مدرسه است. یک مکتب است. سال ها سلوک و ریاضت می خواهد تا مقبول مکتبش باشی.چند روز است با خودم فکر می کنم چه هدیه ای می تواند معلمم را خوشحال کند؟ و فقط یک چیز به ذهنم می رسد. ساختن مدرسه ای به نام خودش. دیروز کلنگش را در ذهنم با روبان و گل تزئین کردم و امروز در هشتادمین سالروز تولدش، کلنگ را بر زمین زدم. آرزو دارم نوه هایم در مدرسه معلمم، عطا احمدی درس بخوانند. تا آن روز دعا می کنم سایه اش بر سر من و همه شاگردانش مستدام باشد. * رئیس اتاق بازرگانی ایران
دوشنبه ، ۲آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]