واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
منافقين اصلاح طلب!(13) نويسنده: دکتر سيد حميد روحاني (مورخ انقلاب اسلامي) جستارهايي پيرامون ريشه هاي فکري مدعيان اصلاح طلبي در سه دهه اخير (بخش پاياني) 12.دفاع از ماسون ها و غربزده ها از خوي و خصلت کساني که از اصل خود دور و از مردم جدا مي شوند اين است که از هر چهره، مهره، دسته و قدرتي که بتواند براي آنان در ميان دشمنان ملت پايگاهي پديد آورد، حمايت و پشتيباني مي کنند و با اين شگرد مي کوشند بي پايگي و بي آبرويي خود را در ميان مردم اصيل و توده هاي انقلابي جبران کنند. آن گاه که طبل رسوايي و خيانت منافقان در هر کوي و برزن به صدا درآمد و آنها خود را در ميان ملت ايران بي آبرو ديدند، بي درنگ و آشکارا به دشمنان خلق ايران نزديک شدند و اگر تا ديروز با دشمنان اسلام و زورمداران، به صورت پنهاني در ارتباط بودند، با مزدوري براي بيگانگان سرشت زشت خود را به نمايش گذاشتند؛ رسماً با دولت امريکا ارتباط برقرار کردند و از اينکه سردمداران کاخ سفيد از سازمان حمايت مي کنند به خود باليدند. رسماً در خدمت حزب بعث عراق قرار گرفتند و دوشادوش تجاوزگران با ملت مظلوم و فداکار ايران جنگيدند و از ريختن خون مرزباناني که از استقلال، تماميت ارضي و نواميس کشور دفاع مي کردند، لذت بردند. اکنون مي بينيم که شيخ عبدالله در به اصطلاح «دفاعيات» خود، بي پروا به دفاع از کساني برخاسته که راهشان از مردم جداست و در طول عمر خود همواره در خدمت زورمداران و طاغوتيان بوده اند. او از چهره هاي فراماسونري است و در خدمت فرهنگ شاهنشاهي قرار داشته است حمايت کرده و او را از «مفاخر» شمرده است!! آيا او با اين پشتيباني بر آن بوده است که در دل فراماسون ها نيز «به هر حيله رهي» بيايد و آنان را نيز به پشتيباني از خود وادارد؟ يا از باب «چراغ از بهر تاريکي نگهدار» با اين شيوه بر آن بوده است که در دولت ماسون ها، که گمان کرده در پي تهاجمات فرهنگي روزنامه نويسان خوش خيال و غرب باوران ممکن است در آينده در ايران پديد آيد، جاي پايي براي خود تدارک ببيند؟! نامبرده از دکتر علي شريعتي نيز به اصطلاح تجليل کرده و چنين داد سخن داده است: «...مگر همين دو سه سال پيش يک کتاب جنجالي در اثبات مزدور، جاسوس، ساواکي و خائن بودن شريعتي چاپ نشد؟...»(1) بر من روشن نيست که مقصود او از «يک کتاب جنجالي...» چه کتابي است که «در اثبات مزدور، جاسوس، ساواکي و خائن بودن شريعتي» چاپ شده است؟ اگر به جلد سوم کتاب نهضت امام خميني اشاره دارد، بايد بگويم که اتهام بي پايه اي را بر ضد کتاب ياد شده مطرح کرده است؛ چرا که در اين کتاب دکتر علي شريعتي هرگز «مزدور»، «جاسوس»، «ساواکي» و...خوانده نشده است بلکه ارتباطات و مذاکرات او با ساواک بازگو شده و نامه هاي 40 صفحه اي، 12 صفحه اي و 8 صفحه اي او به مقامات ساواک آمده است و اين کار نه از روي دشمني با شريعتي بلکه بر اساس رسالت تاريخي اي است که نگارنده بر عهده دارد و هرگز نمي خواهد مردم را در تاريکي نگاه دارد، واقعيت ها را درز بگيرد و تاريخي خنثي، تحريف شده و به دور از واقعيت ارايه دهد. البته کساني که عمري با کتاب هاي تاريخي تحريف شده سر و کار داشته اند و تاريخ نهضت ها و حرکت هاي دو سده اخير را از زبان و قلم ماسون هاي «کذاب» و تحريف گري مانند «ناظم الاسلام کرماني»، «احمد کسروي»، «حاج سياح»، «اسماعيل رايين»، «ابراهيم صفايي» و...شنيده و خوانده اند طبيعي است که نمي توانند با تاريخي که بر پايه راستي، درستي و واقعيت ها به رشته نگارش کشيده شده است سر سازگاري داشته باشند؛ مانند آن «کناس» که در بازار عطرفروشان به بيهوشي دچار شد. بي ترديد کساني که مشامشان با بوي گنداب دروغ و تحريف خو گرفته است از بوي عطرآگين درستي ها و راستي ها رنج مي کشند و آزرده مي شوند؛ چنانکه آزادي و استقلال بي سابقه امروز در ايران براي کساني که عمري آقا بالاسر و ارباب داشته اند و در زير سلطه استعمار و استبداد زيسته و پرورش يافته اند، توانفرسا، جانکاه و دردآور است. از اين رو مي بينيم که همه نيرو و توان خويش را به کار گرفته اند تا شيطان بزرگ را به ايران بازگردانند و به نام «دموکراسي»، «همگرايي»، «نياز مبرم به ورود به اقتصاد جهاني» و با دستاويز اينکه: ...امريکا بيشترين نفوذ را در سازمان هاي بين المللي اقتصادي مثل سازمان تجارت جهاني، صندوق بين المللي پول و بانک جهاني دارد علاوه بر آن مي تواند بر تصميم گيري اقتصادي و سياسي کشورهاي مختلف...تأثير بگذارد...(2) مي کوشند ايران را به تسليم در برابر امريکا وادارند و رژيم فاشيست، پليسي و خون ريزي مانند رژيم پهلوي را بر ايران حاکم کنند زيرا عناصري که در ميان گنداب استبداد و استعمار، زاده شده و زيسته اند و سلول هاي مغزي آنان با آلودگي ها، پلشتي ها و پليدي هاي دوران ستمشاهي و بيگانه پرستي خو گرفته است، طبيعي است که نتوانند در فضاي آزاد به آساني زيست کنند و به راحتي نفس بکشند. آن يکي دباغ در بازار شد تا خرد آنچه ورا در کار شد ناگهان افتاد بي هوش و خميد چونکه در بازار عطاران رسيد ... همچو مردار اوفتاد او بي خبر نيم روز اندر ميان ره گذر جمع آمد خلق بر وي آن زمان جملگان لاحول گو درمان کنان آن يکي کف بر دل او مي براند و از گلاب آن ديگري بر وي فشاند او نمي دانست کاندر مرتعه از گلاب آمد ورا اين واقعه ... يک برادر داشت آن دباغ زَفت جُربُز و دانا بيامد زود تفت گفت من رنجش همي دانم ز چيست چون سبب داني دوا کردن جليست ... گفت با خود هستش اندر مغز و رگ توي بر توي، بوي آن سرگين سگ ... هم از آن سرگين سگ داروي اوست که بدان او را همي معتاد و خوست ... رنج بيماري است ما را اين مقال نيست نيکو وعظتان ما را به فال گر بياغازيد نُصحي آشکار ما کنيم آن دم شما را سنگسار ما به لعب و لهو فربه گشته ايم در نصيحت خويش را نسرشته ايم هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ شورش معده ست ما را زين بلاغ رنج را صد تو و افزون مي کنيد عقل را دارو به افيون مي کنيد خلق را مي راند از وي آن جوان تا علاجش را نبينند آن کسان سر بگوشش برد همچون رازگو پس نهاد آن چيز بر بيني او کو به کف سرگين سگ ساييده بود داروي مغز پليد آن ديده بود چونکه بوي آن حدث را واکشيد مغز زشتش بوي ناخوش را سزيد ساعتي شد مرد جنبيدن گرفت خلق گفتند اين فسوني بود شگفت کين بخواند افسون به گوش او دميد مرده بود افسون به فريادش رسيد جنبش اهل فساد آن سو بود که ز ناز و غمزه و ابرو بود هر که را مشک نصيحت سود نيست لاجزم با بوي بد خو کردنيست پي نوشت: 1.عبدالله نوري، همان، ص 66. 2.همان، ص 136. منبع: نشريه 15 خرداد شماره 23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]