واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عصر جمعه خلاصه داستان سوگند (رؤيا نونهالي)، زني جوان که نام حقيقي اش شقايق است و چند سالي است به آرايشگري مشغول شده، همراه با پسرش، اميد (مهرداد صديقيان)، به خانه اي جديد نقل مکان مي کند اميد که نوجواني افسار گيسخته است و به تازگي از کانون اصلاح و تربيت بيرون آمده، با اين که رابطه اي نزديک با سوگند دارد، اما پيوسته نيز با او در کشمکش است. از سويي بنفشه کوه زادي (هانيه توسلي)، خواهر سوگند از شهرستان به تهران مي آيد که خواهر گم شده اش را پس از 15 سال پيدا کند و نزد پدر بيمارش ببرد. او در اين مسير به مکان هاي گوناگوني از جمله اداره زندان ها، بهزيستي و حتي يک خياط خانه و يک دندان سازي که سوگند زماني درآن جاها کار مي کرده، سر مي زند. از سويي سوگند براي رام کردن اميد نزد هادي (رامين راستاد)، دوست اميد، مي رود و از او مي خواهد که بار ديگر اميد در تعميرگاهي که هادي نيز در آن کار مي کند، آچار به دست بگيرد. هادي در اين باره با اميد صحبت مي کند و اميد نيز مي پذيرد. بنفشه در مسير جست و جوهايش به زني فالگير به نام بلور مي رسد که هنوز با سوگند در ارتباط است و با کمک او آدرس خانه سوگند را به دست مي آورد. اما سوگند پس از شناختن بنفشه، او را از خود مي راند. از سويي پرهام، مردي که با سرمايه سوگند کار مي کند، به سوگند خبر مي دهد که تمام پول ها را به دليل خيانت شريکش از دست داده است. همين موضوع قهر اميد را از خانه در پي دارد. زيرا او از ابتدا به اعتماد سوگند به پرهام بدبين بوده است. چند روز بعد، بنفشه بار ديگر و با پادرمياني بلور نزد سوگند مي آيد. هم زمان هادي نيز اميد را راضي مي کند که براي آشتي به خانه مادرش برود. رسيدن اميد به خانه هم زمان با صحبت هاي سوگند و بنفشه است که روشن مي شود خانواده سوگند او را پس از ازدواج بي اجازه اش از خود رانده اند. اميد که گمان مي کرده پدرش سه ماه پس از ازدواج با سوگند آن ها را ترک کرده، ضربه روحي شديدي مي خورد و در خيابان ها سرگردان مي شود. همان شب اميد اتومبيلي را مي دزدد و بار ديگر دستگير و روانه کانون اصلاح و تربيت مي شود. بنفشه مي کوشد به سوگند دلداري بدهد. بنفشه به ديدن اميد مي رود و حقيقت را براي او بازگو مي کند. چند روز بعد، سوگند که کار بافتن شال گردني را براي اميد به پايان رسانده، به ديدن او مي رود، اما اميد با سوگند حرفي نمي زند. سوگند به اميد خبر مي دهد که قصد دارد براي ديدن پدرش به شهرستان برود و کانون را ترک مي کند. در حالي که اميد او را با نگاه بدرقه مي کند. ژانر ملودرام درباره فيلمنامه نويس اثر فريد مصطفوي: متولد 1333 در تهران. او تحصيلات خود را در مدرسه عالي تلويزيون و سينما نيمه تمام گذاشت و در دانشگاه تهران و در مقطع کارشناسي ارشد رشته اقتصاد موفق به دريافت مدرک شد. فريد مصطفوي در نيمه نخست دهه 60 خورشيدي به عنوان نويسنده، دستيار کارگردان و تهيه کننده فعاليت خود را با تلويزيون آغاز کرد و به همکاري با گروه هاي فيلم و سريال و اقتصاد شبکه اول و دوم سيما پرداخت و هم زمان کار نگارش فيلمنامه را نيز آغاز کرد. پاييزان (رسول صدرعاملي / 1365)، خارج از محدوده (رخشان بني اعتماد / 1366)، روز باشکوه (کيانوش عياري / 1367)، پول خارجي (رسول صدرعاملي / 1368)، اميد (حبيب کاوش / 1370)، بدل (جهانگير جهانگيري / 1372)، رؤياي نيمه شب تابستان (داريوش مؤدبيان / 1373)، زير پوست شهر (رخشان بني اعتماد / 1379)، زندان زنان (منيژه حکمت / 1380)، زهر عسل (ابراهيم شيباني / 1381)، شکلات (افشين شرکت / 1383)، گيلانه (رخشان بني اعتماد / 1384)، عصر جمعه (مونا زندي / 1384)، تقاطع (ابوالحسن داوودي / 1384)، خون بازي (رخشان بني اعتماد / 1385) و زادبوم (ابوالحسن داوودي / 1387) فيلم هايي هستند که مصطفوي فيلمنامه هاي آن ها را نوشته است. خوبي هاي فيلمنامه فضاي رئاليستي عصر جمعه مهم ترين ويژگي فيلمنامه اش به شمار مي آيد. فريد مصطفوي فيلمنامه اي را روي کاغذ پياده کرده در دنياي نزديک به حال و هواي برخي از کارهاي رخشان بني اعتماد. او همانند فيلمنامه هايي که خود براي بني اعتماد نوشته، در اين جا نيز خيلي خوب وارد زندگي زن قصه مي شود؛ زني از طبقه متوسط که گذشته اي تاريک دارد و ما به جاي آن که درگير ترس زن از اين گذشته شويم (تعليقي از جنس تعليق هاي نمونه اي ملودرام ها)، شاهد زندگي ملموس يک زن جامعه شهري هستيم که به هر قيمتي مي خواهد زندگي اش را به دندان بگيرد و به دنبال خود بکشاند. در اين ميان همانند فضاي کارهاي بني اعتماد، فيلمنامه عصر جمعه جز در يکي دو صحنه آشکار از احساسات گرايي مورد علاقه مخاطب دوري مي کند و مي کوشد در قالبي ميني ماليستي و با ترسيم دقيق جزئيات، فضاي سرد زندگي سوگند را به کام مخاطبش بچشاند. شايد بتوان ادعا کرد که اگر عصر جمعه همان پنج سال پيش روي پرده سينماها مي آمد، بيشتر و بهتر ديده مي شد. اما نمايش اين فيلم در اين روزها را مي توان يک اتفاق قلمداد کرد؛ در حقيقت فضاسازي ملموس و دلنشين بزرگ ترين ويژگي فيلمنامه عصر جمعه است. کاستي هاي فيلمنامه اما با وجود فضاهاي خوب و رئاليستي فيلمنامه، يک مشکل بزرگ آدم را آزار مي دهد؛ آن هم بي توجهي به اهميت داستان پردازي در ژانر ملودرام است. در کارهاي موفق بني اعتماد که تأثيرشان بر نخستين تجربه مونا زندي غير قابل انکار است. داستان از ابتدا تا پايان جريان دارد و مخاطب را درگير خود مي کند؛ نکته مهمي که در فيلمنامه عصر جمعه کم و بيش فراموش شده است. در فيلم زندي از همان ابتدا با مسئله بنفشه روبه رو مي شويم (پيدا کردن سوگند) و تا پايان اين موضوع در همين شکل و قواره ابتدايي اش باقي مي ماند و لايه هاي زيرين قصه را تشکيل و گسترش نمي دهد. قرار است حضور بنفشه زندگي سوگند را زير و رو کند؛ اما به راستي چه اتفاقي مي افتد، جز آن که يک راز از گذشته اي نه چندان دور آشکار مي شود؟ طبق الگوهاي درام نويسي اين خيلي خوب است که گذشته سوگند (و حتي اميد) با ورود بنفشه دوباره زنده مي شود. اما مهم تر نتيجه آن است. آيا آشکار شدن راز، زندگي اين مادر جوان و پسرش را به بحراني تازه مي کشاند؟ آيا با رو شدن آن گذشته، پاياني تراژيک، تأثيرگذار و درگيرکننده که بازتاب دهنده ديدگاه هاي نادرست اجتماعي درباره زناني از جنس سوگند است، رقم مي خورد؟ اصلاً با جلو رفتن داستان اين پرسش ذهن را درگير مي کند که چه رويداد بزرگي درپرده دوم داستان رخ مي دهد؟ آيا گره گشايي داستان در قواره محرکي (همان برملا شدن گذشته سوگند) است که در پرده دوم ايجاد شده است؟ اين پرسش ها که فيلمنامه پاسخي درست برايشان ندارد، نمي گذارد که مخاطب با داستان عصر جمعه که ايده اي درخشان دارد، هم ذات پنداري کند. اين که کاري سينمايي بخواهد فضايي ميني ماليستي را در شيوه روايت خود برگزيند، به خودي خود ايرادي به شمار نمي آيد. نمونه اش هم فيلم هاي ماندگار روبر بروسون است که همواره تأثير لازم را بر مخاطب دارند. اما مشکل نويسندگان و کارگردانان عصر جمعه و فيلم هايي از اين دست که در يکي دو دهه اخير تعدادشان هم در سينماي ايران کم نبوده اين است که با هدف مقدسي که در سر دارند (واداشتن ذهن تنبل تماشاگر به انديشيدن درباره جهان داستان)، احساس لازم و مورد نياز در داستان را زير پا مي گذارند و تماشاگر را از لذتي که بايد سينما به آن ها بدهد، محروم مي کنند. البته اين را نبايد با سانتي مانتاليسم آزاردهنده موجود در برخي فيلم ها اشتباه گرفت. شيوه آشکار شدن راز در فيلمنامه نيز بسيار کهنه و کليشه اي است. اميد زماني پا به درون خانه مي گذارد که سوگند و بنفشه به شکلي گل درشت و بدون اين که متوجه حضور اميد شده باشند، گذشته سوگند را مرور مي کنند. در حقيقت شيوه رازگشايي در داستان به دم دستي ترين شکل ممکن انجام گرفته است. شخصيت ها بنا به دليل هايي که در بخش «کاستي هاي فيلمنامه» گفته شد، شخصيت هاي اصلي فيلمنامه مجالي پيدا نمي کنند که به شخصيت هايي کنش مند تبديل شوند. البته شخصيت سوگند بسيار دوست داشتني است و جنس زندگي، رفتار و گفتارش حتي به دل مي نشيند (نتيجه همان فضاسازي خوب فيلمنامه). اما در برابر اتفاق هايي که برايش رخ مي دهد (ورود خواهرکوچکش و حتي از دست دادن سرمايه و قهر پسر از خانه) دستش بسته است و کاري از پيش نمي برد که درامي شکل بگيرد. شايد از اين ديد بتوان اميد را کنشمندتر از سوگند در نظر گرفت. هرچند که داستان بيشتر روي خلوت سوگند مانور مي دهد تا اين که بخواهد به اميد نزديک شود. در نتيجه شخصيت اميد نيز پرداخت درستي ندارد. بنفشه نيز تنها به عنوان شخصيتي محرک در داستان رفتار مي کند و ما از ابتدا تا پايان چيزي از درونيات و دل مشغولي هاي او نمي بينيم. حتي زماني که او نزد اميد مي رود که حقيقت را بگويد، به دليل اين که فيلمنامه گره گشايي روشني ندارد، نقش او براي آشتي دادن اميد با سوگند آن چنان که بايد پُررنگ جلوه نمي کند. ديالوگ ها گفت و گوهاي فيلم در خدمت فضاي واقع گرايانه اش است و البته تمرکز فيلمنامه نويس روي سکوت شخصيت ها در گفت و گوهاي دو نفره نيز قشنگ شده است؛ براي نمونه مي توان به سکانس پاياني و حضور سوگند در کانون اصلاح و تربيت اشاره کرد که ديالوگ هاي بريده بريده سوگند که نشان از شرم او دارد، در برابر سکوت اميد ترکيبي خوب و همگون را ساخته است. صحنه خوب فيلمنامه صحنه پاياني حضور سوگند در کانون و صحبت هاي او با اميد خيلي خوب نوشته شده است. صحنه ضعيف فيلمنامه همان صحنه هم زماني حضور اتفاقي اميد در خانه و گفت و گوي سوگند و بنفشه درباره گذشته که جنبه «تصادفي» بودنش توي ذوق مي زند. صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه در نگاهي کلي مي توان گفت کارگرداني مونا زندي در خدمت باورپذيري فضاي رئاليستي فيلمنامه است و البته الگوپذير از جنس ميزانسن ها و دکوپاژهاي رخشان بني اعتماد. با اين وجود صحنه اي که اميد، در کانون اصلاح و تربيت و با داد و فرياد مادرش را از خود مي راند، به لطف بازي خوب مهرداد صديقيان فضايي بهتر از فيلمنامه دارد. فيلمنامه نويس: فريد مصطفوي، کارگردان: مونا زندي حقيقي، مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان، مدير صدابرداري: بهروز معاونيان، صداگذار: کيوان جهانشاهي، طراح صحنه و لباس: مهرجويي، طراح چهره پردازي: مهرداد ميرکياني، تدوين: سپيده عبدالوهاب، موسيقي متن: فردين خلعتبري، بازيگران: رؤيا نونهالي، هانيه توسلي، مهرداد صديقيان، رامين راستاد، تهيه کننده: جهانگير کوثري. منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]