تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل اینست که درماههاى دیگر تمام قر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815076200




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گل هایی که هیچ وقت برای نسترن برده نشد!


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
. گل هایی که هیچ وقت برای "نسترن" برده نشد!

ماجرای واقعی پسرک گل فروش؛
گل هایی که هیچ وقت برای "نسترن" برده نشد!
از دنيا و همه چيز زده شده بودم چيزي ديگه به ذهنم نمي رسيد دست به خودکشي زدم و ...



به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز به نقل از پایگاه خبری پلیس، از دنيا و همه چيز زده شده بودم چيزي ديگه به ذهنم نمي رسيد دست به خودکشي زدم و ...   احسان هستم حدود دو سال پيش قبل از سربازي رفتنم شغلم گل فروشي بود، آدمي نبودم که با دختري دوست بشم يا اهل صحبت کردن با دخترها باشم.از دختري خوشم اومد و يه مدتي زيرنظر گرفته بودمش. دختر سالم و خوبي بود. بالاخره هر جور شده علاقه خودم رو بهش رسوندم و گفتم بهش علاقه مندم.   مدتي که با هم صحبت کرديم او هم به من علاقه مند شده بود. يه طوري شده بود که اگر يه روز خبر از هم  نمي گرفتيم اون روز ما شب نمي شد. يه مدتي گذشت ما صحبت هامون انجام داديم و توافق بين انجام شد و قرار شد اين رابطه را به خانواده هايمان اطلاع بديم و آنها هم از اين رابطه ما با خبرشن تا اگه مشکلي پيش نيامد اين آشنايي منجر به ازدواج بشه.   موضوع رو به پدر و مادر و اعضاي خانواده ام گفتم، اصلا باورم نمي شد مشکل اصلي من خانواده خودم باشه، اول بهانه سربازي، گرفتن. رفتم سربازي آموزشي رو گذروندم. دوباره بهانه آوردن تو تازه سربازي رفتي.تا اينکه خبردار شدم نسترن خواستگار داره اين مسئله را با خانواده ام گفتم باز هم توجهي نکردند.   از دنيا و همه چيز زده شده بودم چيزي ديگه به ذهنم نمي رسيد دست به خودکشي زدم و به حالت بيهوشي موقت بردنم بيمارستان. چند روزي گوشي را از دستم گرفته بودن و من را ممنوع از بيرون رفتن و دست از گوشي کشيدن کردند ولي من دلم پيش نسترن بود.   چند ماهي از خدمتم گذشته بود که دوباره متوجه شدم خواستگار داره. من هم ماجرا را دوباره به خانواده ام گفتم و دوباره مخالفت هاي داداشم و پدرم و مادرم شروع شد. خانواده نسترن هم با اصرار مي خواستند او ازدواج کند.روز بعد به من پيام داد که ازدواج کرده و ديگه فراموشش کنم.دنيا رو سرم خراب شد.   دوباره به خانواده ام گفتم جدي نگرفتند و خنديدند. اعصابم بهم ريخته بود. نفهميدم چکار دارم مي کنم و دوباره دست به خودکشي زدم و سه روز کما بودم. وقتي از کما برگشتم و بيمارستان بستري بودم خبر مراسم عقد و ازدواج نسترن رو بهم رسوندند.   الان که حدود دو سال از اون ماجرا ميگذره دچار افسردگي شدم تقريباً حالت روحي درستي ندارم گاهي خيلي خوشحال مي شم گاهي ناراحتي بي خودي دارم. از همه اينها بدتر من که اصلاً تا حالا به هيچ چيزي لب نزده بودم کم کم احساس مي کنم به اعتياد روي آوردم.   در پايان از تمامي پدر و مادرها خواهش مي کنم تا با گرفتن بهانه هاي واهي و بي خودي از ازدواج جوان ها جلوگيري نکنند. اميدوارم روزي برسد تا هيچ مشکلي براي ازدواج جوان ها پيش نيايد.   2009



۱۶/۰۸/۱۳۹۴ - ۱۹:۱۲




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 134]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن