واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
یادداشت سوگ و غمی که نباید در آن بمانیم زندگی ما بعد از مرگ یک عزیز تغییر میکند و روالی که به آن عادت کرده بودیم، به هم میریزد. البته این به آن معنا نیست که لزوما همه چیز بدتر از قبل میشود، اما به هرحال تغییری در زندگیمان بهوجود میآید که کنار آمدن با آن، نیازمند گذشت زمان و پشت سرگذاشتن برخی مراحل است. ما اگر بتوانیم با یک سوگ خوب کنار بیاییم و سوگ سالمی داشته باشیم، میتوانیم آدمهای قویتری باشیم و زندگی تازهای را تجربه کنیم.
مرگ قاطع است و می گویند، تنها پدیده ای که گریزی از آن نیست و چاره ای ندارد، مرگ است، اما در عوض زندگی نیز قوی است، حتی قوی تر از مرگ، به طوری که سرانجام زندگی و عشق بر ناامیدی پیروز می شود. زمانی که در زندگی با بحرانی روبه رو هستیم، مهم این است که قبول کنیم این وضع می گذرد و باقی نمی ماند که البته فقط یک ذهن سالم می تواند چنین استدلالی داشته باشد. تفاوت یک ذهن افسرده با یک ذهن سالم در این است که ذهن افسرده مسائل و مشکلات را دائمی می بیند، در حالی که ذهن سالم همه خوشی ها و ناخوشی ها را گذرا می داند. در باره سوگ هم این طور است و اگر می خواهیم از این مرحله به سلامت عبور کنیم، باید فقدان یک عزیز را بپذیریم و با آن کنار بیاییم . البته بررسی ها نشان داده است، میان سطح هوش افراد و میزان سازگاری آنها با سوگ و شرایط جدید پس از آن، رابطه معناداری وجود دارد به طوری که افرادی که هوش هیجانی بالاتری دارند، توانایی شان برای تطبیق با سوگ بیشتر است . البته شدت سوگ در به وجود آمدن این تطبیق نیز موثر است و از فردی به فرد دیگر و بسته به شرایط او فرق دارد. مثلا شدت سوگ به شخصیت فردی که عزیزی از دست داده بستگی تام دارد، به طوری که شخصیت های وابسته سخت تر از دیگران دست از سوگواری برمی دارند. نوع ارتباط فرد سوگوار با متوفی نیز در شدت سوگ موثر است، به نحوی که هر اندازه این ارتباط نزدیک تر و عاطفی تر باشد شدت سوگ بیشتر می شود. یکی از عواطفی که در دوره سوگواری دیده می شود، احساس گناه است، به این معنی که فرد داغدیده دائم خود را به خاطر کارهای کرده و نکرده در قبال متوفی سرزنش می کند و حتی خود را مسئول مرگ او می داند. این احساس گناه، یکی از دلایل ماندن افراد در حالت سوگ است، اما علاوه بر این یک باور غلط نیز موجب تداوم سوگواری می شود و آن این که فرد عزادار به خود می قبولاند اگر سوگ را برای خود حل کند و زخم هایش التیام یابد یعنی به عزیز از دست رفته بی وفایی کرده، حال آن که اینها باورهایی است که باید بر آنها غلبه کرد . سوگ ممکن است برای هر کدام از ما اتفاق بیفتد و گریزی از آن نیست، اما هنر ما این است که مراحل سوگ را به درستی و کامل به اتمام برسانیم و سوگی سالم داشته باشیم. اگر چنین نشود ما دچار سوگ ناتمام می شویم و این خطر وجود دارد که تا آخر عمر عزادار بمانیم. به عبارت دیگر، از دست دادن و فقدان در ذات خود دردناک و غم انگیز است و این که ما بعد از فقدان یک عزیز، هیجان غم را تجربه کنیم موضوعی کاملا طبیعی است، اما ماندن درحالت غم و اندوه به افسردگی منجر می شود که این طبیعی نیست و به عنوان یک بیماری و اختلال تعریف می شود . اگر سوگ تمام نشود تبدیل به افسردگی می شود و کارکردهای زندگی مان را به هم می ریزد، به طوری که دیگر نمی توانیم به زندگی عادی بازگردیم. بنابراین سوگ باید درمان شود و هرچه این درمان به تاخیر بیفتد، بهبود فرد سوگوار نیز به تعویق می افتد و علاوه بر این که علائمی همچون بی خوابی و بی اشتهایی و فراموشی و توهم ، زندگی فرد را مختل می کند ، اضطراب ، افسردگی و دیگر اختلالات خلقی نیز در فرد مزمن شده و درمان آنها را سخت تر می کند. مژده جلالی روان شناس
 
دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 04:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]