تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816249292




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دل بي غم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل بي غم
دل بي غم   نويسنده: نعيمه جلالي نژاد   سرش به شدت درد مي كرد و چشمانش سياهي مي رفت. چند ماهي مي شد كه بي حوصله و افسرده شده بود. ديگر حوصله امورات كشور را نداشت و آرزو مي كرد كه اي كاش پادشاه نبود و مي توانست مثل مردم عادي زندگي كند. براي هر موضوع كوچكي كه پيش مي آمد غم توي دلش لانه مي كرد و تا وقتي آن مشكل را حل كند اعصابش مثل كلاف سر دردگم به هم مي پيچيد. همه نگران حال پادشاه بودند و اين كه چطور مي توانند او را از اين حالت نجات دهند. تا اين كه روزي طبيب دانشمندي براي مداواي پادشاه وارد قصر شد. طبيب بعد از معاينه و توجه به حالات روحي پادشاه گفت: قبله عالم! من در شما كسالتي نمي بينم. چيزي كه شما را عذاب مي دهد غم و غصه است و معلوم مي شود كه شما براي هر مشكلي غصه مي خوريد و خودتان را ناراحت مي كنيد. علاج شما اين است كه پيراهن شخصي را كه در دنيا هيچ غمي ندارد، به تن كنيد تا كسالت شما بر طرف شود. پادشاه گفت: اين كار بسيار آسان است چون كسي مثل من در دنيا غم و غصه ندارد. و در حالي كه بر روي تختش تكيه داده بود، دستور داد «برويد و پيراهن وزير من را بياوريد، چون او هيچ غصه اي ندارد.» غلامان دستور پادشاه را اطاعت كردند و نزد وزير رفته و داستان را براي وزير تعريف كردند. وزير پوز خندي زد و گفت: غصه مردم را من مي خورم و اين من هستم كه بايد به امورات رسيدگي كنم و هزاران موضوع كه هر روز به خاطر آنها ناراحت مي شوم. پادشاه اشتباه كرده است. من دل بي غمي ندارم. اگر دنبال دل بي غم هستيد سراغ قاضي برويد. چون او هيچ غمي ندارد و تنها دغدغه اش اين است كه هر روز چند امضاء كند و آنها را به دست مردم بسپارد. غلامان سراغ قاضي رفتند و داستان را برايش بازگو كردند.
دل بي غم
قاضي دستي به ريش هايش كشيد و سرش را تكان داد و گفت: عجيب است! چطور امكان دارد جناب وزير فكر كند كه من هيچ غمي ندارم؟! در حالي كه هر روز بايد با صدها نفر كه هر كدام به نوعي مشكلي دارند روبرو شوم و صبح تا شب مشغول بگو مگو با آنها باشم و شب تا صبح از فكر اين كه چطور در مورد آنها قضاوت كنم به خود بپيچم. جناب وزير اشتباه كردند، من دل بي غمي ندارم. اگر دنبال دل بي غم مي گرديد، سراغ كدخدا برويد. چون او مشكلي در زندگي ندارد و هيچ غمي آزارش نمي دهد. غلامان سراغ كدخدا رفتند و داستان را برايش بازگو كردند. كدخدا گفت: فكر نمي كنم در عالم، كسي به اندازه من غصه داشته باشد. من هر روز صبح تا شب با مشكلات مردم دست و پنجه نرم مي كنم و بايد با آنها سر و كله بزنم. من دل بي غمي ندارم اما اگر دنبال كسي با دل بي غم هستيد، او را نشان تان مي دهم. هر روز از بالاي كوه صداي آوازي را مي شنوم كه معلوم است خواننده آن صدا هيچ غمي در دنيا ندارد كه روزها به بالاي كوه مي رود و تا شب آواز مي خواند. غلامان با سرعت به طرف كوه رفتند و با زحمت فراوان خودشان را به بالاي كوه رساندند و مرد خواننده را پيدا كردند. مردي نيمه عريان كه به تخته سنگي تكيه داده و ظرف خرمايي كنار خود گذاشته بود. گاه گاهي يكي از آنها را مي خورد و دوباره شروع به خواندن مي كرد. نزديك رفتند و داستان را برايش بازگو كردند. مرد خنديد و گفت: نمي دانستم مردم فكر مي كنند كه من دل بي غمي دارم. من مرد فقير و بيچاره اي هستم كه از شدت گرفتاري و غصه خودم را به بيعاري زده ام و به بالاي اين كوه پناه آورده ام. صبح تا شب آواز مي خوانم تا گرفتاري هايم را فراموش كنم و اگر حالا غمي در دل نمي پرورانم پيراهني هم ندارم كه به شما بدهم! غلامان نزد پادشاه باز گشتند و گفتند: قبله عالم! شخص بي غمي در دنيا وجود ندارد! هر آدمي غمي در دل دارد كه ديگران از آن بي خبرند. هيچ كس شاد و بي غم نيست تا ما پيراهنش را براي شما بياوريم و اگر هم كسي باشد كه غم نداشته باشد پيراهني به تن ندارد تا آن را خدمت شما بياوريم! طبيب كه هنوز در كنار پادشاه بود و منتظر اين پيام، از جايش بلند شد. نزديك پادشاه رفت و گفت: قبله عالم، دل بي غم تنها براي كسي است كه ترك علايق كند و بر سر هر پستي كه قرار گرفته راضي باشد و لباس بي قيدي بر تن كند و غصه نخورد. و الا ممكن نيست در دنيا كسي بتواند به نحوي زندگي كند كه غصه نداشته باشد. زيرا هر كسي به مقدار خود گرفتاري دارد و خودش از گرفتاري خودش خبر دارد و از حال ديگران بي خبر است. من فقط مي خواستم شما بدانيد كه تنها خودتان گرفتار نيستيد و اين مشكلات براي همه هست. پس در هر مرتبه اي كه هستيد راضي باشيد و غصه نخوريد. ************ منابع: منهاج السرور، ص 255. نشريه ديدار آشنا- ش117 /ج  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن