واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مانديم و طاقت آورديم... گفتگو با جمشيد حيدري، جانباز شيميايي درآمد چنان صادقانه و صريح حرف مي زند كه هر قدر هم تلاش كني، باز تحت تأثير سادگي كلامش قرار مي گيري. وقتي مي گويد توقعي ندارد، انسان واقعا باور مي كند. لحنش اميدوار است و با نشاط و همان طور كه مي گويد واقعا با دردش كنار آمده است، با صلابت و مردانه، همچنان كه شايسته بزرگمردان اين سرزمين است. كمي درباره كودكي ودوران تحصيلتان برايمان بگوييد. در سال 1338 در سردشت به دنيا آمدم. تا ديپلم در سردشت بودم و بعد هم ادامه ندادم. از شروع جنگ و بمبارانهاي سردشت چه به ياد داريد ؟ اولين بمباران هاي سنگين، منطقه كمربندي بود. من در شهر بودم.آنهايي كه آنجا شهيد و زخمي شدند كلا غير نظامي بودند. اين جور نبود كه بمب نزديك منطقه نظامي يا پادگان خورده باشد. مگر پادگانهاي سردشت داخل شهر و در ميان مناطق مسكوني نبودند ؟ چرا، ولي اگر مثلا پادگان را فرض كنيم كه شمال شهر باشد، هواپيماها جنوب شهر را بمباران كردند. كاري به پادگان نداشتند. مردم بي دفاع غير نظامي را مي زدند. قصد زدن نظامي ها را نداشتند. يك نفر نظامي نبود آنجا كه بخواهند آنها را بزنند. به نظر شما چرا رژيم عراق دائما سردشت را بمباران مي كرد؟ البته به همه جا حمله مي كرد، اما تعداد بمبارانهاي سردشت فوق العاده زياد است و از لحاظ بمباران شيميايي هم اولين محل است. به نظر شما چرا اينطور است ؟ اصلا سردشت تخليه گاه بمبهايشان بود. هواپيماهايي كه براي عمليات نظامي وارد خاك ايران مي شدند و نمي توانستند به خاطر پدافند هوايي، بمبهايشان را روي اهداف نظامي يا غير نظامي مورد نظرشان بريزند، موقع برگشتن هم كه نمي توانستند دوباره با بمب در خاك عراق فرود بيايند، در آخرين مرحله خروج از مرزها، بمبها را روي سردشت خالي مي كردند. صدام به آنها گفته بود يا بمبها را در ربط خالي كنيد يا سردشت. صدام بيشتر با جناب طالباني، رئيس جمهور فعلي عراق دشمني داشت. اينها هم رفت و آمدشان بيشتر سردشت بود. شايد يك علتي هم كه دائما اين جا را بمباران مي كرد، اين بود. مردم سردشت شهر را تخليه نمي كردند و نمي رفتند، آيا نمي خواست به اين شكل آنها را خسته كند تا بروند. موقعي كه دشمن حمله مي كند، ما هر چيزي جز حفظ خانه و وطن يادمان مي رود. ايراني هميشه غيرت داشته و هيچ وقت نگذاشته يك وجب خاك كشورش اشغال شود. ما كردها هم روي خانه و خانواده و وطنمان غيرت و تعصب زيادي داريم و مانديم در سردشت و طاقت آورديم. آيا در بمباران اول، كشتار خيلي بود ؟ همين قدر بگويم كه يك اتوبوس مسافربري سردشت مهاباد را كه در ربط زد، به كلي منهدمش كرد، هيچ اثري از اتوبوس و سرنشينان آن نماند. براي صدام فرق نمي كرد. زن و بچه و پير و جوان و مسافري كه دارد به شهر خودش بر مي گردد يا مثلا سردشت را روزي ده بار هدف بمباران هوايي و توپ و خمپاره قرار مي داد. اصلا اين چيزها حاليش نبود. آيا در آن بمباران از خانواده شما كسي شهيد شد ؟ نه، در بمباران شيميايي بود كه مادرم، برادرم و ديگران چون نزديك بودند، شهيد شدند. آن واقعه را برايمان تعريف مي كنيد؟ شما كجا بوديد؟ زماني كه بمبهاي شيميايي را زد، با دوستم بودم. هر جور برايتان تعريف كنم، نمي شود خوب توضيح داد. آن موقعي كه بمباران شد، يك هفته بود كه مشغول تداركات عروسيم بودم. 22، 23 داشتيم. مشغول تداركات در خانه بوديم. من و دوستانم رفته بوديم به ميدان فوتبال و داشتيم بازي مي كرديم. هواپيماها كه آمدند دور زدند بالاي سر ما، يك چيز عادي بود برايمان. مثل اينكه بخواهي تلويزيون تماشا كني. ميدان فوتبال مسلط به شهر سردشت بود، وقتي هواپيما آمد، ديدم كه دقيق خانه ما را زد و من همان جا فهميدم و به ديگران گفتم به خدا خانه ما را زد. آنها گفتند بابا! چيزي نيست. خيال مي كني. يعني بمب افتاد در خانه شما؟ افتاد درست جلوي خانه ما. من چون توي جبهه جنگ و جزيره مجنون بودم، بوي بمب شيميايي را مي شناختم. وقتي رسيدم محله مان، بچه هاي سپاه نمي گذاشتند جلو بروم. گفتم بابا! خانواده ام مانده اند آنجا. چون بوي سير پيچيده بود، مي دانستم كه شيميايي زده. هر جور بود خودم را كشاندم به طرف خانه مان. يك دستمال راهم خيس كرده بودم و گذاشتم روي دماغم. وقتي رسيدم خانه ديدم مادرم و داداشم و فاميل و همسايه ها بدبختي رفته اند توي زيرزمين. به جاي اينكه بروند يك جاي بلندي، همگي مثل هميشه كه بمب معمولي مي زد رفته بودند زير زمين. عادت كرده بودند بروند توي زيرزمين، بدبختي توي شيميايي هم همين كار را كردند. من با زور خودم را رساندم و ديدم مادرم و خانواده ام و همسايه ها همه توي زيرزمين هستند جمع شده اند و در حال مرگ هستند. خدا شاهد است كه دنيا به چشمم سياه شد. همان جا نشستم و به خودم گفتم، مادرم بميرد و داداشم بميرد و اقوامم بميرند، من براي چه زنده باشم ؟ ولي وقتي خدا نمي خواهد آدم بميرد و اقوامم بميرند، آدم نمي ميرد. يك آقايي كه امدادگر بود و حالا توي اروميه معلم است، انگار يكمرتبه از آسمان آمد. من زندگيم را اول مديون خدا و بعد مديون او هستم. اين از دور آمد و مادرم را صدا زد و گفت، «نجيبه خانم! مجيد! سعيد!» ما كه توان حرف زدن نداشتيم كه بگوييم اينجاييم. من كه يك كمي به هوش بودم گفتم، «كاكا! توي زيرزمين هستيم.» خلاصه چه برايتان بگويم؟ يك پودر ضد شيميايي داشت، رها كرد داخل زيرزمين. خلاصه وقتي پودر را ريخت توي زيرزمين، همه از دست رفته بودند، اما من هنوز مي توانستم نفس بكشم. شيميايي داخل ريه مان بود، اين را كه ريخت، ضد آن عمل كرد و من و بچه هاي برادرم زنده مانديم. خلاصه بيرون آمديم و رفتيم خانه نامزدمان و به شهرستان زنگ زديم كه بله، شيميايي زده و انتظار يك ساعت بعدش را نداشتيم كه چه به سرمان مي آيد. حدود يك ساعت منزل نامزدم بوديم كه تنم تاول زد و شروع كردم به استفراغ. شب مرا اعزام كردند بانه و از بانه به تبريز و از تبريز هم اعزام كردند تهران. دكترها در تهران معاينه ام كه مي كردند مي گفتند وضع ريه تو عجيب است. اول شيميايي شده، بعد يك چيزي ضد آن عمل كرده و دوباره شيميايي شده. من هر چه فكر مي كردم ياد کاري كه آن امدادگر كرده بود، نيفتادم. مدتي آنجا بودم يك روزي، ناگهان آن امدادگر يادم آمد و به پزشكان گفتم. در مصاحبه هاي مختلفي كه با مصدومين شيميايي داشتيم، همگي گفتند ما اصلا تصور نمي كرديم كه بمباران شيميايي بشود و آمادگي نداشتيم. پس اين امدادگر از كجا آمد و اين پودر را چگونه آورد؟ ما به اين مي گوييم خضر زنده. هر كه بود نجاتم داد. ديگر ايشان را نديديد؟ الان معلم است در اروميه درس مي دهد. آيا با ايشان ارتباطي داريد؟ هر وقت اينجا بيايد سري هم به ما مي زند. او آن موقع در بهداري سپاه كار مي كرد. عوارضي كه دچار شديد كدامند؟ هم ريه ام است، هم پوستم كه وقتي خارش پيدا مي كند بايد آن قدر بخارانم تا خون بيايد. مگر پماد نداريد؟ آن قدر در اين مدت بيست سال پماد و شربت استفاده كرديم كه فايده ندارد. چيزهاي طبيعي چطور؟ والله همه چيز را آزمايش كرديم، چون داخل ريه مان زخم است، درمان نداشته. ريه تان زمستانها بدتر مي شود؟ بله، عفونت مي كند و تنگي نفس مي گيرم. دو جور اكسيژن دارم. يكي مال خانه است، يكي هم قابل حمل است. گفتيد كه قبل از بمباران در زمين فوتبال بوديد. ديگر ورزش نمي كنيد؟ نه والله. نمي توانم. پياده روي هم نمي كنيد؟ چرا، پياده روي زياد مي كنم. تنگي نفس نمي گذارد ورزش كنم، چون سنم هم بالاست. چهل و نه سالم است.
چهل و نه سال يعني پيري؟ (مي خندد) يك جايي هست به اسم شلماش. فاصله اش با سردشت زياد است، ولي به خاطر سلامتي خودم مي روم. جاهايي كه هوايشان برايمان خوب است، فاصله اش از سردشت زياد است. قرصهايي هم كه مي خوريم، آدم را چاق مي كند. من خيلي پياده روي مي كنم. چند درصد از ريه شما كار مي كند؟ پنجاه درصد.به خاطر سلامتي خودم هم كه شده بايد راه بروم كه لااقل اين پنجاه درصد كار كند. شما در مجموع چند تن از بستگانتان را در بمباران شيميايي از دست داديد؟ مادرم هفده سال رنج كشيد، بچه كوچكي داشتيم كه در تهران كلا خونش را عوض كردند. الان در چه حالي است ؟ الان دانشجوست. تنگي نفس دارد. ناراحتي پوستي دارد. دارو مصرف مي كند. داداشم هم كه شيميايي بود بعد از پانزده سال فوت كرد. هنگامي كه در جبهه بوديد، اولين بار استفاده از سلاح شيميايي را كجا ديديد؟ جزيره مجنون كه در سال 62 آنجا را زد. ما چون ماسك و آمپول ضد شيميايي داشتيم، طوري نشديم. قبلا هم از اين سلاح استفاده مي كرد. بله، در جاهاي مختلف استفاده مي كرد. سلاح شيميايي كه در سردشت استفاده كرد، مشخصا چه عوارضي داشت؟ همين هايي كه گفتم. تاول پوست و ناراحتي ريه و از همه بدتر روي اعصاب اثر مي گذارد. باور كنيد من خودم يك ذره صداي تلويزيون بلند مي شود، حالم بد مي شود. صدا و جمعيت خيلي روي من اثر مي گذارد. دو نفر با هم حرف مي زنند، انگار ده نفر توي سر من داد مي زنند. عروسي و مهماني كه دوست ندارم بروم. بسيار روي صدا حساس هستم. آيا عضو انجمن حمايت از مصدومين شيميايي هستيد ؟ آيا به نظر شما اين انجمن به اهداف خود دست يافته است ؟ خداييش اين انجمن خيلي خدمات به مصدومين كرده. ديديم خيلي كارها را بايد دسته جمعي انجام بدهيم كه اين كار را كرديم. مدارك مردم را گرفتند، صحبتهايشان را به گوش مسئولين رساندند و خيلي كارهاي مثبتي كردند. وقتي مسئولي مي آيد از تهران يا اروميه، حرفمان را كه از طريق انجمن مي زنيم، خوب تر تحويل مي گيرند تا مثلا وقتي تكي برويم بگوئيم. مثلا كارشان توي دادگاه لاهه خيلي خوب بوده. كارشان مثبت است. الان هم كه كسي كمبود پرونده دارد، دنبالش را مي گيرند كه خيلي خوب است. چرا انجمن در مورد تجهيز كلينيك كاري نكرده است ؟ والله خيلي هم گفته اند و پيگيري كرده اند. مثلا من براي مشكل ريه ام بايد بروم اروميه. من خودم شخصا باهاشان رفاقت دارم و بارها گفته ام كه والله كلينيك سردشت، دكتر ريه مي خواهد. دكتر داخلي مسئله ما را حل نمي كند، گاهي گداري از تهران دكترها مي آيند، ولي فايده ندارد. يك دكتر بايد هميشه اينجا باشد. همين داروخانه كه الان در بنياد هست، به خدا آن قدر توي اروميه گفتيم تا راه انداختند. آيا داروهايتان را دارد؟ بله، كارمان را راه مي اندازد. آيا حرف و پيام خاصي براي خوانندگان اين ويژه نامه داريد ؟ والله ما توقعي نداريم. به دردمان عادت كرديم، ولي اين طور نباشد كه هر سال موقع هفت تير يك يادي از ما بكنند و باز بروند تا سال بعد. بيايند به درد ما برسند. دكتر متخصص بياورند كه مجبور نشويم برويم اروميه يا تهران. از شما هم ممنونيم كه با ما مصاحبه كرديد. وظيفه است. خداوند به شما صبر و سلامتي بدهد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 248]