واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شمه ای از رنج جانباز شیمیایی گفتگو با خانم مهري ملكاري، جانباز شيميايي درآمد به سئوالاتم، با تك واژه ها پاسخ مي دهد. نفسش ياري نمي كند. تاكنون با كسي سخن نگفته است و اين بار نيز اگر سخن مي گويد، غم خويش ندارد كه بدان خو كرده است. فرياد در گلو خفته اش را به گوش من مي رساند تا دريابيم فرزندان بيگناه مادران سرزمينمان را كه تاوان سبعيتهاي جهانخواران را مي دهند و پيوسته شاهد شعله هاي ظلمي بوده اند كه جواني پدر و مادرشان را به آتش كشيد و با هر تك سرفه آنها، اندوه بي كسي، دل كوچكشان را به هراس كشانده است. از خودتان بگوييد. متولد 1345 سردشت هستم و تا كلاس ششم ابتدايي بيشتر نخوانده ام. از جنگ و بمباران شيميايي چه خاطراتي داريد ؟ عراق دائما بمباران مي كرد و ما عادت كرده بوديم. روز بمباران شيميايي در منزل بودم. دو سالي بود كه ازدواج كرده بودم و بچه شيرخوار داشتم. مي خواستم به پسرم شير بدهم كه بمباران شد، ولي در اين باره چيزي نپرسيد، نمي خواهم در اين باره حرف بزنم. مسئله اي نيست. درباره هر چيزي كه دوست نداريد حرف نزنيد. نمي خواهم ياد گذشته بيفتم، ناراحت مي شوم. در آن ماجرا شوهرم و پسرم شهيد شدند. برادرم چهل درصد شيميايي شد و خودم شصت درصد جانباز هستم. يادم هست كه سرم گيج مي رفت. هواپيماها روي شهر مي گشت. ما كمي در شهر مانديم و رفتيم در زيرزمين خانه شوهرم كه بمب را زده بود آنجا. بيست سي نفر بيشتر بوديم. هواپيماها يك ربع يك ساعتي هواپيماها بالاي شهر مي چرخيدند. اولش چشمهايم مي سوختند. آيا چشمهاي شما هم براي مدتي نابينا شدند؟ اولش بله، ولي دكتر گفت چون زياد گريه مي كردي چشمهايت كور نشدند. من تا يك ماه نمي ديدم. ما را از سردشت فرستادند مهاباد، بعد اعزام كردند بيمارستان چمران تهران. گمانم پانزده روز آنجا بودم. حالم خيلي بد بود. به پدر شوهرم گفته بودند اين دوام نمي آورد. بگذاريد كس ديگري را جايش اعزام كنيم. بعد از بيمارستان چمران به كجا اعزام شديد ؟ به اسپانيا. آيا خوب به شما رسيدگي مي كردند ؟ بله، خيلي خوب مي رسيدند. آيا افرادي غير از پزشكان هم مي آمدند از شما سئوالاتي بپرسند ؟ حالم خيلي بد بود و نمي دانستم كي مي آيد و كي مي رود. آيا روي شما عمل جراحي هم انجام شده ؟ نه، عمل نشده، ولي به قدري حالم بد است، هم ريه ام، هم پوستم، هم هشت سال است كه معده ام درد مي كند و نمي توانم اغلب غذاها را بخورم. ميوه كه شايد هفت ماه هشت ماه يك بار بتوانم، آن هم ناراحتم مي كند. به محض اينكه غذا مي خورم، حالم به هم مي خورد. حادترين ناراحتي شما چيست ؟ ريه و اعصاب، بعد هم پوست و معده، سرو صدا را نمي توانم تحمل كنم. خوابم نمي برد. شبها اغلب بيدارم و نمي توانم بخوابم. غذا خوردن كه برايم عذاب اليم است. زمستانها به خاطر سرما، وضعيت ريه هايم خليي بدتر مي شود، تابستانها هم به خاطر گرد و خاك، پوستم خيلي اذيتم مي كند. دكتر مي گويد كه ابدا نبايد به پوستم آفتاب بخورد، چون خيلي خشك شده و سلولهاي آن سخت شده اند. آيا بعد از آن واقعه باردار شديد؟ بله يك پسر پنج ساله دارم. آيا او دچار عارضه خاصي نيست ؟ حساسيت دارد. وقتي هوا سرد يا غبار آلود مي شود، مثل من ريه اش اذيت مي شود. آيا همسرتان هم جانباز شميايي هستند؟ بله، او جانباز 15 درصد است. در هنگام بمباران، سرباز بود و محل خدمتش با محل انفجار بمبها فاصله داشت، شوهر اولم كه در اثر بمباران شيميايي فوت كرد. همسر شما از چه عارضه اي رنج مي برند؟ ريه اش ناراحت است. اعصابش ناراحت است. براي معالجه در سردشت به پزشك مراجعه مي كنيد يا به تهران مي آييد؟ كلينيك اينجا متخصص ريه و پوست و اعصاب ندارد. ناچارم به تهران بروم. خيلي هم سختمان است، ولي چاره نداريم. اينجا فقط يك دكتر داخلي دارد. از نظر دارو كه مشكل نداريد. چرا والله. بايد بيايم تهران، داروخانه ها را بگردم و داروهايم را پيدا كنم. آيا از نظر مسكن به شما كمكي شده ؟ يك زميني به ما دادند، پدرم درست كرد، مريض بوديم، دور بود، نتوانستيم آنجا بمانيم. فروختيم و الان هم كه اجاره نشين هستيم. با پول فروش آن خانه هنوز نتوانستيم در اينجا خانه درست كنيم. شغل شوهرتان چيست ؟ بهورز است و در روستاها كار واكسيناسيون مي كند. سختشان نيست؟ چرا خيلي است. من هم به خاطر او نمي توانم به شهر ديگري بروم كه لااقل از نظر دكتر راحت تر باشم. خودتان دوست داريد چه حرفي را به گوش هموطنانتان برسانيد ؟ مي خواهم بگويم اين همه دردي كه بيست سال است داريم مي كشيم، لااقل مشكل دارو و دكتر نداشته باشيم كه كمي از رنجمان كم شود. من براي دكتر و دارو مي آيم تهران و مثلا پانزده روز طول مي كشد. با اين حال و بيماري كه نمي شود همه اين مدت را خانه اقوام ماند. خسته مي شوم. هم به آنها سخت مي گذرد هم به من. هتل كه مي رويم، پول آن را كه به آدم نمي دهند. الان حقوقم اصلا كفاف داروها را نمي دهند. شوهرم رفته پول داروها را بگيرد، گفته اند خانمت رفته براي گردش و گرنه مي آمد پيش يا بايد بيايد اينجا بايد برود اروميه. اروميه هم كه خوب شدني نيستيم. هيچ كس نمي تواند ما را درمان كند. خيلي برايم سخت است. به خدا نمي دانم چه كار كنم. مشكل ديگر ما اين است كه بيست سال گذشته و مردم هنوز نمي دانند شيميايي شدن چيست. يا از ما فرار مي كنند و مي ترسند و يا مسخره مان مي كنند. باورشان نمي شود. مي بينند كه راه مي رويم، خيال مي كنند طوريمان نيست. چون به روي خودتان نمي آوريد؟ چه كار كنيم ؟ مثلا چه فايده دارد كه به روي خودمان بياوريم. مثلا به بقيه بگوييم كه درد داريم يا نفس نمي توانيم بكشيم؟ ما اصلا نمي توانيم برويم مهماني يا عروسي. اعصابم از تنهايي توي خانه داغون مي شود، اما نمي توانم جايي هم بروم و بگويم براي من غذاي جدا درست كنيد. آن قدر درد و مشكل هست كه آدم نمي داند از كجا بگويد. مهماني كه مي رويم هيچ چيزي نمي توانيم بخوريم. گرد و خاك هم كه اينجا خيلي زياد است تا آدم به جايي برسد خيلي اذيت مي شود. والله نمي دانم چه بگويم.هنوز كارت جانبازي ما نيامده. هر بار كه مي روم دكتر، براي اينكه كارتم قديمي است، نمي دانيد با چه مكافاتي نامه مي گيرم كه بليط تهيه كنم. كارت بايد از كجا بيايد؟ گمانم بايد از تهران بيايد. مي گويند عكس و مداركم گم شده، مشكل ديگر جانبازان شيميايي اين است كه خيلي ها درصد جانبازيشان بالاست، ولي برايشان كم زده اند. به مرور و با بالارفتن سن، بيماري ها تشديد مي شوند؟ آري، كافي است كمي وقت غذايم دير شود، ديگر نا ندارم راه بروم. سرم درد مي گيرد، نمي توانم كار كنم و بايد يك روز در رختخواب بمانم. يا وقتي كه مهمان دارم، خيلي خسته مي شوم، ولي چاره اي هم ندارم، مگر مي شود كسي نيايد يا تو نروي؟ آن قدر راه سردشت بد است. مي خواهم بروم شهري كه دست كم دكتر داشته باشد و اين قدر زجر نكشم. همه بدي راه از سردست به اروميه است. به خاطر شغل همسرتان نمي توانيد برويد؟ هم به خاطر كار او و هم جاي ديگري نمي شود خانه تهيه كرد. حالا فرض كنيد قرار است به حرفهاي شما گوش بدهند، براي خودتان و شوهرتان و فرزندتان و ديگران چه مي خواهيد؟ من بيست سال است گرفتار اين مشكل هستم و روي همه افراد خانواده ام تأثير مي گذارد. اگر شوهرم نبود كه نمي توانستم دنبال كارهاي دارو و پزشكي خودم بروم. همه زحمتها را او مي كشد. او نبود، مرده بودم. شما چند وقت بعد از بمباران، مجددا ازدواج كرديد؟ هشت سال بعد و تمام آن هشت سال را تك وتنها بيماري را تحمل كردم، ولي خداييش اگر او نبود، ديگر نمي توانستم تحمل كنم. همه كارها را او مي كند. اگر او نبود، واقعا همان سالهاي اول مي مردم. از نظر زندگي خانوادگي كه مشكل نداريد؟ من خيلي مريضم. دائما بايد بروم دكتر، دائما بايد دارو بخورم. وضعيت من اطرافيان را هم خسته مي كند. خيلي دلم مي خواهد كساني كه حال ما را نمي دانند، فقط يك شب بيايند به خانه ما و ببينند چه زجري مي كشيم، چقدر درد داريم. دلم مي خواهد فقط يك ذره از درد ما را ملاحظه كنند تا ببينند اگر يك كمي هم به تخفيف درد ما كمك كنند، چه كار بزرگي كرده اند. اگر مي گويم من يعني همه. همه درد مرا دارند. ما اينجا هيچ امكاناتي نداريم. يك صابون مخصوص را كه دكتر برايم نوشته، توي داروخانه اينجا نيست. بايد بگويم از اروميه برايم بياورند. دفترچه بيمه را مي برم مي گويند يك ماه باشد، بعد از يك ماه بيا بگير. مگر مي شود ؟ من روزي ده تا قرص مي خورم، چطور يك ماه صبر كنم تا داروهايم برسند؟ موقعي كه ريه ام عفونت مي كند، براي آن هم قرص مصرف مي كنم تا وقتي كه عفونت رفع مي شود. قرص اعصاب هم كه مي خورم. آيا براي كاهش افسردگي و ناراحتي اعصاب، غير از مصرف دارو كاري هم مي كنيد؟ گاهي براي پياده روي مي روم، ولي زود، پاهايم درد مي گيرند و شب خوابم نمي برد. معمولا مطالعه مي كنم. دوست و آشناها يا كتابخانه اينجا برايم مي آوردند. بيشتر به چه كتابهايي علاقه داريد؟ غير از قرآن، كتابهاي روانشناسي و انرژي درماني و تفكر مثبت و اين جور چيزها را دوست دارم. آيا از روشهاي اين كتابها استفاده هم مي كنيد؟ بله، گاهي استفاده مي كنم و خيلي روي من تأثير مي گذارد. حالم را بهتر مي كند. مطالعه را خيلي دوست دارم. رمان و كتابهاي دارويي هم زياد مي خوانم. به اعصابم كمك مي كند. من سه سال تمام نتوانستم بخوابم. مطالعه باعث شد كه شبها كمي بخوابم. آيا با زنهاي مصدوم شيميايي جمع مي شويد؟ نه والله. حوصله اش را ندارم، خيلي سخت است. و سخن آخر حرف من اين است كه پيام مظلوميت ما را به گوش ديگران برسانيد. ممنونم كه با ما صحبت مي كنيد و زحمت مي كشيد. وظيفه ماست. انشاءالله كه خداوند به شما صبر و سلامتي بدهد. منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 20 /ج
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 536]